بعد از یه جراحی دو ساعته میارنش بیرون.هری دستکشای خونیشو درمیاره و توی سطل میندازه.قبل از اینکه بتونه ماسکشو دربیاره خانواده پسره به سمتش هجوم میارن.مادرش میپرسه:چی شد؟حالش خوبه؟
سرشو تکون میده: خون ریزی داخلی نکرده ولی باید ببرنش عکس برداری پاش احتمالا بدجوری شکسته
ماسکشو درمیاره و لبخند گرمی میزنه:خوشحال باشید تقریبا خطر از بغل گوشش گذشته
لویی پوفی میکشه و روی صندلی میشینه.لیام به صورت دوستاش و خانواده نایل نگاه میکنه.بهش گفته بود امروز بیخیال بشه.زیر لب:پسره خر
هری از فرصت استفاده میکنه و تا وقتی دوباره لازمش داشته باشن میره یکم استراحت کنه.رادیو اتاقشو روشن میکنه و روی مبل اتاقش دراز میکشه.با صدای خبر گوشش تیز میشه.جالب بود چون مجری داشت راجب تصادفی که امروز توی پیست مسابقه رالی اتفاق افتاده بود حرف میزد.
وقتی کار عکس برداری نایل تموم میشه به خانوادش اجازه میدن برن پیشش.لویی عین جت میدوعه بالا سرش و کنارش میشینه.به صورتش و زخم های سطحی که برداشته بود نگاه میکنه.اروم کبودی کنار ابروشو لمس میکنه که لیام تشر میزنه:نکن
صورت نایل جوری بود انگار مرده.معمولا تو این وضعیت میگن انگار طرف خوابیده ولی لویی اصلا حس نمیکرد نایل خواب باشه.رنگ چهرش مثل گچ سفید بود و زیر چشماش گودی افتاده بود.تا ۸ ساعت بعد از تصادف نمیتونستن بهش اب بدن برای همین لبای کوچیک و صورتیش حالا کبود و پوسته پوسته شده بود.مادرش کنارش میشینه و خیلی اروم موهاشو از جلوی صورتش کنار میزنه.لیام با دیدن قیافه هاشون لبخند بزرگی میزنه و با لحن شادی میگه:دیدین که گفتن زود خوب میشه
سریعا عکسارو برای اتاق هری فکس میکنن.از جاش بلند میشه و لیوان قهوشو میزاره کنار و به عکسا نگاه میکنه.مفصل زانوی چپش تقریبن متلاشی شده بود و باید سریع تر جراحی میشد.اگر عملش نمیکردن و میزاشتن جوش بخوره تا ۱۰ سال دیگه باید با ویلجر راه میرفت.بعد از قهوش از پدر و مادر پسر میخواد که بیان توی دفترش،کنارشون میشینه و عکسارو بهشون نشون میده.بهشون توضیح میده که نایل هر چی زودتر عمل شه برای خودش بهتره چون ممکن بود اسیب مهره های کمرشو دیگه نشه خوب کرد.حتی ممکن بود حس پای چپش دیگه برنگرده.تمام توضیحات و حتی توضیحات بعد از عمل بهشون میده تا کاملا از وضعیت نایل اگاهی داشته باشند.
چند ساعت بعد اثر دارو بیهوشی کم تر میشه.اول از همه حس شنواییش برمیگرده.میتونست همهمه مبهم دورشو حس کنه.گلو و حلقش انقدر خشک بود که سرفش گرفت و پلکاش میلرزه.زین سرشو بالا میاره و اشاره میکنه:هی نایل بیدار شده
مادرش سریع بالا سرش:هی بیبی میتونی مامانو ببینی؟
به همسرش اشاره میکنه:چرا وایسادی پرستارو خبر کن
با حس دستای مامانش اروم میشه.یه حس ارامش خاصی داشت که به احتمال زیاد مال مسکن ها و مورفین زیاد بود.به خودش تشر میزنه که دوباره نخوابه.سعی میکنه حرف بزنه ولی یه سری اصوات بی معنی و مبهم از دهنش خارج میشد.ذهنش گیج بود و نمیتونیت کلمات کنار هم بچینه.تنها چیزی که میفهمید این بود که الان زندس
وقتی اثر داروها کمتر میشه و حواسش برمیگرده درد ها هم خودشون رو نشون میدن.کوفتگی کمرش خیلی شدید بود و قفسه سینش هم با هر نفس میسوخت. چند ساعت بعد یه سری کاغذای عمل میارن که امضا کنه.هری سعی میکنه کامل همه چیز توضیح بده براش تا بفهمه اسیب مهره هاش جدیه ولی نایل انگار اصلا برای عمل راضی نبود.بی حال به کاغذا نگاه میکنه:اگه پای چپم فلج شه نمیتونم دیگه رانندگی کنم
هری سرشو تکون میده:قرار نیست بشه
تو صورتش خم میشه تا بهتر باهاش حرف بزنه:من بهت قول میدم عملت موفق باشه
_اگه عمل کنم دیگه نمیتونم مسابقه بدم
مادرش دخالت میکنه:نایل مسخره بازیو بزار کنار من هیچ اهمیتی به مسابقه نمیدم
نایل با عصبانیت سر مادرش داد میزنه:من میدم
_هی باشه آروم باش
هری به خانوادش نگاه میکنه:میشه چند لحظه بهمون مهلت بدین؟
پدرش شونه های همسرشو میگه و با هم بیرون میرن و هری با نایل تنها میشه.
_میشه کنارت بشینم؟
وقتی نایل سرشو تکون میده هری کنارش لبه تخت میشینه:من میفهمم برات مسابقاتت خیلی مهمه
نایل با بغض سرشو تکون میده
_ولی من بهت قول میدم قرار نیست این عمل روی مسابقه دادنت خدشه وارد کنه....شاید برای یه مدت لازم باشه بزاریش کنار ولی در عوضش بعدش همه چیز درس میشه
_اگه نشد چی؟
هری لبخند دلگرم کننده ای میزنه و دستشو میگیره:اوکی تو بچه نیستی که من بهت دروغ بگم ممکنه یه مدت زمان زیادی نتونی رانندگی کنی،باید یه مدتی فیزیوتراپی کنی ولی همه اینا می ارزه مگه نه؟
شونه هاشو بالا میندازه و زیر لب میگه:باشه
میدونست به هر حال اونا انقدر حرف میزدن که راضی شه عمل کنه.به خاطر داروهای مسکن سرش خیلی سنگین بود و هر حرکتی براش سخت بود ولی روی دردش اثر نداشت.تازه باید یه عمل دیگه رو هم تحمل میکرد.از شدت درد دلش میخواست بهشون بگه هر کاری کنن فقط دردش تموم شه.خودکار برمیداره و روی کاغذ امضا میزنه
هری برگرو ازش میگیره و بهش لبخند میزنه:هی تو واقعن خیلی قوی اصلن شک نکن که عملت موفقیت آمیز خواهد بود
شبش نایلو برای عمل اماده میکنن تا صبح زود ببرنش اتاق عمل.قرار بود مفصل زانوشو کلن دربیارن و یه پلاتین هم توی ساقش بزارن.مچ پاشم تا یه مدت باید اتل میبست.لویی و بچه ها انقدر کل شب باهاش حرف زدن که استرسش از بین بره.چند بار توی اخبار راجب اتفاقی که براش توی پیست افتاده بود حرف زدن که مادرش گفت وقتی حالش بهتر شه همه اینا براش خاطره میشه.تا قبل از عمل دو سه ساعتی میخوابه تا وقتی میبرنش داخل اتاق
قبلش کلی مامانشو بوس میکنه.از استرس حس میکرد یه چیزی توی شیکمش وول میخوره.داخل اتاق عمل سرد بود و ناخداگاه میلرزید.هیچ پتو یا ملافه ای بهش نداده بودن و با یه لایه لباس نازک مخصوص جراحی روی تخت دراز کشیده بود.به هری که داشت دستکشاشو میپوشید نگاه میکنه.هری متوجه نگاهش میشه و لبخند میزنه:ترسیدی؟
سرشو تکون میده.
_الان فقط به چیزایی خوب فک کن و همه چیو بسپار به ما
سرشو تکون میده و سعی میکنه نفس های عمیق بکشه.ماسک اکسیژن حاوی بیهوش کننده رو روی صورتش میزارن.صدای هریو میشنوه که بهش میگه از ۱۰ تا ۱ توی ذهنش بر عکس بشماره و اون شروع میکنه به شمردن.وقتی به عدد ۶ میرسه و دیگه چیزی نمیفهمه و بیهوش میشه
عمل یکم طولانی میشه ولی اونا تمام تلاشش رو برای بی نقص بودنش بکار میبرن.نایل رو بعد عمل به بخش منتقل میکنن و منتظر میمونن تا بهوش بیاد.بهشون میگن تا یه مدت معلوم نمیشه چقدر عمل موفقیت امیز بوده ولی به احتمال زیاد اون میتونست با فیزیوتراپی بهتر شه.بابی مشغول گفت و گو با دکترا راجب عمل میشه و لویی مدام به نایل نگاه میکرد تا بهوش بیاد
غر غر میکنه:چرا چشاش رو باز نمیکنه؟
پرستار که داشت سرم نایل رو چک میکرد با خوش رویی جواب میده:تازه از اتاق عمل اومده بیرون طول میکشه تا اثر دارو بره
نمیدونست چقدر خوابید ولی سرما تو گلوش بیدار شد.یخ توی لوله ای داخل گلوش بود کم کم اب میشد تا گلوشو نرم کنه.از گوشه چشم پنجررو نگاه کرد که هوای گرگ و میش دید.سعی کرد حدس بزنه عصره یا سحر ولی هیچ ایده ای نداشت چقدر خوابیده.دکمه خبر کردن پرستار زد که چند دقیقه بعد یه پرستار اومد داخل:اوه بیدار شدی
سرمشو چک میکنه:درد داری؟
سرشو به معنی نه تکون میده که پرستار مورفینشو کم میکنه:خوبه الان به دکتر گفتم بیاد پیشت
لبخندی میزنه و از اتاق میره بیرون.سعی میکنه یکم توی جاش وول بخوره تا کوفتگی عضلاتشو که به خاطر بی حرکت بودن زیاده از بین بره.
چند لحظه بعد هری وارد اتاقش میشه:هی زیبای خفته بلخره بیدار شد
با حرف هری خندش میگیره ولی نمیتونست بخنده. سرشو روی بالش ول میکنه و سعی میکنه منسجم حرف بزنه.ناله میکنه:نمیتونم بدنمو حس کنم
_خب تو یه روز کامل خواب بودی طبیعیه
معاینات معمولی رو انجام میده:کم کم درست میشی
پاش رو معاینه میکنه ببینه حس داره یا نه:چیزی حس میکنی
اب دهنشو قورت میده:کم
هری بهش لبخند میزنه و شروع میکنه گفتن اینکه چقدر توی عمل قوی بوده و با فیزیوتراپی حالش بهتر میشه و میتونه راه بره.در آخر بهش نگاه معنی داری میندازه:اگه بخوایی منم میتونم تو جلسات فیزیو تراپیت باشم
یه ابروشو میندازه بالا و بی حال میخنده:چرا؟
هری شونه هاشو بالا میندازه:بد که نمیشه میشه؟ بگزریم خانوادت میخوان ببیننت
نایل سرشو تکون میده که از روی تخت بلند پیشه و به سمت در میره.
_من بازم میتونم مسابقه بدم؟
_هوم...بستگی داره به این که باهام بیای فیزیو تراپی یا نه
با حرف هری میخنده:نخوامم باید بیام
هری لبخند میزنه:خب پس نگران نباش یکم تلاش کنی زیر یه سال برگشتی تو ماشینتهی گایزز❤
پارت دوم ایمجینه و احتمالا فقط یه پارت مونده تا تموم شدن💛
امیدوارم دوسش داشته باشید و لدفا ووت بدین
YOU ARE READING
ACCIDENT
General Fictionنایل راننده تازه کار رالیه که داره از زندگی پر از هیجان و ادرنالینش لذت میبره.اون روز به روز توی کارش پیشرفت میکنه و خیلی زود میتونه معروف بشه. ولی یه اشتباه کوچولو پیش بینی نشده میتونه باعث به وجود اومدن اتفاقات زیادی بشه های گایز من پالیم❤🙂 احتما...