part 19 : fuck me daddy !!!

4.3K 523 51
                                    


+: سونبههههه ... خسته شدم بسه ... از صبح داری همه درسارو قاطی میکنی بهم یاد میدی ‌‌...سونبه ...

با نامجون نگاه کرد که با چشماش درحال خوردنه جین بود ، و بدون توجه به جیغ و داد های اروم و بلندش .. با ماژیک روی تخته حروف کره ای رو مینوشت ...

+: به جونگکوک میگم که معلم خوبی نیستی و ... اذیتم میکنی سونبه ، اون موقع دوباره باید مثله یه روح بیای و جینه عزیزت رو دید بزنی ....

سریع قهوه اشو روی میز گذاشت و لبخنده بچه خر کن چالداری به بهش زد .. .. * تهیونگ کیوتمممم برو استراحت کن و خوب غذا بخور ....

با خوشحالی از پشته میز تحریرش بلند شد و چند بار با باسنش حرکلت موزون جلوی سونبه اش اجرا کرد و از اتاق خارج شد ....

پشته میزه ناهاری که هیونگه مهربونش اماده کرده بود نشست و با ناراحتی به جای خالی کوکش نگاه کرد ، هنوز به نبودن جونگکوک تو تایمه ناهار عادت نکرده  بود ....

* تهیونگ چیشده عزیزم چرا غذاتو نمیخوری اگه دوست نداری میتونم برات یچیزه دیگه ...

لبخندی به جین زد و زیره لب اروم واژه ی ' میخورم ' رو زمزمه کرد ... چنگالو قاشقشو که هرکدوم دسته های رنگی متفاوت از هم داشتند رو به دستش گرفت و اسپاگتی وسوسه انگیزه جلوشو دید زد ....

بعد از بازی کردن با غذاش اونو نصفه رها کرد و بعد از تشکر از هیونگش از پشته میز بلند شد ، دلش یچیزی میخواست ... یا شایدم یکاری  ...

شاید از همون کارایی که ددی کوکش اون شب باهاش کرد، خجالت اور بود اما با فکر کردن به اون شبشون توی هتل احساس میکرد زیره دلش پیچ میزنه و یه حالتی داره ...

با خجالت دوید تو اتاقش و دستشو روی قلبش فشار داد ، تمام لمسهای جونگکوک روی بدنش زنده میشد و نقاط پوستشو به اتیش میکشید ...

+: من چمه اخه ... آیی ..

آروم لبه پایینیشو زیره دندون کشید و دسته چپشو توی شلوارش فرو برد ...دلش میخواست خودش رو لمس کنه اونم فقط با فکر کردن به عضله های بزرگه جانگکوک که دوره بدنش میپیچید ...

از روی لباس زیرش  دستشو روی دیکش کشید و بخاطر لذت یهویی که وارده بدنش شده بود آهه ارومی از تهه گلوش خارج شد ...

+: اوممم ...ددی‌...

با صدای زنگ سریع دستشو از تو شلوارش دراورد و خودشو به پشت روی تخت پرت کرد ، انقدر هول شده بود که یادش رفت در رو ببنده ...!!

دره اتاقش با صدای قیژی باز شد و این باعث شد خودشو بیشتر لای پتو فرو ببره ، حس میکرد کوکی قراره بخاطر کاری که داشت با خودش انجام میداد دعواش کنه ....

" تهیونگ ؟ بیب خوابی ؟! ... آیگووو نگاش کن چه کیوت خوابیده ...."

وقتی که تنه خسته ی جونگکوک رو پشتش حس کرد دیگه نتونست طاقت بیاره و برگشت و خودشو تو آغوشه ددیش مخفی کرد ....

The angle of my heart [Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora