۲. پرستار آزاری

792 178 19
                                    

صبح روز شنبه کوک موفق شد پدر و مادرش رو برای رفتن به خونه همکلاسیش راضی کنه. در واقع نیازی به اسرار هم نبود چون این باعث میشد زن و مرد با خیال راحت به جمع کردن باقی وسایلشون بپردازن.

پس بعد از خدافظی برای چهارده روز با آقای پارک راهی خونه تهیونگ شد.

ساعتی با تهیونگ مشغول ویدیو گیم بودند. وقتی خسته کنار هم نشسته بودند و با کارتهای پخش و پلا کف اتاق بازی میکردن کوک از نارضایتیش بابت غریبه‌ای که به خونشون اومده گفت و در آخر با فکر جدیدی از ته درخواست کرد: "ته یه چیزی ازت میخوام نه نگو."

_چی؟

_یونتان.

_یونتان؟ میخوای سگمو بکشی؟

_یاااا قاتل که نیستم فقط یک روز قرضش بده.

_تانی پسرمه کوک، توپ راگبیم نیس که بهت قرضش بدم... حالا برای چی تانی؟

_میخوام بدم پاچه این یارو جین رو بگیره.

_تانی غذاشو بزور میخوره تو میخوای بهش بفهمونی پاچه بگیره؟ معلومه چی میگی؟

_پس چکار کنم؟

_چاره‌اش جولیه.

_جولی؟

دقایقی بعد کوک به همراه سگ دوم دوستش 'جولی' راهی خونه شد.
جولی بزور توی ماشین سواری جا گرفته بود و سرش در آغوش پسر بود. سرش به اندازه یه الاغ بود و کوک داشت برنامه میریخت چطور میتونه کنترلش کنه و متوجهش کنه که فقط به جین حمله کنه؟

پسرک وقتی با ایده جدیدش به خونه رسید، مادر و پدرش خونه رو ترک کرده بودن و ظاهرا خبری از پرستار موقت نبود.
قلاده جولی رو داخل حیاط بست و منتظر روی کاناپه ولو شد.

جین دقیقا سر ساعت مشخص شده خودش رو به خونه جئون رسوند.
جین پرسید: "نمیخوای توضیح خاصی بدی؟ از قوانین و لایف استایلت؟"

_خب.. میتونی توی اتاق مهمون بمونی، کنار اتاق منه. چون بهرحال باید شب رو هم اینجا باشی. من از صبح تا ساعت پنج و نیم یا شش بیرونم و کلاس دارم. وقتی میام یه وعده شام رو تو خونه میخورم و تا دیروقت بیدارم.

جین سری از روی متوجه شدن تکون داد. پسر ادامه داد: "و روزهای تعطیل مثل امروز چون توی خونم مجبورم سه وعده غذا بخورم. امیدوارم روزهای خوبی داشته باشیم" و با صدای آهسته‌ای جلمه‌اش رو تکمیل کرد: "هرگز."

جین بعد از عوض کردن لباسهاش وارد آشپزخونه شد تا ناهار بپزه اما صدای صاف شدن گلو کوک از پشت سرش توجهش رو جلب کرد: "آقای کیم؟"

_هی من فقط هشت سال ازت بزرگترم فقط کافیه جین صدام کنی یا حتی اگر دوست داری هیونگ!

_جین هیونگ؟

_بله؟

_میتونیم این وعده رو غذای حاضری بخوریم و بجای آشپزی کمکم کنی.

دو هفته‌ی لعنتیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora