امروزتو با یک استیکر توصیف کن^^
اول خودم..(💩)
•
•
***تهیونگ با گیجی لب زد- چرا یواشکی منو اوردی اینجا جنی نونا؟
جنی درحالی که
سعی می کرد سردردش را نادیده بگیرد- نمی خواستم ازت بدزدنش..و با پایان حرفش بسته ی پاستیلی از پشت سرش بیرون آورد،
امگا با ذوق بسته
را از او گرفت و خودش را در آغوش او انداخت- مرسی نونا..جنی آب دهانش را قورت داد و
دست هایش را با مکث دور بدن نحیف پسرک حلقه کرد..و آن دو..
مانند خواهر و برادر، وابسته به یکدیگر بودند..( سخن نویسنده: من اصلا از پاستیل خوشم نمیاد، شما دوست دارید؟ )
***
جانگ کوک در حالی که با لب تاب ور می رفت لب زد- شنیدم بازم لیسارو زدی ترکوندی..
نیشخندی زد- خواهر بروسلی!
جنی هم متقابلا پوزخندی زد- نه، خواهر جانگ کوک..آلفا تک خنده ای کرد- ای خواهر مهربان، یه لیوان آب میدی؟
جنی سری تکان داد و
نیم نگاهی به اعضا که در سالن مشغول بودند انداخت،لیوانی برداشت و بعد از پر کردنش آن را سمت جانگ کوک گرفت،
اما با احساس سوزشی
طاقت فرسا در پهلویش دست هایش سست شدند و لیوان بر روی دست جانگ کوک افتاد و با صدای بدی شکست..به خودش آمد،
با گیجی به جانگ کوکی که خون از دستش سرازیر شده بود خیره شد..اعضا با شنیدن صدای شکستن لیوان سریعا وارد آشپزخانه شدند،
و برای تهیونگ،
دیدن دست خونی آلفا کافی بود تا چانه اش بلرزد- جانگ کوکی!جانگ کوک با دیدن چهره ی رنگ پریده ی تهیونگ سری تکان داد و درحالی که شیشه
خرده هارا جمع می کرد تند تند لب زد- چیزی نیست یه اتفاق ساده بود..جی هوپ سری تکان داد و به سمتش آمد-
من شیشه هارو جمع می کنم..رزی خواست تهیونگ را نگه دارد، اما تهیونگ با سرکشی خواست سمت جانگ کوک برود،
آلفا اخمی کرد- ته ته زخمی میشی، نیا!اما تهیونگ بی توجه به او باز خواست به سمتش برود که جانگ کوک تقریبا داد زد-
تهیونگ میگم نیا جلو!!سکوت..
سکوت...
جیسو با بهت لب زد- جانگ کوک!اما آلفا کلافه نگاهی به جنی که رنگش پریده بود انداخت،
رزی سریعا جلو آمد-
جنی رایحه ات تغییر کرده، حالت خوبه عزیزم؟جنی سری تکان داد و با بی حالی لب زد- فقط خسته ام..
و بی هیچ حرفی وارد اتاق مشترکش با رزی شد..
YOU ARE READING
Don't Cry | KOOKV
Fanfictionتو داری مثل یه گنجشکِ کوچولو نفس نفس میزنی! [𝗖𝗼𝗺𝗽𝗹𝗲𝘁𝗲𝗱] ɢᴇɴʀᴇ: ᴿᵒᵐᵃⁿᶜᵉ, ˢᵐᵘᵗ, ᶠˡᵘᶠᶠ, ᵒᵐᵉᵍᵃᵛᵉʳˢᵉ, ᵐᵖʳᵉᵍ ꜱᴜʙ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᶜʰᵃᵉⁿⁿⁱᵉ, ˢᵘᵖᵉ 𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓: _𝒓𝒊𝒕𝒕𝒐𝒘_ (قبل از خوندن، اولین پیام مسیج بردم رو چک کنین..)