های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد...ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Tea pov
حس لبهای گرمش رو لبم بهم یاداوری میکرد که اینا خواب نیست....
اون خرگوش عوضی تو مستیش بهم اعتراف کرد....
ینی اگه مست نبود اینکارو نمیکرد نه؟؟
وایستا ببینم من الان دارم به چی فک میکنم....
با یکم زور زدن کوک و از خودم فاصله دادم و لی اون همچنان با چشمای بسته دنبال لبای من میگشت.........
از جام بلند شدم و خوومو به تنها اتاق توی اون پایگاه رسوندم و در و پشت سر خودم بستم...
قلبم از هیجان خودشو به در دیوار بدنم میکوبید..انگار میخواست بیاد بیرون..دستمو روش گذاشتم زمزمه کردم
_اروم باش لنتی...ولی فاک..چطوری وقتی اون لنتی علاوه بر اعتراف منو هم بوسیده بود اروم باشم؟؟؟
خودمو رو تخت پرت کردم و نگاهمو به سقف دوختم اینقدر فکر کردم تا اخر چشمام خمار شد
_به نفعته فردا یادت باشه چه غلطی کردی جئون جونگ کوک....
....................
Kook pov
با سردرد تو جام نشستم.....اخ...فاک...با یه نگاه به اطرافم فهمیدم دیشب هممون زیاده روی کردیم...ولی صبر کن ببینم....
+ تهیونگ کجاست؟؟؟؟
دورو اطرافم و نگاه کروم ولی ندیدمش....از جام پاشدم که به خاطر سیاهی رفتن چشمام مجبور شدم یه چند لحظه وایستم تا خوب شن...
به طرف اتاق رفتم و درشو اروم باز کردم..
با دیدن تهیونگی بالش به بغل خوابیده بود نفس اسوده کشیدم ...داشتم از اتاق میومدم بیروت که با یاد اوری چیزی سر راهم خشکم زد
*(+ خیلی نامردی کیم تهیونگ...چطور میتونی بعد از دزدینش اینقد راحت جلوم بشینی و نگرانم باشی؟؟ها؟؟به چه حقی؟؟)*
+ فاااکککککککککک....گند زدم
سریع دستمو روی دهنم کوبیدم....دوباره به تهیونگ نگاه کردم هنوز خواب بود...
سریع کاپشنمو برداشتمو از پایگاه زدم بیرون
+ گند زدی کوک...گنننددددد
+ الان باید چیکار کنم؟؟؟تظاهر کنم چیزی یادم نیست؟؟؟ یا ادامه بدم؟؟؟؟؟اههههه......لنتی....
سرمو به تیر برق توی خیابون کوبیدم ....با دیدن نگاه خیره اون دو سه نفری که اونجا بود سریع سرمو از روی تیر برق برداشتم و بعد از زدن یه لبخند احمقانه صحنه جرم رو ترک کردم
چرا امروز تموم نمیشه؟؟؟(تازه شروعشه فرزندم😈😂)
نگاهم به سمت فروشگاه اونور خیابون افتاد...حداقل یه چی بگیرم اینا الان بیدار بشن نمیرن
با ورودم به فروشگاه دختر جوونی که اونجا کار میکرد برگشت سمتم..
* خوش اومدید..بفرمایید
سریبرلش تکون دادمو تو قفسه ها رو نگاه کردم...بعد از پیدا کردن شربت خماری ده دوازده تا ازش برداشتم و توی سبدم گذاشتم..یه سری خرت و پرت دیگه هم برداشتم و بعداز حساب کردنشون از مغازه بیرو اومدم....هنوز زیاد از اونجا دور نشده بودم که با صدای دختر فروشنده برگشتم و بهش نگاه کردم
*ا..قا....گوشیتونو جا گ..ذاشته بودین..
+ اوه..خیلی ممنون
با خم کردن سرم از ش فاصله گرفتم و به سمت پایگاه رفتم
این پایگاه در اصل زیرزمین خونه مادربزرگ جین هیونگ بود..ما از بچگی اونحا پلاس بودیم و از یه وقتی به بعد کلا اینجا زندگی میکردیم..البته هیچکس از اینجا خبر ندارع ...خانواده هامون فک میکردن بالا تو خود خونه میمونیم..و هر وقت هم میومدن از تمیزی خونه تعجب میکردن....
با ورودم به خونه صدای جیغ هوسوک هیونگ گوشمو نوازش داد
^ یااا.......اونجوری نزن...کمرمو خورد کردی
از اونور نگام بع نامجون هیونگ افتاد که داشت کمر هوسوک هیونگو ماساژ میداد
+هیونگا...براتون شربت خماری اوردم
با این حرفم همشون یهویی اومدن سمتم که باعث شد یه لحظه به فکر شلوار یدک باشم...ولی با گرفته شدن پلاستیک ازم نفس عمیقم از سینم در رفت
× تهیونگ کجاست؟؟
+ قبل اینکه برم تو اتاق خوابیده بود
# من به این هندسامی کل دیشبو رو زمین خوابیدم بعدا اون رو تخت...تبعیض تا کجا؟؟؟؟بی عدالتی تا کی؟؟؟
هممون به لحن حرصی و دراماتیک جین هیونگ خندیدیم
$ من میرم رامن درست کنم...کوک تو برو تهیونگ بیدار کن بیاین برای صبحونه که نه ظهرونه
سری تکون دادنو به سمت اتاق رفتم
اگه بیدار باشع چی؟؟؟باید چیکار کنم؟؟
مسترب جلوی در این پا اون پا میکردم
اَیش..اخرش که چی؟؟
در و یهو باز کردم که صدای هیع ترسیده تهیونگ بهم رسید
_یااا...مث ادم درو باز کن خوب
+سوری سوری نمیخواستم بترسونمت..
چن لحظه توی سکوت گذشت...شت...چه هوای مزخرفی
+یون...یونگی هیونگ داره رامن درست میکنه...پاشو بیا بریم بخوریم..
_باشه.
از روی تخت بلند شد تا بیاد بیرون ولی نمیدونم چی شد داشت میفتاد
سریع خودمو انداختم زیرش و اون روی من افتاد...و لباش محکم مهر شد روی لبام
با چشمای گرد شدع داشتیم همدیگه رو نگاه میکردیم.....گاد..دوتا بوسه با فاصله کمتر از ۲۴ ساعن؟؟(دوستان اشتباه تایپی نیست..واقعا ساعن😂)
فاک...جونگ کوک بلند شو همین الان ..... نمیتونم...نمیتونم از لباش دل بکنم.....تو این چندثانیه به دعوای قلبم ومغزم گوش دادم..و خوب میدونید...قلبم یکم قلدرتره...پس به لبام حرکت دادمو اون دو تا گوشت صورتی رو بوسیدم....دقیقا به کدوم دلیل فاکی ای سر صبح لباش طعم لیمو میده؟؟
اههه...این خیلی خوبه....
_ک..کو..ک
با صدای تهیونگ لبام از حرکت وایستاد.....چرا من اینقد خنگم؟؟؟؟؟من لنتی دوبار بدون اینکه بدونم حس لنتیش چیه لبای لمتیشو بوسیده بودم....لنتی...
با شل شدن دستام از دور کمرش از روم بلند شد و به دیوار تکیه داد
+ ته...تهیونگ..من..من یادمه دیشب..دیشب چیکار کردم...من..م..من واقعو دوست دارم...دقیق نمیدونم از کی شروع شد ولی دیگه محافظت ازت به خاطر شغلم نبود...میخواستم از خنده هات محافظت کنم....از شادی هات......از لحظه های تلخ و شیرینت..میخواستم محافظ تموم اونها باشم..فقط خودم....منو ببخش تهیونگ....دوبار بدون اجازه بوسیدمت..ولی باید بدونی ازشون پشیمون نیستم..حتی اگه بهم فرصت بدن تصمیمو عوض کنم بازم انتخابم همونه....دوست دارم تهیونگ..
..........
Tea pov
با شوک بهش نگاه میکردم....فکر میکردم اتفاقات دیشب و انکار کنه ولی زد زیر تموم تصوراتم...
اون...خرگوش لنتی...
_مسئولیتشو قبول میکنی؟؟؟
متعجب نگام کرد
+ چ...چی؟؟
_مسئولیت کاری که کردی و قبول میکنی؟؟
+ تمام و کمال
لبخند عمیقی رو لبم نشست....نزدکش شدم و سرمو رو سینش گذاشتم
_از این به باید منو همه جا ...حتی تو خوابتم تحمل کنی..جئون...
میتونستم حس کنم..ضربان قلبشو که بالا میره و نفسی که یکی در میون بیرون میاد
_چ..چی؟؟
+کوک...ایقد خنگ نبودی...میگم منم دوست دارم عوضی
......................
Kook pov
تنها کاری که اون لحظه ازم برمیومد این بود که اونو به محکم ترین شیوه ممکن بغل کنم و تا نفس دارم ببوسم..
+ این دفعه اجازه میگیرم تهیونگ....میتونم ببوسمت؟
_این دفعه رو اره..ولی از دفعه بعد وقتی اجازه بگیری نمیزارم
خنده ای کردم و لبای تشنمو به لباش رسوندم...کلیشه ها همیشه خوب نیستم ولی بعضی موقع ها تنها راه بیان احساسن...من مثل ماهی که از اب دور مونده باشه ....یا کسیکه نمیتونه نفس بکشه .........به مایه حیاتم رسیده بودم....اون دریای منِ ماهی...و اکسیژن منِ بی نفس بود......لب هامون روی هم میغلتید و توی هم گره میخورد....بعد از یک بوسه نفس گیر..نمیدونم ....شایدم نفس دهنده لبامون از هم جدا و پیشونی هامون به هم چسبید...
+ چند وقت بود تو حسرت لب هات میسوختم؟؟؟
_چند وقت بود محتاج آغوشت بودم؟؟؟
حرف هامون همزمان به زبون اوردیم که باعث شد به حرکتمون بخندیم..
با صدای چلیک دوربین نگاه متعجبمونو به سمت منبع صدا برگردوندیم......
& مثل اینکع قراره همه ما نیمه گمشدمونو تو این زیرزمین پیدا کنیم.....
حرفش شاید خنده دار ولی کاملا درست بود...ما هممون تو این زیرزمین اعتراف کرده بودیم....نامجون هیونگ به جین هیونگ....جیمین به یونگی هیونگ ...و من به تهیونگ....
^میگم .....فقط من اینجا سینگل موندم؟؟
این حرف هوسوک هیونگ باعث بلند شدن خنده هممون شد....
ولی یه چیزی رو میدونید....
بادیگارد بودن....اونقدراهم بد نیست.....شاید ادامه داشته باشد......
...........................................
انیونگ.....اینم پادت به احتمال پایانی....
هومم...شایدا بعد تر یع اکسترا پارت ازش براتون بزارم
به نظرتون اونجا چی میتونه باشه؟؟.
افرین..اولش(ا) و اخرش (ت) داره..
موفق ومعید باشید🤗😂😂😂😂با تچکر😈
BINABASA MO ANG
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfiction‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی