first & finish

248 20 6
                                    

_دختره ی بیچاره ، الان آسایشگاهه
:چرا؟
نگاهی به عکس کردم ، اون مثل فرشته ها قشنگ بود
_آروم بود خیلی ، اونقدی که پدر و مادرش نگران شدنو بردنش اونجا انگار اونام گفتن افسردگی حاد داره ، الان نزدیک یه ساله اونجاست
عکسو از مادرم گرفتم ، میدونستم داره الکی نقش بازی میکنه ولی چیزی نگفتمو دوباره نگاهی به عکس انداختم ، خیلی دوست داشتم ببینمش .....
:کدوم آسایشگاهه؟
_واسه چی میخوای؟
:همینجوری ، خواستم بدونم کجاست ، همین
_آسایشگاه کینگ
:آها
عکسو دادم مادرمو رفتم تو اتاق ، اون دختر اصلا بهش نمیخورد مشکلی داشته باشه .........

(فردا صبح )

نگاهی به آشپزخونه انداختم ، هنوز هیچیکی بیدار نشده بود ، دیشب همه تا دیروقت بیدار بودن . سریع یه صبحونه خوردمو رفتم تو ماشین ، من باید راشلو میدیدم

(آسایشگاه )

نگاهی به تابلوی بالای آسایشگاه انداختم :

آسایشگاه کینگ

سریع رفتم تو ، جای آرومی بود و به نظر خوب میومد باغ قشنگی داشت
_سلام ! کمکی از دستم بر میاد؟
برگشتم به طرف صدا یه خانوم مهربون و جوون بود که یه لبخند ملیحم رو لباش بود
:سلام ، من میخواستم یه نفرو ببینم . امکانش هست؟
_خب چه کسی؟
:راشل ، راشل هرتسون
_اوه راشل؟ شما اولین کسی هستین که میخواین راشلو ببین ! میتونم بپرسم چکارشین؟ امیدوارم از طرف خانوادش نباشین
:نه از طرف اونا نیومدم . من پسر خالشم البته خانواده های ما خیلی وقت بود که باهم رابطه ای نداشتن البته تا دوماه پیش که آشتی کردن ، من آمریکا بودم و تازه اومدم
_خب .. چی شد خواستین راشلو ببینین؟
:من عکسشو دیدم . اون واقعا عین فرشته هاست ، خیلی دلم میخواست اونو از نزدیک ببینم
_درسته . عین یه پری کوچولو ی آروم ، خیلی آروم
_راستی نگفتین اسمتونو ، و اینکه من چانگ هستم ، دکتر چانگ رئیس اینجا
:کیم تهیونگ ، از دیدنتون خوشبختم
_منم همینطور
:خب..... میشه بگین اتاق راشل کجاست؟.
_قبلش باید دربارش با هم حرف بزنیم ، شما باید بدونین چجوری رفتار کنین باهاش که اذیت نشه درسته؟
:بله بله . بفرمایید
نشستیم رو یکی از صندلی های سالن انتظار
_خب آقای کیم ، شما باید اینو بدونین که راشل هیچوقت خودش یه گفتگو رو شروع نمیکنه یعنی شما نباید منتظر باشین راشل چیزی بگه ، میتونین ازش سوال بپرسین یا چیزیو بگین که اونم بخواد اظهار نظر کنه . و یه نکته دیگه اینکه همون اول بگین کی هستین و بگین که از طرف خانوادش نیومدین . ببینین راشل آرومه ، هیچوقت داد نمیزنه و موقعی که عصبانی میشه فقط یا میره دراز میکشه یا هم که میره کنار پنجره و بیرونو نگاه میکنه ،و ترجیحش اینه که زیاد حرف نزنه ، پس مجبورش نکنین
:آها .... خیلی ممنون
از جاش بلند شدو برگشت طرفم
_و ابدا مثل یه بچه باهاش رفتار نکنین
:چشم 🙂
رفتیم به طرف یه اتاقو خانوم چانگ منو تنها گذاشت ، دستمو بردم به طرف در
تق تق تق تق تق تق
درو باز کردم . آروم نشسته بود رویه صندلی و انگار داشت چیزی میکشید
:سلام !میتونم بیام تو ؟
*سلام
صدای فوق العاده آروم و نازی داشت . سرشو به معنی مثبت تکون دادو منم رفتم روبروش رو صندلی نشستم . یه هودی آبی روشن پوشیده بود که پس زمینه کرمی داشت و یه کفش راحتی که معلوم بود با این لباس سته
:میدونی من کیم؟
*نه ، پرستار جدید؟
:چرا چنین فکری میکنی؟
*همینجوری
همه چیو بهش گفتم اینکه کیم و چرا اومدم ، و خب خیلی تاکید کردم که از طرف خانوادش نیستم و معلوم بود که قبول کرده بود
:خب .... دوست داری الان چیکار کنیم؟
سرشو گرفت بالا و با اون چشمای عسلیش بهم خیره شد
شونه هاشو انداخت بالا
:خب....؟
نگاهی به اسپیکر و ام پی تری پلیره رو میز انداختم . پس آهنگم گوش میکرد
:آهنگ گوش کنیم؟یا نقاشی؟
*نقاشی دوست ندارم
:چرا ؟ پس الان چی میکشی؟
*خط خطی میکنم
:چرا ؟
*یکی از پرستارا مجبورم کرد سبزیجات آبپز بخورم
:آها😮 خب آهنگ چطور ؟
*باشه
اسپیکرو برداشتو روشنش کرد ، صدای آهنگ با ولوم کم که فقط به گوش دوتاییمون برسه باز شد ، یه آهنگ بیکلام ، صدای پیانو و گیتار
یهو لبخندی زدو سرشو گذاشت رو میز ، از فرصت استفاده کردمو یه کاغذ از کنارش برداشتم . شروع کردم به کشیدن
.........
تقریبا ده دقیقه آهنگ گوش دادیم که سرشو از رو میز برداشتو اسپیکرو خاموش کرد
نگاه پر از کنجکاوی بهم انداخت
کاغذو گرفتم سمتش
*این منم ؟
:آره تویی
*خیلی قشنگه
لبخندی زدو به کاغذ خیره شد ، واقعا یه پری کوچولو بود
:چون تو قشنگی 🙃
سرشو گرفت بالا و با تعجب بهم نگاه کرد
*من؟
:پس کی؟ معلومه تو
از خجالت سرخ شد ، خیلی کیوت شده بود

butterflyWhere stories live. Discover now