✎ part 1

77 17 3
                                    

با پاش روی زمین ضرب گرفت و نگاه غضب الودش رو به چانیول که غرق در صحبت با دختر کناریش بود دوخت
با به صدا دراومدن زنگ کلاس با فکر اینکه بالاخره میتونه به خونه برگرده با نهایت سرعت وسایلش رو جمع کرده بود اما درست وقتی که بالاخره میخواست از کلاسی که اون لحظه حکم زندان رو براش داشت ازاد بشه دختری سد راه چانیول شده بود و الان مشغول صحبت باهم دیگه بودند
شاید به نظر برسه بکهیون ازینکه نتونسته کلاس رو ترک کنه عصبانی شده بود اما نه ، بکهیون ازینکه چانیول غرق در صحبت با اون دختره بود و هیچ توجهی بهش نشون نمیداد خون توی رگاش به جوش امده بود
لبخندای کیوت اون دختره و شوخ طبعیای چانیول باهاش واقعا روی مخ بکهیون بود جوری که دیگه نتونست تحمل کن و روبه چانیول غرید
-د بیا دیگه
چانیول و دختر نگاه متعجبی به بکهیون انداختند و چانیول با دیدن نگاه کلافه شده ی بکهیون بالاخره رضایت داد که به سمت دختره برگرده و ازش خداحافظی کنه
وقتی از کلاس خارج شدند چانیول نگاهی به قیافه غضبناک بکهیون انداخت و پرسید
-خب چرا منتظر موندی تو میرفتی دیگه
-خودت خوب میدونی که تنهایی برگشتن رو دوس ندارم
بکهیون مثل بچه ها غر زد و چانیول بعد ازینکه هومی زیر لب گفت  هردو در سکوت با قدم های ارومی مسافت بین دانشگاه تا اتوبوس رو طی کردند که بکهیون بالاخره نتونست طاقت بیاره و روبه چان پرسید
-حالا دختره چی میگفت؟
-هیچی ازم خواست تا تو امتحان پس فردا‌ کمکش کنم
- و تو قبول کردی؟
بکهیون با چشمای گرد شده رو به بهش پرسید و چانیول با گیجی سرش رو تکون داد
-اخه از بین این همه ادم چرا تو؟
-چون کسی که تو این امتحان بیشترین نمره رو میگیره منم خب
با منطقی بودن حرف چانیول نتونست دیگه مخالفتی نشون بده و بعد ازینکه نفسش رو با کلافگی بیرون فرستاد و سوار اتوبوسی که منتظر جلوشون ایستاده بود شد
بکهیون از وقتی که به دانشگاه چانیول انتقالی گرفته بود از همون روز اول شیفته چانیول شده بود ، چانیولی که توی دانشگاه خیلیا روش کراش داشتند و نزدیکی بهش چیز غیر ممکنی بنظر میرسید
برای این نزدیکی فقط دو گزینه وجود داشت و گزینه اول زدن مخ چانیول بود و بکهیون وقتی از گزینه اول نتیجه ای نگرفته بود تصمیم گرفته بود که گزینه دوم رو که هیچ مطابق میلش نبود رو انتخاب کنه
دوستی با پارک چانیول ....برای کسی که عاشقه و مجبوره با کسی که دوسش داره دوست بشه واقعا گزینه سختی بنظر میرسید
اما بکهیون مجبور بود ، برای اینکه بتونه به چانیول نزدیک بشه مجبور بود که با چانیول دوست بشه و تظاهر کنه هیچ علاقه ای بهش نداره و فقط به چشم دوست بهش نگاه میکنه
البته بکهیون فکر میکرد دوستی با چانیول کار ساده ایه ولی وقتی مجبور شده بود که برای دوستی باهاش به یکی دیگه از خرخونای کلاس تبدیل بشه متوجه شده بود که به دست اوردن  چانیول حتی به عنوان دوست هم کار سختیه
با گرفتن نمره های بالا بالاخره موفق شده بود که توجه چانیول رو به خودش جلب کنه و دوستی باهاش رو شروع کنه
اونا الان به مدت دو سال بود که رفیق صمیمی هم دیگه شده بودند و توی این دوسال بکهیون سعی کرده بود تظاهر کنه که فقط دوست صمیمی چانیوله
چون متوجه شده بود که چانیول روی دوستی خیلی حساسه و اگه بهش اعتراف کنه نه تنها دوستیشون بهم میخوره بلکه چانیول دیگه اون رو حتی یه ادم حساب نمیکنه
با یاداوری اون روزا پوف کلافه ای از بین لب هاش خارج شد و نیم نگاهی به چانیول که مشغول تماشای بیرون بود انداخت
درسته ازینکه چانیول اونو از خودش طرد کنه ترس داشت اما ازین تظاهر دو ساله خسته شده بود و دلش میخواست دیگه حسش رو نبست بهش اعتراف کنه 
تا کی باید ازینکه چانیول روزی عاشق یه نفر بشه میترسید؟ تا کی باید کسایی که نزدیک چانیول میشدند رو فراری میداد؟ دیگه باید خودش رو برای اعتراف به چان اماده میکرد
با صدای چانیول که رسیدنشون رو بهش اطلاع داد به خودش اومد و پشت سر چانیول از از اوتوبوس پیاده شد
وقتی خونه رسیدند بکهیون سریع نودل فوری حاضر کرد و وارد نشین من شد
یکی از منافع دوستی با چانیول این بود که به اصرارش باهاش هم خونه شده بود و بکهیون میتونست تمام روزش رو با چانیولش بگذرونه
**
فردای اون روز که روز تعطیلی بود بکهیون متوجه شد که چانیول میخواد خونه رو ترک کنه پس قبل ازینکه بتونه خارج بشه پرسید
-کجا میری؟
-کتابخونه
-واسه چی؟
چانیول در حین بستن بندای کفشش جواب داد
-قراره با سویون شی برای امتحان فردا توی کتابخونه کار کنیم
بکهیون با شنیدن اسم دختر سریع به سمت اتاقش هجوم برد و بعد برداشتن کتش خودش رو به چان رسوند که چانیول با ابروهای بالا پریده پرسید
-تو کجا؟
-منظورت چیه؟ منم میام خب
بکهیون حین برداشتن کفشاش جوابش رو داد که چانیول گفت
-برای چی خب؟
بکهیون با قیافه شاکی به سمت چانیول چرخید
-منظورت چیه؟ منم میخوام واسه امتحان فردا حاضر بشم خب
چانیول سری تکون داد و بکهیون سعی کرد توجهی به اینکه ازش دلخور شده نکنه و پشت سزش از خونه خارج بشه
چون خوب میدونست که دخترا در کمینن و هرلحظه منتظرند که چانیول رو تنها پیدا کنند و شکارش کنند ، پس  نباید به خاطر چیزی مثل دلخوری چانیول رو تنهاش میزاشت تا اون دخترا به خواستشون برسند
با رسیدنشون به کتابخونه طبق پیش بینی بکهیون اون دختر جوری به خودش رسیده بود که مثل فرشته ها شده بود هرچند از نظر بکهیون اون دختر شیطانی بیش نبود
با اخمای توهم ‌کشیده شده صندلی رو عقب کشید و روبه روی سویون جا گرفت و برای چانیولی که صندلی کناری سویون انتخاب کرده بود چشم غره ای دور از چشمش رفت و کلافه شده  کتاب هاش رو به میز کوبید
چانیول که رفتارای بکهیون براش به عادت تبدیل شده بود کتاب هاش رو روی میز چید و از سویون خواست که برای خوندن حاضر بشه
تقریبا نیم ساعتی از اومدنشون به کتابخانه گذشته بود و بکهیون توی این نیم ساعت تا مرز دیوونگی رفته بود
چانیول مثل همیشه با مهربونی مشغول توضیح دادن درس بود و نگاه سویون تمام اون مدت بین چشماش و لباش در گردش بود
بکهیون میتونست قسم بخوره که اون دختره فقط برای اینکه بتونه دل چانیول رو ببره این درخواست کوفتی رو بهش داده بود وگرنه خوندن درس یه مشت بهونه بود
سویون نه تنها به توضیحای چانیول گوش نمیداد بلکه با کاراش باعث شده بود که بکهیون تمام مدت حواسش روش باشه و اونم نتونه روی خوندن درسش تمرکزی کنه
بکهیون با دیدن دست سویون که روی دست چانیول قرار گرفت نتونست عصبانیت و حسادتش رو کنترل کنه و کتابش رو برای چندمین بار توی اون روز به میز روبه روش کوبید
-چانیولا
چانیول که تا اون لحظه حواسش پرت حل کردن حلیات بود با شنیدن صدای ناله مانند بکهیون سرش رو بالا گرفت و به بکهیون دست به سینه خیره شد
بکهیون راضی از عقب رفتن دست سویون نیشخندی توی دلش زد و گفت
-خسته شدم خب نمیخوای یکم استراحت کنیم؟
-ما که فقط نیم ساعت مطالعه کردیم
چانیول با دیدن قیافه مصمم بک سرش رو تکون داد و از پشت میز بلند شد
-پس من میرم نوشیدنی بخرم ، سویون شی تو چی میخوری؟
سویون لبخند دلبرانه ای که به شدت رو مخ بکهیون بود روی لب هاش نشوند و گفت
-قهوه سرد
چان سری تکون داد و همینکه خواست از میز فاصله بگیره صدای معترض بکهیون بلند شد
-یاااا پس من چی؟
-مگه تو همون همیشگی رو نمیخوری
چانیول با لحن گیجی پرسید و بکهیون اخمی روی پیشونیش نشوند
-چیزی نمیخورم برو
-باش پس من چند دقیقه دیگه میام
بکهیون از اون همه بی اهمیتی چانیول چشماش گرد شد و با چشمای گرد شدش به چانیولی که در حال خروج از کتابخونه بود خیره شد
اون واقعا رفته بود؟ یعنی واقعا حرف بکهیون رو جدی گرفته بود؟
اینکه چانیول یه احمق بود برای بکهیون ثابت شده بود اما ازینکه کنار یه دختر بهش بی توجهی میشد واقعا رو مخش بود
هرکسی که از دور چانیول رو میدید فکر میکرد که چانیول یه پسر به شدت مغرور و باهوش و جنتلمنه
اما اونا بکهیون نبودند که بدونند که چانیول برعکس تمام  اونا درواقع یه پسر احمق و درس خون و مهربونه
ولی با وجود همه اینا بکهیون نه تنها عاشقش بود بلکه دوست نداشت که به جز خودش کسی متوجه این وجهه چانیول بشه که امروز به لطف چانیول سویون متوجه دو وجهه چانیول یعنی مهربونیش و احمقیش شده بود
بکهیون کلافه شده سرش رو میز گذاشت و سعی کرد ارامش خودش رو حفظ کنه
دوس داشت که هرچه زودتر کتابخونه رو ترک کنه و به خونه برگرده اما نمیخواست که چانیول کنار اون دختر شیطان سفت تنها بمونه پس مجبور بود که یکم دیگه تحنل کنه
-چیشده؟
بکهیون با شنیدن صدای بم چانیول سرش رو بالا گرفت که با دیدن امریکانویی که چانیول روی میز قرارش داد ابروهاش بالا پرید یعنی اون برای اون خریده بود؟
-اون برای منه؟
-مگه به غیراز تو کسه دیگه ایم هست؟
هرچند بکهیون از جواب چانیول چندان راضی نبود اما ازینکه به فکرش بود و برای اونم نوشیدنی خریده بود راضی شده بود
-هوممم خیلی خوشمزست
-جدی؟
چانیول با قیافه متعجبی رو به سویون پرسید و سویون نوشیدنیش رو به سمتش گرفت
-میخوای امتحانش کنی؟
بکهیون با پی بردن به قصد سویون قبل ازینکه چانیول بتونه نظری بده سریع با دستش نوشیدنیش رو پس زد و گفت
-چانیول دهنی کسی رو نمیخوره
-اوه من متاسفم چانیول شی
-اشکالی نداره
چانیول با مهربونی جواب داد و دوباره مشغول کتابش شد که بکهیون نگاهی به بیرون انداخت و با دیدن اسمون که رو به تاریکی میزد بالاخره تونست که نفس راحتی بکشه
-چانیول سریع تر اون مسئله ها رو حل کن که بریم هوا دیگه داره تاریک میشه
-اشکالی نداره
-ولی من قراره شام درست کنم
بکهیون با لحن جدی گفت و چانیول نتونست مخالفت کنه و سرش رو تکون داد که سویون با لحن متعجبی پرسید
-شما باهم زندگی میکنید؟
-اره من و بکهیون همخونه ایم
سویون اهانی زیرلب گفت و چانیول طبق خواسته بکهیون سریع مشغول توضیح دادن مسئله ها برای سویون شد
چان حین توضیح دادن چون نوشیدنی خودش تموم شده بود نوشیدنی بکهیون رو برداشت و سویون با دیدن اینکه چانیول داره از نوشیدنی بکهیون میخوره با لحن گیج شدش لب زد
-فکر کردم که گفتین تو دهنی کسی نمیخورین چانیول شی ولی همونی که الان خوردید نوشیدنی بکهیون شی بود
-خب منکه هرکسی نیستم
بکهیون با غرور روبه سویون گفت و راضی از این اتفاق نیشخندی روی لب هاش نشوند
-بکهیون علاوه بر همخونه دوست صمیمیم هست واسه همین دیگه عادت کردیم
چانیول توضیح داد و بکهیون بی اختیار اخماش توهم رفت و مشغول جمع کردن کتاب هاشون شد
-خب دیگه پاشو بریم چانیول
چان پشت بند حرف بکهیون از پشت میز بلند شد و بعد از برداشتن کیف هاشون چانیول از سویون خداحافطی کرد و بالاخره اون کتابخونه لعنت شده رو ترک کردند
چند قدمی از کتابخونه فاصله گرفته بودند که با شنیدن صدای سویون که از چانیول میخواست که چندلحظه بایسته بکهیون دلش میخواست اون لحظه برگرده و سویون رو تیکه پاره کنه
-چیشده سویون شی؟
چانیول متعجب رو به سویون که مشغول نفس نفس زدن بود پرسید که سویون بعد از کشیدن نفس عمیقی با لحن خجلی گفت
-خب...شما امروز به من خیلی کمک کردید و منم میخواستم که لطفتون رو جبران .......
بکهیون قبل ازینکه جمله سویون تموم بشه ما بین حرفش پرید و با لحن کلافش جواب داد
-چانیول جبران کسی رو قبول نمیکنه اگه اجازه بدید ما دیگه بریم سویون شی
بکهیون قبل ازینکه سویون بتونه چیز دیگه ای بگه دست چانیولی که نگاه متعجبش  بینشون در گردش بود گرفت و به دنبال خودش کشوند
-چرا همچین میکنی بکهیون دختره طفلی میخواست چیزی بگه
-اون و میزاشتی تا صبح همون چیزاش رو میگفت ولش کن
چانیول از لحن بکهیون اروم خندید و گفت
-از دست تو بکهیون د یه دیقه وایستا دستمو اونجوری نکش
بکهیون بالاخره رضایت داد دست چانیولی که با قدم های سریعی به دنبال خودش میکشوند رو رها کنه و بایسته
-چرا اینقدر سریع راه میری خب
-چون اگه دیر برسیم از پیتزا خبری نیست
چان با شنیدن کلمه پیتزا سرش رو بالا گرفت و با لحن ذوق زده ای پرسید
-میخوای پیتزا درست کنی؟
با تایید بکهیون اینبار چانیول بود که دستش رو بگیره و با قدم های سریعی اون رو به دنبال خودش بکشونه
-پس بدو که بریم
بکهیون ازین ذوق زدگی چانیول اروم خندید و اجازه داد که چانیول با قدم های سریعش اون رو به دنبال خودش بکشونه
***
بکهیون نگاهش رو توی برگه امتحان چرخوند و کلافه شده موهاش رو تو چنگش گرفت
دیروز به خاطر اینکه تمام مدتش حواسش پرت رفتارای سویون شده بود نتونسته بود درسش رو بخونه و شب برای اینکه چان مشکوک نشه مجبور شده بود که با خوابیدنش اونم بخوابه
و الان با دیدن ورقه سفیدش متوجه شده بود که مرتکب چه اشتباه بزرگی شده
چانیول با دیدن بکهیون که بیکار نشسته و کلافه به ورقش خیره شده نیم نگاهی به استاد انداخت و با دیدن اینکه مشغول گوشیشه سعی کرد توجه بکهیون رو به خودش جلب کنه
-پیس .....پیست
بکهیون با شنیدن صدایی سرش رو از برقش بالا اورد و متوجه شد که چانیوله که داره صداش میزنه
-چرا نمینویسی؟
بکهیون با شنیدن سوال چانیول که به صورت پچ پچ واری بهش گفته بود سعی کرد لبخند مسخره ای روی لب هاش بنشونه و به چانیول اطمینان بده که همه چی خوبه و تظاهر به نوشتن بکنه
با صدای استاد که اعلام میکرد ورقه ها جمع بشه نیم نگاهی به ورقه نصفه و نیم انداخت و اونو تحویل کایی که مشغول جمع کردن ورقه ها بود داد که کای با دیدن ورقه خالی بکهیون چشماش گرد شد و با دیدن چشم غره بکهیون سعی کرد که عادی برخورد کنه
چانیول درحالی که کنار بک مینشست پرسید
-چطور نوشتی
لبخند مصنوعی روی لب های بکهیون شکل گرفت
-خوب بود
-هی بکهیون
بک سرش رو به سمت کای که کنارشون نشسته بود چرخوند که کای سرش رو نزدیک گوش بکهیون برد و با صدای ارومی پرسید
-چرا ورقت خالی بود پسر
-دیروز مشغول بودم و نتونستم
بکهیون با دیدن نگاه مشکوک چانیول برخلاف کای با صدای بلندی جواب داد و سعی کرد به چانیول توضیح بده
-میپرسه دیروز چرا جوابش رو ندادم منم میگم مشغول بودم
چانیول اهانی گفت که با صدای سهون سر هرسه به سمتش چرخید
-امروز میاین تولدم دیگه
-فک نکنم من بتونم بیام
چانیول قبل از هرکسی مخالفت کرد و سهون با صدای معترضی غر زد
-چانیول بیخیال دیگه یه دورهمی سادست حتی پارتی نیست
-اخه.....
-میایم سهون
بکهیون بین جمله چانیول پرید و باعث شد نگاه متعجب چانیول روش کشیده بشه
-چیه خب چانیول بعد ازین امتحان لعنتی نیاز داریم که یکم تفریح کنیم
بکهیون با تایید چانیول بالاخره تونست لبخند بزنه چون حس میکرد واقعا به یه مهمونی که چانیول همیشه توش میدرخشید نیاز داره ، چانیول همیشه توی مهمونیا به یه جنتلمن واقعی تبدیل میشد
عصر طبق انتظار بکهیون چانیول کلی خوشتیپ کرده بود و بکهیون با دیدنش نمیدونست که خوشحال یا ناراحت باشه
خوشحال ازینکه با چانیول داره میره تا تفریح کنه و ناراحت ازینکه قراره کلی دختر توی مهمونی باشه و طبق معمول مهمونی به کامش تلخ بشه
وقتی وارد خونه سهون شدند بکهیون ازینکه سهون شلوغ کاری نکرده و فقط دانشجو های کلاس خودشون رو به مهمونی دعوت کرده تونست نفس راحتی بکشه
با چانیول هردو به سمت کای رفتند و خودشون رو باهاش مشغول کردند که بکهیون با حس تشنگی ازشون جدا شد تا برای خودشون نوشیدنی ببره
بعد از برداشتن نوشیدنیا به سمت جایی که کای و چانیول ایستاده بود حرکت کرد که متوجه شد سویون هم کنارشون ایستاده
اخمی روی پیشونیش شکل گرفت و با قدم های بلند خودش رو بهشون رسوند که متوجه شد سویون از چانیول میخواد  که تنها صحبت کنند و بک با تایید چانیول اخماش غلیظ تر شد
-کجا چانیول؟
-میریم حرف بزنیم الان میام
-اما ......
با فاصله گرفتن چانیول ازشون نتونست جملش رو ادامه بده و با عصبانیت لیوانش رو به میز کوبید
اون دختره لعنتی انگار دست بردار نبود و هرجور که شده میخواست خودش رو به چانیول بچسبونه
-اون هرزه لعنتی چرا اومد پیشتون؟ داشت به چان چی میگفت؟
روبه کایی که با نگرانی بهش خیره شده بود غرید و کای با لحن اضطراب مانندی جواب داد
-درمورد اینکه تونسته نمره خوبی بگیره از چان تشکر کرد بعدشم با کلی خجالت و اینا ازش خواست که تنهایی باهاش حرف بزنه
بک موهاش رو چنگ زد و سعی کرد توی جمع چانیول و سویون رو پیدا کنه
-یعنی میخواد چی بهش بگه؟
-نمیدونم اما به احتمال زیاد......
کای ترجیه داد جملش رو ادامه نده ولی بکهیون به خوبی میتونست پایان جمله کای رو پیش بینی کنه
دستاش رو روی میز کوبید و با عجز نالید
-نه نه نه نباید این اتفاق بیوفته
-بک اروم باش
کای با لحن نگرانش سعی کرد بک رو اروم کنه که بک بی توجه به کای گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و برای سهون تایپ کرد
-میخوام به چانیول در مورد حسم بگم
همون طور که انتظار داشت سهون  با قدم‌های بلند خودش رو بهشون رسوند و با لحن نامطمئنی پرسید
-بکهیون هیچ میدونی داری چی میگی؟ منظورت چیه که میخوای در مورد حست به چان بگی ،لطفا بگو که داری باهام شوخی میکنی
کای شوکه شده نگاهش رو بینشون چرخوند
-چی؟
بکهیون بی توجه به سوال کای با لحن جدی گفت
-شوخی نمیکنم
-منظورت چیه بک؟ خودتم خوب میدونی که اگه بهش اعتراف کنی نه تنها چان دوستیتون رو بهم میزنه بلکه حتی دیگه نمیتونی به عنوان همکلاسی بهش نزدیک بشی
-میگی چیکار کنم سهون؟ خسته شدم ، دیگه نمیتونم تحمل کنم
بکهیون با عجز نالید و سهون متعجب از رفتارای بکهیون روبه کای پرسید
-مگه چیشده؟
-به نظر میرسه که کیم سویون میخواد به چانیول اعتراف کنه
-اوه ....خب ...خب از کجا معلوم که میخواد ....
-اگه اعتراف کنه چی؟ اگه چانیول قبول کنه چی سهون؟
بک رو به سهون غرید و سهون سعی کرد که بکهیون رو اروم کنه
-اخه از کجا میدونی چان بخواد قبول کنه ، اروم باش بکهیون خیلیا به چان اعتراف کردن که اون قبول نکرده
-این فرق میکنه سهون ، چانیول حتی قبول کرد برای امتحان باهاش کار کنه سویون دختر خیلی خوشگلیه اخه کی همچین دختری رو رد میکنه؟
سهون و کای در سکوت به بکهیون خیره شدند و بک که کم مونده بود گریش بگیره روی زمین نشست و سعی کرد اشکاش رو پس بزنه
-اوه پسر دیوونه شدی؟ میخوای گریه بکنی؟ تو که اینقد ضعیف نبودی بکهیون
کای شوکه پرسید و سعی کرد بکهیون رو از روی زمین بلند کنه که بک دست کای رو پس زد و با صدای لرزونی که در اثر بغضش بود گفت
-دیگه ضعیف شدم کای دیگه نمیتونم ....از تظاهر کردن خسته شدم..‌‌‌‌..تو چی از من میدونی ها؟ میدونی وقتی چان با سولگی قرار میزاشت توی چه حالی بودم؟ مجبور بودم وقتایی که باهاش قرار میزاره برای خوشحال کردن اون دختره لعنتی کمکش کنم و تظاهر کنم که براش یه دوست خوبم .....دیگه نمیخوام اون روزای لعنتی برگرده چون دیدن اینکه عشقم با یکی دیگه قرار میزاره و من مجبورم به عنوان دوست کنارش باشم درد داره نمیخوام اون درد و دوباره تجربه کنم میخوام به چانیول بگم که دوسش دارم
-من...من میدون..‌‌‌‌‌....
-چی؟
با شنیدن صدای چانیول سر هر سه به سمتش چرخید و وحشت زده به چانیولی که با اخمای درهمی توی چند قدمیشون ایستاده بود خیره شدند

ForbiddenWhere stories live. Discover now