In The Name OF God OF Love

329 39 17
                                    

نویسنده:
سلام سیزنیا^^
کیلیان بعد قرنها صحبت میکنه و همگی براتون ارزوی سلامتی میکنم و امیدوارم حال دلتون خوب باشه.
خب ما میدونیم اعضای ان سی تی
همشون باهم شیپ میشن ... پس تعصبی
برخورد نمیکنیم ... من این وان شات رو
نوشتم تا علاوه بر دوته شیپرا به چنل دوته و
دوته شیپر اعظم کایلر )نیلو( تقدیمش کنم . و
سر منشع این وان شات ریعکشنای کیوت
دوته و فرند شیپ قشنگشونه فقط ما سیزنیا
یکمم از راه بدریم...😂🤏
این وان شات و داشتع باشید و راجب امبرث می دارم تغییراتی و اعمال میکنم و پارتهارو علاوه بر واتپد‌تو چنل ب صورت پی دی اف میذارم و ری استارت میکنم . پس منتظر یه تحول خفن باشین که قافل گیرتون میکنه !
خب دیگه حرف نیست امیدوارم خوشتون بیاد‌.^-^~
_______________________________

عصبانی بود . در ماشین و با همه زورش کوبید و سرشو به فرمون تکیه داد . چند دقیقه پیش دنیا رو سرش خراب شده بود.
یه پاکت رو برف پاک کن ماشینش جا گذاشته بودن که میتونست خیلی چیزا رو ازش بگیره...از جمل کسی که فرا تر از زندگی و معنا میکرد.
سمت مقصد نامعلوم گاز داد. باید خودشو اروم و افکارشو منسجم میکرد. باید به تیونگ توضیح میداد و بعد سراغ اون هرزه میرفت.
________________________________
سر در گم تر از این نمیشد . تاوان کدوم گناهش رو پس میداد؟
معلوم نبود.
گوشه خونه کز کرده بود و به شمع های رو کیک کوچولویی که به مناسبت اولین روز دیدارشون باهم دیگه تو اون شرکت لنتی که
اتفاقا اون زن مصیبت هم مدیرش بود خیره شده بود.
شعله شمع قرار نداشت .  زیر بادی که از پرده اشپزخونه بیرون میومد سوسو میزد و
هر آن ممکن بود خاموش بشه؛ مثل ضربان قلب تیونگ.
شمع لحظه به لحظه برای روشن موندن شعله اشک میریخت، درست مثل چشمای تیونگ که برای عشقش اشک میریخت .
به عکسای نیمه پاره و نیمه سالم جلوش خیره شد ، اشکاش اجازه خوب دیدن و ازش گرفته بود ؛ با هر نفسی که میکشید ممکن بود
بغض تو گلوش بترکه .
تیونگ توان باور کردن این عکسارو نداشت. نمیتونست باور کنه رئیس لنتیش تو بغل همون پسری لم داده که صبح تیونگ چشماشو
تو چشمای قشنگش باز میکنه و مدام تو بغلشه .
نمیتونست باورش کنه .
سوالای چرت و پرت از خودش میپرسید ... یعنی بهم دروغ گفته؟ همه حرفاش چرت و پرت بود؟ .. من و چی فرض کرده؟..
یعنی برا اونم عاشقونه حرف میزده؟ ..و مهم تر از همه .. یعنی اون لبا غیر من کسیو بوسیده و بهش گفته دوست دارم؟ کسیو غیر من بغل کرده و دستاش غیر من دست کسیو گرفته؟
چطور تونست بعد اون همه حرفای قشنگی که هر روز به خورد من میداد ... من و تنهام بذاره و جامو با این زنیکه عوض کنه؟
چطور تونست منو فراموش کنه وقتی میگفت همه دنیای منی و نفسام به تو وصله؟کی انقد غریبه شدی کیم دویونگ؟ کی انقد نمیشناسمت؟
افکار تیونگ داشتن دیوونش میکردن . سرشو بین دستاش گرفت و داد خیلی بلندی زد. بغضش با صدای بدی تلفیق با شکسته شدن قاب عکسها و پاشیدن شیشه کف زمین ترکید.تک تک اون عکسا برای تیونگ زنده بودن .
صدا داشتن حرف میزدن حرکت میکردن و خاطرهای قشنگشو با عشقش براش یاداوری میکردن و این تیونگ بود که عذاب میکشید .
تیونگ بود که اسیب دیده بود و این قلب تیونگ بود که درد میکرد .
دوست داشت دنیا یک ساعت پیش تموم میشد تا دوباره بازم خداحافظ عشقم گفتن دویونگ بازم براش شیرین باشه .دوست داشت میمرد و نفس نمیکشید ، دوست نداشت بدون عشق دویونگ زندگی کنه .
اون دویونگ و برای خودش میدونست و چشم دیدن هیچ کس دیگه ای کنارش و نداشت .
حتی فکر اینکه دویونگ برای حرفای عاشقانه بزنه ، بغلش کنه، دستاشو بگیره و ببوستش و براش القاب جور واجور بذاره تیونگ تا مرز جنون دیوونه میکرد .
اره لی تیونگ توان دیدن اینو نداشت که یکی تو حوالی عطر عشقش نفس بکشه ... اون نفس و قطع میکرد !
تاقت نیاورد گوشیشو روشن کرد شمارشو گرفت ، با پیچیدن صدای دویونگ تو تلفن اربده زد
+چطوری تونستی؟ چطوری تونستی خیانت کنی؟ همه چی کشک بود اره؟ خیلی دروغگوی خوبی هستی... ازت متنفرم
با فریاد اخری که زد گوشی و قطع کرد و به دیوار کوبید .حرکاتش دست خودش نبود به وضوح لرزش تنش حس میشد.
تو کل خونه رو شیشه های ریز و درشت راه میرفت اون درد و حس نمیکرد ... چون درد قلب و مغزش از پاهاش بیشتر بود .
نفس نفس میزد و هق هق میکرد ولی اشکش درنمیومد؛ عصبی بود .
شرایط براش غیر قابل باور بود و شوک عصبی شدیدی بهش وارد شده بود . خوردن دندوناش بهم و حس میکرد.
اون الان به دویونگ نیاز داشت ... به تکذیب با دلیل محکم نیاز داشت ... اما خودش بود و خودش و تنهایی و افکار خودش که بوی جدایی میداد.
ساعت زمان و همه چی از دستش در رفته بود ، حتی سوزش پاشو و بر اثر خون ریزی حس نمیکرد که از شدت گریه و خستگی و سوزش حنجره ش ؛ به یه خواب عمیق فرو رفت و بوی سوختگی و روشنایی و گرمای اتیش و حس نکرد .
پرده داشت تو اتیش میسوخت.. درست مثل تیونگ !
_____________________________
با  شنیدن صدای بوقهای متعدد چشماشو روهم کوبید، فریاد زد و تلفن و به گوشه ای پرت کرد .
گند زده بود.
از اولم نباید قرار اون ملاقات لنتی و قبول میکرد وقتی انقدر قضیه بو دار بود . مشتهای عصبیش و رو فرمون فرود میاورد که بالاخره با دراومدن صدای ماشین بیخیال انتقام شد .
سرشو رو فرمون گذاشت ؛ فکر و خیال امونش نمیدادن و همش یه جمله تو سرش تکرار میشد " تیونگ ازم متنفره "
_______________________________

اتیش همه جای واحد نسبتا نقلی هشتاد هفتاد متری اونارو برداشته بود. تیونگ با حس نفس تنگی صرفه کرد و لای چشماشو باز کرد ؛ اما فرق چندانی با چشمای بستش نداشت .
دود همه جا رو گرفته بود و هیچ جای نفس کشیدن نبود.سرجاش نشست تا محیط و موقعیت دورش و بسنجه میترسید، میترسید بمیره و دوباره خندهای خرگوشی اخرین نفری که تو این دنیای بی رحم براش باقی مونده بود و نبینه .
حرارت و دود هر لحظه بیشتر میشد. و چشمای دویونگ هر لحظه بیشتر اشک میریخت، برای دود اتیش نه.. برای کسی که ممکن بود هرگز نبینتش.همه زورش رو جمع کرد بریده بریده داد میزد.
+کمک..خ..خونه ..اتیش ..گرف..ته
و دوباره صرفه های دود الود بهش حجوم میاوردن.تیونگ تو تقلا برای زنده موندن و نجات پیدا کردن بود ولی ...ایا دادرسی قرار بود فرشته نجاتش بشه؟
اونقدر فریاد زد و صرفه کرد که کم کم فرق بین دود و پلکای روهم رفته ش رو نفهمید.
______________________________
بعد زنگ صد هزارم گوشیو از زیر صندلی پیدا کرد و به گلس شکسته ش خیره شد. صدای خش دار ناشی از فریادهاش رو صاف کرد و جواب داد.
-بله؟
+اقای کیم .. تو واحدتون اتیش سوزی شده کسی تو خونه س؟
با شنیدن اتیش انگار یه سطل اب سرد روی دویونگ خالی شد و بلا فاصله دنیا رو سرش خراب شد. اربده زد
-همه زندگی من تو اون خونه ست
با پایان جمله ش قطره اشک سمجش باالخره از حسار پلکاش فرار کرد و روی گونهای درخشانش چکید .
اگه گل رزش پرپر میشد چی؟ اگه دوباره هر روز صبح نمیتونست اون صدای شیرین و تو گوشاش بشنوه چی میشد؟
لی تیونگ تمام دارایی دویونگ بود !
گوشی از دستش افتاد نمیدونست باید چیکار کنه ؛ مغزش کامل قفل شده بود.
دست و پاش و حس نمیکرد و تو مغزش فقط یه کلمه تکرار میشد: "تیونگ"
گیج دنبال سوییچ گشت ،حتی جای اونم از خاطر برده بود.سریع ماشین و استارت زد و با اخرین سرعت سمت ساختمون رانندگی کرد .
چراغ قرمز ها ، ماشین ها ، همه رو بدون توجه پشت سر میذاشت و اشکاش از روی گونهاش سر میخورد . با صدای بلند مثل دیوونها فریاد میزد و به همه لعنت میفرستاد .
این اون کیم دویونگ اروم و صبوری که کسی حتی عصبانیتش و به وضوح ندیده بود نبود... چون پای تیونگ وسط بود . ماشین و وسط شلوغی خیابون پارک کرد و قفلش کرد . و سمت ساختمون دوید .
مامورا و اتش نشانهارو کنار زد که جلوش
گرفتن تا سیم جینش کنن. به وضوح گریه میکرد، فریاد زد
-همه چی من داره تو اون خونه میسوزه
با مشتی که حواله ماموری که محکم بغلش کرده بود تا مانع ورودش بشه کرد ؛ مامورا رو کنار زد و با تمام قدرتش بی توجه به صداهای پشت سرش سمت راه پله ها دوید .
تو راه بخاطر روشن شدن سیستم ضد حریق و خیسی راه پلها هربار که زمین میخورد خیس تر میشد و اتش نشانها سد راهش میشدن ولی براش مهم نبود ؛ الان فقط یه چیز برای دویونگ مهم بود ، اونم تیونگ بود.
کتش به واسطه سیستم ضد حریق خیس شده بود. رمز خونه از کار افتاده بود، کلید انداخت. حرارتی که به دستگیره در وارد شده بد دستاش و میسوزوند ولی باید انجامش
میداد . درو باز کرد و با یه گروه اتش نشان وارد خونه شد .
هوا خیلی نفس گیر بود و دود و حرارت اتیش همه جا رو گرفته بود . اسمشو فریاد زد که بلافاصله صرفش گرفت و با چشم تو
اون همه دود دنبالش گشت .
بی پروا تو خونه راه افتاد . صرفه میکرد نفسش گرفته بود که صدای صرفه های بی جون فرشته کوچولوش و شنید .
حس کرد نصف وجودش خالی شده . نفسش با صرفه های دردناک تیونگ رفت و تن خیس و بی جونش و کنار مبل پیدا کرد.
شدید تر از قبل گریه میکرد ، بدون تردید تو بغلش گرفتش و دنبال راه خروج گشت و بالاخره از خونه بیرون زد تیونگ و دست پرستارا رسوند . بخاطر دود مدام صرفه میکرد . سریع وسایل مهم و همراهش خارج کرد و باهاشون از ساختمون خارج شد و تو ماشینش گذاشت .
دست پاش میلرزید ؛ سریع سمت امبولانس دوید و بالا سر تیونگ رفت و نگاه نگرانشو به صورت معصومش دوخت . بعد کلی کلنجار با خودش جمله هاشو مرتب کرد.
-چطوره؟
پرستار درحالی که پاهای زخمی تیونگ و بانداژ میکرد جواب داد.
+ یه تنگی نفس و افت فشار سادست.. مشکلی نیست
دویونگ نفس راحتی کشید و کنار چرخای امبولانس رو زمین نشست و دوباره صرفه کرد ، اینبار دست پرستار که میخواست بهش ماسک اکسیژن بده رو رد نکرد .‌ماسک و جلو دهنش‌گرفت چشماش و بست و  نفس عمیق کشید . دوباره تو افکارش‌غوطه ور شد.
___________________________________
چندین ساعت از اون حادثه لعنتی گذشته بود. تو ماشین نشسته بودن و سکوت حکم فرما بود که دویونگ شکستش
-بهتری؟
تیونگ سر تکون داد
+روحی و قلبی یا جسمی مستر کیم؟
پوزخند تمسخر امیزی نسارش کرد و به سمت دیگه ای خیره شد
-همش دروغ بود .. هرچی گفته بود
+آره منم خر میشم ... خوشگله مگه نه؟ امیدوارم خوش بخت شین
دویونگ نگاه تیز و جدیش و به تیونگ انداخت
-تو به من اعتماد نداری؟ وقتی میگم چیزی نیست یعنی واقعا نیست و دلایل محکمی ام براش دارم و انتظار دارم تو قبل همه اینا منو باور کنی ...ن با دلیل بخوای باورم‌ کنی!
+دارم... ولی به دلیلم نیاز دارم...
ته  تازه میخواست غرغراشو شروع کنه که حرفش با کوبیده شدن لبای دویونگ رو لباش نیمه موند و این فقط قلب تیونگ بود که با
کوبیدن خودش به قفسه سینش فریاد میزد : اره من خرم!
نفهمیدن چند وقته تو این حالتن اما جز صدای بارون و لب هاشون و ضربان قلبشون هیچ چیزی و نه میفهمیدن و نه می شنیدن.
فقط از حضور هم لذت میبردن ؛ تیونگ از بوسه ای که دویونگ حوالش کرده بود و براش مثل جونی دوباره و یقین صد درصدی
بود که بهش یاد اور بشه از ته قلبش عاشق این پسره .. حتی اگه دنیارو بر علیه این مدرک رو کنن .
و دویونگم از جسم ظریف حساس گل رزش تو بغلش لذت میبرد و با قدرت هرچه تمام لب هاش و می بلعید و پسرک رو بیشتر مهمون آغوش و بوسهاش میکرد و خودش به لبای اژدها کوچولو تو بغلش معتاد تر میشد .
درست مثل گرگی که چند وقتی هست شکاری نداشته مشتاق تر میبوسیدش.
__________________________________
تو  هتل مستقر شده بودن .
دویونگ همه چیز و توضیح داده بود و تیونگ و قانع کرده بود که همش یه دروغ مزخرف بوده .
دویونگ تو سرش نقشه قتل میکشید . ممکن بود گل رز لطیفش که همه زندگیش بند بهش بود تو اتیش بسوزه و پرپر شه .
تیونگ با حوله سفیدی که به وضوح قرمزی پوستش و بعد حموم و به رخ میکشید از حموم بیرون اومد.
لپای قرمز شدش و موهای بلوند خیس باعث شده بود قلب دویونگ یه بار دیگه یادش بره چطور بزنه.
تیونگ حوله رو روی موهاش سریع حرکت میداد تا زودتر خشک بشن. دویونگ باالخره تصمیم گرفت دست ازخوردن تیونگ به چشماش برداره .
-بیا بشین موهاتو خشک کنم
تیونگ با نمیخوام کوتاهی که گف لباشو جلو داد و سشوار و به برق زد . دویونگ به لبای صورتیش خیره شد . این پسر برای دیوونه کردن این ادم با ثبات ساخته شده بود.
موهای طلایی رنگش تو باد سشوار به رقص در اومده بودن و دویونگ و مات برده بود ؛ صبرش داشت تموم میشد.
از جاش بلند شد و سمت تیونگ رفت و سشوار و از توی دستای کشیده و ظریفش بیرون کشید .
-وقتی میگم بده من یعنی بده من خشک کنم
تیونگ لبخند شیرینی تحویلش داد و سرشو تکون داد . رو صندلی جلو اینه نشست و حرکات دویونگ و با دقت دنبال میکرد.
اونقدر با دقت و ظرافت داشت موهای تیونگ و سشوار میکشید گویا اگه دستش خطا میرفت طلاهای موهاش میریخت ؛ شاید هم
واقعا همینطور بود . لاخ به لاخ موهای ته برای دویونگ حکم طلا رو داشت ... مخصوصا با اتفاقات امروز، عیار این طلا بالا رفته بود برای دویونگ عزیز تر و ارزشمند تر شده بود و قدرشو بیشتر میدونست.
دویونگ درست مثل یک باغبون بود . هزاران گل دور و برش بودن ولی اون فقط یک گل رز قرمز داشت که درون یه محوظه ویترین شکل شیشه این مثل یک گنج ازش مراقبت میکرد و بهش عشق میورزید.
حسابی ازش مراقبت میکرد و مراقب گلبرگ ها و اندام ظریف و زیباش بود ؛ تیونگ برای دویونگ فرا تر از مرز گنج ها و گلها بود و تو هیچ لقبی خالصه نمیشد و تو هیچ حس و هیچ اسمی گنجیده نمیشد ؛ برای همین مدام اسم و القاب جدید براش میذاشت .
ولی اون لی ته یونگ بود ، چیزی میبایست حتما تعلق کامل به کیم دویونگ میداشت.
متوجه سنگینی نگاه تیونگ شد و بدون اینکه سرشو بالا بیاره شونه و سشوار و تو دستش چرخوند.
-چیشده انقد جذابم که با نگات تمومم کردی رز؟
تیونگ شونه بالا انداخت و لبخند زد
+پرو اعتماد به اتمسفر انگار عمه من‌بود داشت با چشاش‌لقمه میزد منو...هیچی
پسر پشت سرش سرشو بالا اورد و نگاهشو‌ به‌اینه داد و به ته نگاه کرد‌. لبخند محوی زد
-من نخورمت کی بخورتت ها؟
تیونگ خندید .هنوز تو شوک اتش سوزی بود . چشم از دویونگ برنمیداشت ، کسی که ممکن بود همین امروز دیگه نتونه ببینتش.
دویونگ دوباره مشغول کارش شد و هیچ وقت متوجه نشد تو همون چند دقیقه تیونگ چندین هزار بار فداش شده.
عشق ته به دویونگ بیشتر نبود کمترم نبود.
تیونگ با تمام وجودش دویونگ و میپرستید ، مثل مردمی که ستاره و ماه و مجستمه میپرستیدن..تیونگ عشق میپرستید، تمام
عشق تیونگ تو کیم دویونگ خالصه میشد .
دنیا رو کنار میزد و اصل بند مادیات و هیچ چیز نبود.
خانواده پولدارش و بخاطر دویونگ ترک کرد و تمام میراث عظیمی که بهش میرسید و پشت در های خونه گذاشت و محکم در و بست؛ و این سوی درها دویونگ بود ...
پسری که عشقش ثروت تیونگ بود و فرا تر از هر چیزی تو دنیا ارزش داشت و از هر مرزی به تیونگ نزدیک تر بود.
دویونگ با خاموش کردن سشوار به افکارش پایان داد و بوسه دنباله داری که رو گردن تیونگ گذاشت رشته افکار تیونگ رو ام
پاره کرد . تیونگ که تا چند دقیقه پیش از حرکت دستای کشیده و استخونی دویونگ الی موهاش نهایت لذت و میبرد لباشو اویزون
کرد.
دویونگ سرشو بالا اورد و از تو اینه به وروجک لوسش خیره شد
-خب میگفتیم..انقد جذابم که تمام مدت با چشات قورتم دادی؟
تیونگ قیافه اره جون خودت به خودش گرفت
+انقد زیبایی االن قلبم وایمیسته عاشقت میشم بخدا
-مگه عاشقم نیستی؟
تیونگ تو بغل الهه عشقش برگشت و بغلش کرد.
+نه.. دیگه نمیدونم چطوری دوست داشته باشم که لایقش باشی
سرش رو بالا اورد تا به چشمای رنگ اسمون شب دویونگ خیره شه که برخورد نگاه دویونگ به چشمای ستاره بارون تیونگ
صاعقه زد.
دویونگ کاملا بی اختیار از عطر معشوقش چشماشو بست و سرشو تو گردن تیونگ کشوند .
اختلاف قدی زیادی نداشتن ولی بخاطر شرایط دویونگ کمی خم شده بود تا عطر گل رزشو تو ریهاش بکشه و به خودش هوا برسونه.
برای کیم دویونگ فعلی، هوا فقط عطر گل رزش بود،والا غیر!
با بوسه های دویونگ روی گردنش هر لحظه قلبش از حصار سینش خارج میشد که با مهر مالکیتی که روی گردنش به جا موند تو بغل شاهزادش گم شد و خودشو جمع کرد .
-بس نیست انقد دلبری کردی؟ دیگه دلی ام مونده بخوای ببریش کیم تیونگ؟
جمله دویونگ تو سرش اکو شد . قند تو دلش اب میکردن ..
نمیتونست ذوقشو قایم کنه؛ اونم پشت چشمایی که همش عشق به کیم تیونگ بود و تمام. لبخند کجی از ذوق و شیرینی جمله ش زد.
+چی؟
دویونگ با صراحت تمام تو چشمای ستاره دار تیونگ زل زد
-کیم تیونگ! غیر اینه؟
بازم مثل کلیشه های فیلم های عاشقانه ، غرق تو دریا عشقی که نسبت بهم تو چشماشون بود و صدای برخورد لباشون بهم.
دویونگ لبهای شیرین تیونگ رو بین لبهاش گرفت و با طعم عشق چشمهاشو بست .
دستهای تیونگ پشت سر دویونگ رفت و موهای تازه تراشیده شده پشت سرش رو لمس کرد.
با خیس شدن لباشون، تنشون بیشتر در هم حل شد.دویونگ که خیالش راحت شده بود. دستشو دور کمر و زیر پاهای گل سرخش حلقه کرد و بلندش کرد سمت تخت رفت و با احتیاط اون و روی تخت گذاشت، گویا شیع شکستنی گران بهایی و بلند کرده بود.
روش خیمه زد و بدون هیچ حاشیه ای دستشو روی کمر و اندام ظریف گلش کشید و نزدیک گوشش لب زد
-فکر میکردم باید باهوش تر از اینا میبودی ته ... تو خودت باید میدونستی همه دنیای من رو حول محور تو میگرده ، رز قرمز من !
ته لرز خفیفی تو بغلش کرد و چشماشو بست.
دست دویونگ  در حال کاوش کردن گلبرگ های گل شیشه ایش بود و بی اختیار هوای عطر ته و نفس میکشید و بوسه های ریز و درشتش و حواله گردن و ترقوه های شیشه ای و سفید گلش میکرد. لبهاشو روی نبض زندگیش گذاشت ؛ خیس مکیدش .
اون میخواست به همه نشون بده لی تیونگی که اون بیرون کامپیوترستیه که همه ازش حساب میبرن تو حسار اغوش مردانه دویونگ ، درواقع یه پرنس خجالتی بود با لپای گیلاس گون که هی از خجالت لمس شدن تنش رنگ عوض میکرد.
به لپای ته خیره شد و اروم تو گوشش خندید. همین برای قایم کردن سر ته از خجالت تو بالشتش کافی بود.
-بیبی چری!
لبخند زد و با چشمهاش تن خوش تراش فرشته تو آغوشش و تحسین میکرد.
دوباره لب های به رنگ توت فرنگی ته رو بین لبهاش اسیر کرد.
اونقدر همو بوسیده بودن که نفس های تیونگ داشت به شمارش میوفتاد. دستشو تو موهای پر کالغی خدای عشقش برد و سرشو عقب کشید .
نفس های عمیق و نا منظمش، لبهای صورتی متورم شده ش و مهم تر از همه ؛ چشمای خمار تیونگ که به چشماش دوخته شده بود برای دیوونه کردن دویونگ کافی بود!
و بالاخره تیونگ با بردن صورتش تو گردن دویونگ تیر خالص و بهش زد . دویونگ دستشو تو تار های از جنس طلای پرنس کوچولوش حرکت میداد که با صدای ته علاوه بر دست و ضربان قلب دویونگ حتی زمانم متوقف شد و ظرف ثانیه ای تو اتیش
گرمای نفسای تیونگ خاکستر شد .
+من بیشتر میخوامت... خیلی بیشتر
دویونگ بی اختیار چشماشو بست و به ملودی آروم صداش گوش کرد و بیشتر به خودش چسپوندش. ته نقطه ضعفشو میدونست،
ادامه داد.
+اونقد که همه چی تو تو خالصه شه...
دستشو تو موهای دو حرکت داد ؛ صورتش و با بوسه ای که روی گردنش کاشت از گردنش فاصله داد و نگاه خمارشو به چشمای دویونگ داد.
+اونقد باهم یکی شیم و بهم نزدیک باشی..
با بوسیدن پیشونی دویونگ مکث بین کلماتشو برای دیوونه کردن پسر مقابلش بیشتر میکرد . اروم لب زد
+که دوتا نبض حس کنم
نفسای سنگین دویونگ که نشون از بی قراریش میداد، به شدت حس میشد. تو کسری از ثانیه مثل عقابی که شکارشو به چنگ
میاره لبای ورم کرده ته و به دندون گرفت.
تیونگ که مهر تاییدشو گرفته بود دستشو رو پیراهن دویونگ میکشید و دکمهاشو یکی یکی باز میکرد ، بیشتر غرق بوسیدن معشوق میشد و عمدا دستای سردشو رو تن دویونگ میکشید.
استانه صبر دویونگ پر شده بود. با ی حرکت حوله سفیدی که دور تن شیشه ای ته بود و کنار زد و به گوشه ای پرت کرد.
سرشو تو سینه بلورش برد و نوک نیپالی صورتی رنگ ته و به دندون گرفت ؛ که مصداف شد با ناله اروم تیونگ و جمع شدنش تو بغل دو.
مک عمیقی به نیپلش زد. ته دستای کشیده ش و به شونهای پهن‌مردش فشار داد برای چند لحظه به واسته شونهای دویونگ از تخت فاصله گرفت و اروم تو گوشش نالید ، لباشو به دندون گرفت.
اینبار جای دستاش زبونش درحال وجب زدن و رد شدن از تراش های تن ظریف گل حساسش بود، تیونگ با یه لمس ساده کبود میشد.
واسه کمتر درد کشیدن گلش بالشت  چنگ زد و زیر کمرش گذاشت. دوتا انگشت کشیده شو رو ورودی ته گذاشت و با اطمینان تو چشماش نگاه کرد.
-اگه دردت اومد بگو خب؟..نمیخوام اذیت بشی
تیونگ لبخند تحویلش داد و پلک زد . میدونست قراره دردش بیاد اما تا وقتی دویونگ پیشش بود..هیچ چیزی براش ذره ای اهمیت نداشت.
انگشتاش و آروم وارد ورودی گرم و تنگ ته کرد و بعد چند دقیقه قیچی زد . ته با برخورد سردی حلقه توی دست دویونگ به ورودیش کمرشو از تخت فاصله داد و صداش کرد.
قلب دویونگ سرجاش نبود.. با دقت به واکنش های ته خیره بود. ناله های ریزش و وول خوردناش تو بغلش دویونگ و غرق لذت
میکرد.
پرنس کوچولوش وقتی تو بغلش درد میکشید و لپا و لباش قرمز بود از هر لحظه ای خواستنی تر، دوست داشتنی تر و مظلوم تر
میشد . و این دویونگ بود که هر لحظه بیشتر عاشقش میشد.
مگه این پسر چی تو وجودش داشت که تونسته بود اینجوری دویونگ و پای بند خودش کنه.
حلقه شدن دستای تیونگ و چشمای خمارش که بهش زل زده بودن رشته افکارشو پاره کرد . با صدایی که غرق خواستن بود
درمونده از دویونگ خواهش کرد.
+میخوامت.. زودتر بهم بدش..لطفا..
نالش و توی گردن دویونگ ازاد کرد. و دویونگ دوباره چشماشو بست. روش و برگردون و با صدای دو رگه شدش تو گوش گل رزش لب زد .
-بسه کیم تیونگ.. تو خودت‌خوب‌میدونی وقتی‌اینجوری حرف میزنی قابلیت‌پاره کردنت و پیدا میکنم...
نیشخند کوتاهی زد
-برای سلامت خودتم‌ که‌ شده انقد دیوونم نکن
اروم لاله گوشش و گاز گرفت و اینبار تیونگ بود که قلبش از ضربان میوفتاد. دیگه براش مهم نبود ، صداشو ازاد کرد و نالید
-یکم عمل کن دویونگ.. تا کی میخوای با حرفات قلبمو ب بازی بگیری؟
دویونگ نیشخندی زد
-دوباره شد همون پسر کوچولو سرکش نیم وجبی
تیونگ بالا فاصله جوابشو داد
-ولی تا اینجا که‌تو تونستی رامم کنی ک الان اینجوری تو این شرایط زیرت باشم و ازت خواهش کنم لنتی 
به کمرش قوس داد و سرشو به بالشت کوبید.
قهقه دویونگ‌به هوا رفت و سریع‌ قطعش کرد و پاهای پسرک زیرش رو با دستاش گرفت که با استقبال از قبل ته مواجه شد ته پاهاشو از هم فاصله داد.
لبخند محوی زد .عضوشو اروم و رو ورودی حفره صورتی رنگ‌و تنگ ته میکشید.
هرچی بیشتر پسر مقابلش و هارد تر به فاک میداد ؛ این حفره لنتی تنگ تر و داغ تر میشد .
با ارامش واردش کرد و دستاشو روی شکمش میکشید . ناله بلند تیونگ که شامل اسم ددیش بود باعث ناله کوتاه و مردونه دویونگ شد.
هرچقد که میتونست شروع به حرکت کرد و با یکی شدنشون اکسیر عشق رو باهم ترکیب کردن. به خواست دویونگ برای کمتر درد کشیدن پرنس حساس نازک نارنجیش دوباره لبها درگیر بوسه شد و اینبار پشت دویونگ از رد دستای تیونگ پر شد .
با سرعت گرفتن ضربه هاش دویونگ دستشو به عضو پسرک رسوند . پیچش شیرینی هردو رو در بر گرفت و با به اوج رسیدن نجوای عاشقونشون توی گوش هم پیچید
-عاشقتم پرنس کوچولو من
+من بیشتر عاشقتم
و چه پایانی از این زیبا تر برای روز پر از دردسر و تنش میتونست باشه؟ و چه آشتی ای شیرین تر از این؟ اعصابشون با حضور هم اروم میگرفت
دویونگ دراز کشید و تیونگ رو توی اغوشش گرفت و موهای طلاییش و نوازش کرد.
-درد داری؟
هرچی منتظر جواب موند چیزی نشنید. سرشو گردوند و پرنس کوچولوشو با لپا و لبای گیالس گونش دید که به خواب عمیقش فرو رفته. لبخند قشنگی زد پتو رو تن برهنه عشقش کشید . خوشحال بود که امشب بخیر گذشته بود‌. هنوزم تن فرشته کوچولوش تو بغلش بود.
پیشونیش و بوسید و اروم زمزمه کرد.
-عاشقتم فرشته کوچولو حساسم
________________________________
همچنان کیلیان صحبت میکنه.
امیدوارم خوشتون اومده باشه . اگه مشکلی تو نوشتار ائم از چیز دستی یا هرچی بود به بزرگی خودتون ببخشید و امیدوارم بدونین واتپد ب مشکل خورده در حین تایپ و کلا خیلی بهم ریخته و اذیت میکنه پس ببخشید.
و کلی عشق برای دوته و ان سی تی عزیزمون.
به زودی امبرث می و منتظرش باشین و اینم جبران غیبت طولانیم بود.
با ووت و نظراتون خوشحالم کنین منتظر دیدن اشکلات و پیشنهادات شما برای بهتر شدن قلمم هستم. مرسی انقد انرژی دادین تو این مدت خیلی دوستون دارم.
شب و روزتون خوش حال دلتون خوب .
دوستدار شما:کیلیان رولند💚☁️✨

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 29, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝘛𝘐𝘔𝘌 𝘐𝘕 𝘛𝘏𝘌 𝘍𝘐𝘙𝘌 𝘈𝘕𝘋 𝘙𝘈𝘐𝘕Where stories live. Discover now