WithOut any Pain

498 51 185
                                    

sobruised  for you

یادمه وقتی بچه بودم و سرم درد می‌گرفت همه می‌گفتن سر درد که برا بچه ها نیست یه دردیه که آدمای ۱۸ سال به بعد می‌گیرن. هیچوقت درکی از این موضوع نداشتم! اصلا یعنی چی؟ مگه درد سن و سال داره؟

چرا چنین حرفی می‌زدن؟
مثلا که چی؟ می‌خواستن دیر تر درد و بفهمم؟
از اونجایی که از بچگیم یادم می‌اد سرم درد می‌کرده...

اوایل با بوسه گذاشتن های مامانم روی پیشونیم و توی فرفری هام همه چی حل می‌شد...

یکم بعد با نوشیدن آب و چند ساعتی خوابیدن و فکر نکردن...

بعدشم با یه ژلوفینی استامینوفتی؛ به مرور زمانم دکتر بازی ها شروع شد و تهشم چیزی نشد جز اینکه هر دکتری یه چیزی می‌گفت و یه نسخه تجویز می‌کرد و من از همون بچگیم یه عالمه دوا و دارو داشتم.

حداقل الان مجبور نیستم اون همه باکس های مسخره ی قرص هامو تحمل کنم؛ چون خیلی بچه بودم و ممکن بود حواسم نباشه برای همین هر روزم یه باکس داشتم و برای هر ساعتش یه باکسی توش بود.

ولی خیلی نگذشت که دیگه هیچکدوم فایده نداشتن. درد من درد همیشگی شد. مهم نیست، من از یه جایی به بعد سرمو از دست دادم  و دردش برام درد نبود ولی قلبم که بود.

قلبم بود که آرومم کنه...
قلبم بود که باهام حرف می‌زد...
قلبم بود که درد بکشه...

اونجایی که قلبت نمی‌زنه... قلبت تو حلقته... اگه تجربش کرده باشی می‌فهمی چی می‌گم

اولین بار که قلبم وایساد وقتی بود که تو تاریکی بودم، همون موقع که تنها بودم؛ تنها تر از همیشم.

نصفه شب بود، خوابم نمی‌برد، اتاق تو ظلمات بود. اون شب حتی ماهم از پشت پنجره خودشو به من نشون نمی‌داد، فکر کنم اونم ناراحت بود... یعنی ستاره ی من  اون شب بدون نور ماهش حالش بد بود؟

آره توهماتم از همون شب شروع شدن. فکر می‌کردم...
بیخیال، حتی الانم همون فکر و می‌کنم!

ولی خب همه چیز بهتر شده
دیگه سرم درد نمی‌کنه
باورتون می‌شه؟
دیگه دردی نداره!
من واقعا خوشحالم
بالاخره قلبمم درد نمی‌کنه
بالاخره بی احساس شدم

البته من دلمو خیلی وقته تو خاک چال کردم، خیلی وقته...
قلبی که تو آغوش خاک رفته باشه مگه نبضم داره؟
مگه نفسم می‌کشه؟

جزو معدود جمله هایی که ازش یادم مونده اینه:
«زندگی درده و مسکنش خودتی، حیف که انقضا شدی»

The pain[Z.M]Where stories live. Discover now