آنچه گذشت
_تهیونگ؟؟
امگا ظاهر مظلومی به خودش گرفت و جواب داد.
_بله شاهزادی ی من؟متاسفم برای یه لحظه درد شدید تمرکزم رو گرفت....بله خیلی خوشحال میشم با آب گرم کمی حمام کنم.
اصلا هم درد نداشت!تهیونگ هم نمی فهمید برای چی مثل امگاهای مونث در حال هیت خودش رو لوس کرده...!
اما خب....فرصت خوبی نصیبش شد...شاید میتونست بعضی از افکار چند دقیقه ی قبلش رو روی آلفا پیاده کنه....
.....
آلفا بدنش رو جلو تر آورد و رو به تهیونگ با لحن ملایمی زمزمه کرد.
_بلند شو...کمکت میکنم.
تهیونگ توی ذهنش روی سر جونگ کوک پرید و گونه هاش رو بوسه بارون کرد،
این شاهزاده....واقعا که دلرحم و مهربون بود.البته بر خلاف ظاهر و چشم های یخ زده اش!!
امگا با حالتی اغراق آمیز و جوری که انگار درد امونش رو بریده از جاش بلند شد و سعی کرد جوری صورتش رو در هم کنه تا نمایشش واقعی تر جلوه کنه.وقتی بالاخره سر جاش ایستاد یکی از دست هاش رو روی کمرش گذاشت و با قدم اول به شکل آدمی که زخم شمشیر خورده باشه خم شد و ناله ی آرومی کرد.
جونگ کوک در حالی که خودش هم نمیدونست چرا انقدر هول شده، دستش رو دور کمر تهیونگ انداخت.
_یواش!!....بهم تکیه بده.
طره های قهوه ای رنگش صورتش رو پوشوندن و اجازه ندادن آلفا لبخند کمرنگش رو ببینه.
_چشم...سرورم.تهیونگ حس میکرد روی ابر هاست...جایی که آلفا دستش رو گذاشته بود میسوخت و گرگ امگا التماس میکرد تا بیشتر از این لمس بشه.
تهیونگ به گرگش اطمینان داد که بزودی این اتفاق میفته و سعی کرد داغی نادر گونه هاش رو نادیده بگیره.خودش رو به جونگ کوک نزدیکتر کرد و سرش رو به آرومی به شونه ی اون تکیه داد.
_متاسفم که براتون دردسر درست کردم..با شنیدن صدای تهیونگ، آلفا از خلسه ای که عطر مو ها و بدن امگا براش به همراه داشت خارج شد و تحت تاثیر آرامشی که ازش گرفته بود با لحن گرمتری گفت.
_متاسف نباش...چیزی نیست.جونگ کوک تا بحال همچین نزدیکی هایی با کسی نداشت.
داغی عجیبی از دستی که دور کمر امگا قرار داشت شروع میشد و به سمت قلب و مغز آلفا حرکت می کرد.
اصلا متوجه نمیشد این چه احساسیه که قلبش رو احاطه کرده.اما جدیدا وقتی به امگا نزدیک می شد جرقه هایی توی قلبش به وجود می اومدن و باعث ذوب تدریجی یخ های دور اون ماهیچه ی بی واکنش می شدن.
رایحه ای که از امگا ساطع می شد مغزش رو زایل می کرد و باعث می شد تنها تصویری که توی ذهنش شکل میگیره امگایی زیبا و معصوم با موهای پریشون باشه.
بی اختیار نفس عمیقی از اون رایحه ای که شبیه به بوی شکوفه ی گیلاس بود کشید.بالاخره فاصله ی بین تخت تا محل حمام و وان چوبی بزرگی که وسطش قرار داشت طی شد و جونگ کوک تمام سعیش رو کرد که به احساسات عجیبش مسلط شه.
تهیونگ طبق نقشه ی قبلیش بازوی جونگ کوک رو گرفت و به سختی وارد آب شد.
YOU ARE READING
тнe lαѕт oмeɢα
Fanfictionɢeɴer : roмαɴce , ѕмυт , oмeɢαverѕe , мpreɢ, ғlυғғ coмedy , нιѕтorιcαl coυple : ĸooĸv ѕυммαяу : کیم تهیونگ، پسر شیطون و تخسیه که هیچوقت فکر نمیکرد تندیس زنده ای برای وجود یه افسانه بشه. وقتی فهمید جنسیت ثانویه اش یه امگاست، تمام امپراطوری رو در شو...