خونه ی پدر و مادر میو....
همه خبر بازداشت جنی رو شنیده بودن و متعجب بودن. میو و مکس رسیدن،مکس تمام جریان رو برای خانواده میو شرح داد، پدر میو خیلی عصبانی بود،بلند شد و برای اولین بار زد تو گوش میو، ولی میو حتی یک کلمه هم حرف نزد، میدونست مستحق این برخورده.
پدرش از خونه انداختش بیرون، گفت:چطور تونستی اینکارا رو بکنی، آبرو و حیثیت ما رو زیر سوال بردی، تو دیگه اینجا جایی نداری، پسری مثل تو رو نمیخوام.همه ی کارایی که من ازش متنفرم رو با هم انجام دادی. گمشو از خونه ی من بیرون، هیچ کدومتون حق ندارین باهاش ارتباط داشته باشین.
همه داغون بودن، مخصوصا تول. پشیمون بود که چرا همون موقع جلوی رابطه ی میو رو نگرفته ولی دیگه پشیمونی سودی نداشت.
میو داغون و شکسته از خونه زد بیرون...
یک هفته بعد از بازداشت جنی....
میو فقط شب و روز الکل میخورد و سیگار میکشید، دیگه هوشیار بودن براش اهمیتی نداشت، تو این مدت هر چقدر سعی کرده بود، خانواده گالف بهش اجازه نداده بودن که بره و گالف رو ببینه.
از اون طرف، گالف که خیلی آسیب دیده بود،(هم روحی و هم جسمی) ، اصلا از اتاق بیرون نمی اومد، با هیچکس حرف نمی زد، بعضی اوقات گریه میکرد، شبا کابوس میدید، از یه طرفم حالش هنوزم بهتر نشده بود، نمی تونست چیزی بخوره، همش بالا می آورد، خیلی ضعیف و داغون شده بود.
گریس دستش رو گذاشت رو پای گالف و آروم تکونش داد تا بیدار بشه و دارو بخوره.
گالف از جاش پرید و با ترس و گریه:بمن دست نزن.... من... من کاری نکردم... هق.. هق
گریس در حال نوازش گالف:عزیزم آروم باش، من گریسم، آروم آروم.... کسی باهات کار نداره...
این حالت در روز چند بار پیش میومد، گالف حالا از لمس افراد میترسید، کوچکترین حرکت اونو بهم می ریخت.
حالا مشاور رانشناس میومد خونه و داشت کم کم با گالف کار میکرد که بهتر بشه، چون اصلا حالتی نبود که خودش بتونه کاری بکنه. دکتر می گفت :فقط باید صبر داشته باشید، باید بهش آرامش بدید.
خانواده ی گالف خیلی داغون شده بودن. پدرش سرکار آرامش نداشت، هر کی یه چیزی میگفت.
گریس تو دانشگاه اذیت میشد. خیلیا می گفتن پسره از اول خراب بوده، رفته زندگی یه نفر رو بهم زده، یه عده ام دلشون می سوخت و همدردی میکردن. بهرحال صحبت این اتفاق همه جا بود چون میو یه آدم سرشناس بود و به عنوان یه تاجر موفق شناخته میشد.
از اونور، خانواده ی میو هم بشدت ضربه خورده بودن و اعتبارشون خدشه دار شده بود،ولی هنوز جرات نمیکردن با خانواده ی گالف وارد صحبت بشن و از اونا دلجویی کنن چون می دونستن گالف اصلا روحیه خوبی نداره.
YOU ARE READING
معشوقه
Fanfictionبعضی اوقات، وقتی زیادی از عشق فاصله می گیری و باورش برات سخته، مطمئنی خیلی محکمی و نمی لغزی، یه اشاره ممکنه همه چیز رو عوض کنه.... کاپل:میوگالف/مکس تول ژانر:درام/عاشقانه/بی ال رده سنی:بزرگسال روزهای آپ : یکشنبه، سه شنبه، پنجشنبه