[ یونجون ]
روی مبل تو هال نشسته بودم و دستمو رو دسته مبل گذاشته بودم و به کار وحشتناکم فکر میکردم. بدجور عذاب وجدان داشتم. بیچاره اون پسره که بهش تجاوز کردم یعنی الان تو چه حالیه؟
خانم هان رو دیدم که داره تلویزیونو گرد گیری میکنه. گفتم:«خانم هان به پسره بگو بیاد تا باهم بریم خرید»
_بومگیو اسمشه...چشم آقا
به طرف طبقه بالا رفت.
بومگیو؟ بومگیو...لبخندی زدم ولی خیلی زود لبخندم خشک شد... چجوری از دلش در بیارم؟ اصلا میتونم؟ یعنی اگه منم یکی بهم تجاوز میکرد میبخشیدمش؟ قطعا نه. پس به احتمال 99 درصد او هم منو نمیبخشه... من یه شیطانم! نباید عذاب وجدان بگیرم پس چرا الان دارم از عذاب وجدان میمیرم.
با پایین اومدن خانم هان از پله ها بهش نگا کردم و افکارمو پس زدم. تعظیمی کرد و گفت:« بومگیو خواب هستن»
_اوکی. میتونی بری دور کارات.
بلند شدم و از پله ها بالا رفتم و به طرف اتاقش حرکت کردم. درو باز کردم و وارد اتاقش شدم. به طرف تختش رفتم و کنارش نشستم... آروم نفس میکشید.
به صورت بامزه اش خیره شدم. واقعا چطور دلم اومد به صاحب همچین چهره بانمکی تجاوز کنم؟ آه
دستمو رو گونه اش گذاشتم ولی خیلی زود دستمو برداشتمو بلند شدمو از اتاق بیرون رفتم. من چم شده؟
--------------------------------------------------
[ هیونینگ کای ]
معلم با اون گروه دانشجو ها وارد کلاس شد. رو به ما کرد و گفت:«بچه ها اینا همون گروهین که گفتم قراره یه بار بیان اینجا تا برامون گردش سیارات رو دور خورشید درس بدن.»
نگاهم رو یکی شون قفل کرد. همون پسره بود که موقع دزدی بهم کمک کرد. رو به ما کرد و گفت:«آ... من چویی سوبین. سر گروه این تیمم و میخوایم واسه نمره درسمون براتون تدریس کنیم»
او هم منو دید و تعجب کرد. آب دهنمو قورت دادم و به یه جای دیگه نگا کردم.
اگه به مدیر بگه من دزدم چی؟ منو اخراج میکنن؟ اگه اخراجم کردن چی کار کنم؟ نه او نمیگه...
حداقل من این امیدو دارم.
---------------------------------------------------
روز بعد...
[ تهیون ]
با چشمایی که به زور باز میشدن رو تخت نشستم. باورم نمیشه آخر قبول کردم برم تو خونه اش. نگاهی به ساعت گوشیم انداختم. 7:30
بعد از چند دقیقه بلند شدم و رفتم طرف آشپزخونه اش که دیدم میزو چیده. سر میز نشستم و با صدای خواب آلودم گفتم:«صبح بخیر»
ESTÁS LEYENDO
Angel
Fanfic[کامل شده] کاپل: یونگیو، سوکای، تهیون و جونگکوک ژانر: تخیلی، عاشقانه، هیجانی، اسمات