ᴀʟᴘʜᴀ

10.7K 1.9K 1.3K
                                    

من هیچی نمیگم خودتون بخونید بعد برگردید همینجا برای پارت امروز اسم بذارید


***

جنی کلافه نگاهی به تهیونگی که با لب های آویزان خیره به زمین بود انداخت و
رو به جانگ کوکی که با اعصبانیت پایش را می لرزاند لب زد-

اینجا چخبره!؟

جانگ کوک که منتظر شنیدن همان سوال بود سریعا لب زد-
میگه می خواد تو این خونه بمونه!

تهیونگ لب برچید و چیزی نگفت که جنی پوزخندی زد-
خب بمونه!

جانگ کوک با بهت لب زد- نونا!

اما جنی بی توجه به او رفت و کنار امگا نشست که باعث شد تهیونگ کمی در خودش جمع شود...

جنی رفتار اورا به پای اذیت و آزار های ناپدری اش گذاشت و خب..
آن مدارک کمک
زیادی برای شناخت بیشتر تهیونگ به او کرده بودند..

پس به دل نگرفت و ابرویی بالا انداخت-
اون یه کالا نیست جانگ کوک! حالا که آوردیش اینجا باید نگهش داری...

سکوت..
سکوت...
جانگ کوک کلافه لب زد- من حتی خودمم نمی تونم نگه دارم، چرا تو نگهش نمی داری؟

پسرک لبش را به دندان گرفت، وقتی می دید آن ها مدام اورا به یکدیگر پاس می دهند قلبش می شکست..

جنی بی توجه به آلفا به سمت تهیونگ چرخید و دستی لای موهای نمناکش کشید- حموم بودی؟

جانگ کوک با دیدن بی توجهی او کلافه نفس عمیقی کشید،
چگونه باید
به جنی می گفت که می ترسد کشش عجیبش نسبت به امگا باعث شود کار اشتباهی کند؟

دستی لای موهایش کشید- برای من یه خونه ی دیگه پیدا کن، حالا که انقدر دوست داره می ذارم تو این خونه باشه..

جنی خواست چیزی بگوید اما با شنیدن صدای ضعیف و بغض آلود پسرک سریعا سرش را سمت او چرخاند..

-مـ..من خو..خونه رو نـ..نمی خوام..

جانگ کوک پوفی کشید- پس دقیقا چی می خوای؟
سکوت..
سکوت..

پسرک لبش را به دندان گرفت، قسمت پایینی تیشرتش را میان هردو مشتش گرفت و
با صدایی مملو از خواهش زمزمه کرد-

مـ..می خوام پـ...پیش تو با..باشم..

آلفا آب دهانش را قورت داد..

با احساس رایحه ی سرد امگا که ناراحتی اش را بروز می داد قلبش تیر کشید و پاهایش کمی لرزیدند..

Don't Cry | KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora