ᴊᴜɴɢᴋᴏᴏᴋɪ

10.5K 1.8K 1.1K
                                    

هی لاوام، امیداورم حالتون خوب باشه،

دیروز پارت ۴ رو پابلیش کردم ولی برای خیلیا نرفته،
اگه نوتیفش براتون نیومده برید الان بخونیدش

و یه خواهشی دارم،
لطفا مسیج بردم رو چک کنید، اگه واتپد باز هنگ کنه و واستون نوتیف نیاد تو مسیج بردم بهتون میگم پارت گذاشتم یا نه،

از طرفی هم هر روز پارت داریم، پس اگه یه وقت نوتیف هم براتون نیومد و مسیج برد رو هم
چک نکردید بیاید خود بوک و چک کنید، هر روز ۱ یا ۲ پارت داریم


-باهام بخواب!

سکوت..
سکوت...
جانگ کوک با چشمانی گشاد شده لب زد- چـ..چی؟

پسرک لبش را به دندان گرفت و در حالی که قطرات اشک بر روی گونه اش فرود
می آمدند زار زد- میگم بیا باهم بخوابیم..

جانگ کوک کلافه از رایحه ی خنک او و صدای گریه هایش تقریبا داد زد-
چی فکر کردی با خودت؟

اخمی کرد و ادامه داد- من اینکارو نمی کنم!

چرخید تا از اتاق خارج شود، اما با شنیدن صدای گریه ی بلند تهیونگ سر جایش
خشکش زد..

-چـ‌..چرا بغلم نـ..نمی خوابی؟ تـ..توام ازم چنـ..چندشت میشه؟

چیزی ته دل آلفا فرو ریخت،
پسرک در حالی که هق هق می کرد لب زد- بـ..برای همین.. نـ..نمی خواستی پیشت بـ..بمونم؟

پسر بزرگ تر دیگر طاقت نیاورد و به سمت امگا چرخید- تو چی گفتی؟

تهیونگ که متوجه برداشت بد آلفا نشده بود، گمان کرد پسر بزرگ تر او را به تمسخر گرفته است..

لب برچید- گفتم که.. کنار من.. بخوابی..

جانگ کوک نفس حبس شده اش را بیرون فرستاد و سری تکان داد..
باید کمی بر روی افکارش کار می کرد!

نگاهی به چشمان خیس از اشک و تن
لرزان پسرک انداخت و لعنتی بر خودش فرستاد، اورا ناراحت کرده بود..

پوفی کشید و بر روی تخت سفید رنگ دراز کشید و لب زد- بیا...

هق هق پسرک بند آمد، بینی اش را بالا کشید و با چشمان
متعجب و درشتش لب زد- چی؟

جانگ کوک پوفی کشید- مگه نگفتی کنارت بخوابم؟ خب بیا دیگه...
به وضوح درخشش چشمان

درشت و سیاه رنگ پسرک را احساس کرد، تهیونگ لبش را به دندان گرفت- راست میگی؟

Don't Cry | KOOKVWhere stories live. Discover now