داخل کافه روبروی شرکت...
گالف ناراحت نشسته بود و میلد داشت برای کسی، لوکیشن جایی که بودن رو میفرستاد.
گالف با غر غر:داری چه غلطی می کنی؟
هنوز جمله اش تموم نشده بود که یه صدای آشنا شنید.سانی با ذوق زیاد:سلامممم😂😂
گالف با تعجب به سمت صدا برگشت.
سانی سریع دوید سمت گالف و میلد و بغلشون کرد و تند تند بوسیدشون و با هیجان نشست.
گالف دهنش باز مونده بود:سانی تو کی برگشتی؟!! خیلی دلم برات تنگ شده بود.
سانی:من، پریروز رسیدم، منم خیلی دلتنگ بودم، وای تو خوشگلتر شدیا، میلدم جذابتر شده.
راستی گالفی، تو گریه کردی، چهره ات یه جوریه؟
میلد: هیچی نگو که دلم خونه، کلا هر روز داره زر زر میکنه.
سانی:دوست دختر داری؟ اذیتت می کنه؟
گالف:نه بابا، بی خیال، ولش کن، از خودت بگو،چکارا کردی؟
اونا دو ساعتی با هم حرف زدن، گذر زمان رو اصلا نفهمیدن، خیلی دلتنگ هم بودن.
سانی، دوست دوران بچگی گالف و میلد بود،یه دختر شیطون و خوشگل و دوست داشتنی، این سه تا مثل خواهر برادر بودن و همه حرفاشون رو بهم میگفتن. سانی برای درس خوندن رفته بود لندن پیش عمه اش و حالا بعد تموم شدن درساش برگشته بود. اون از یه خانواده نسبتا مرفه بود ولی نشانه ای از غرور توش نبود.
سانی اینقدر به گالف گیر داد تا اینکه گالف همه چیز رو براش تعریف کرد.
سانی دهنش باز مونده بود، نمی دونست چی بگه.سانی:وای گالف چکار عجیبی کردی!!نمی تونم هضمش کنم. چرا ادامه میدی، باید بری و بگی نمی خوام.
گالف:نمی تونم، نمیشه سانی، لطفا فقط راهنماییم کن که یجوری بدستش بیارم.
میلد:می تونی یکم راهنماییش کنی که چکار کنه؟ شاید منم از شر زر زرای روزانه اش خلاص شم.
سانی:باید فکر کنم،شما دو تا دیوونه باید بهم وقت بدین،اول هضم کنم که چیشده، بعد بهتون میگم چکار کنید.
همزمان که گالف و دوستاش در حال حرف زدن بودن، مایکی اومد داخل کافه و دید معشوقه ی دوستش، یه دختر رو بغل کرده و حسابی میگن و میخندن. یه لحظه کرم درونش فعال شد و چند تا عکس گرفت و فرستاد برای میو.
(نوشت:
معشوقه کوچولوت داره با یکی لاس میزنه.)
YOU ARE READING
معشوقه
Fanfictionبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه