[ part 4-2 ]

2.1K 224 197
                                    


ادیت نشده

لویی

کلاب خیلی پر سر و صدا و شلوغه. واقعا واقعا صداش زیاده.

زیاد از کلاب رفتن خوشم نمیاد، ولی نمی دونم از چه روش دیگه ای می تونم خیلی سریع یه دختر رو ببینم و ببرمش به آپارتمانم.

به خاطر نقشه ام کم کم دارم احساس درتی بودن میکنم. من هيچ وقت تا حالا دوس دختر نداشتم. ولي اين دليل نميشد که از توی کلاب کسی رو به خونه ببرم.
این باعث میشه فکر کنم بی ارزشم. باید حداقل قبل از این که یکی رو ببرم اپارتمان باهاش برم دیت، ولی واسه این کارا وقتی ندارم. و صادقانه واسه این نقشه اصلا نمیخوام اول دختره رو بشناسم.

به خاطر سنم بهم نوشیدنی الکلی نمیدن. پس من اینجا نشستم، دارم یه لیوان اب رو مزه مزه میکنم و بقیه رو زیر نظر گرفتم‌. حقیقت اینه که واقعا نمیدونم چجوری باید نقشه ام رو پیاده کنم. هیچ وقت تو لاس زدن خوب نبودم، معمولا این دخترا بودن که باهام لاس میزدن (نه اونجور که همیشه در حال لاس زدن باشن) و بعدش من سرخ و دستپاچه میشدم. ولی دارم سعی می کنم این دفعه بی پروا تر باشم.

اوکی لویی یکی رو انتخاب کن و باهاش حرف بزن.

دقیقا همون موقعی که می خواستم بلند شم و به سمت استیج رقص برم احساس کردم کسی روی شونه ام زد. به آرومی برگشتم و دیدم یه دختر با موهای بلوند داره بهم لبخند میزنه. اون خوشگله___ شاید حتی لوند___ ولی باعث نمیشه جوریکه باید ضربان قلبم بالا بره. به چشم های سبزش نگاه کردم و احساس کوتاه تر بودن بهم دست داد.

" سلام، من سارا ام " با لبخند بزرگی گفت.

" من لویی ام " من با صدای آرومی گفتم. به خودم گوشزد کرده بودم مطمئن و بی پروا تر باشم ولی اصلا نمی تونم طبق نقشه پیش برم.

" از دیدنت خوشحالم لویی " اون جواب داد. " قبل از این که بیشتر حرف بزنیم. چند سالته؟ "

آب دهنم رو قورت دادم و گفتم " نوزده " بهش میخوره حدود بیست سالش و اینا باشه.

" باشه " سرش رو تکون داد. " جوونی ولی نه زیاد " چشمک زد و گفت.

" عام " من شروع کردم به حرف زدن. " میتونم برات نوشیدنی بگیرم؟ "

" حتما، کیوتی " داره با لبخندش لاس میزنه. منم نمی تونم کمکی کنم و گونه هام ملایم قرمز شدن.

حتی با وجود اینکه من خیلی خجالتی و کم رو بودم، نقشه ام داره به خوبی پیش میره.

🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾

" این ساختمان خیلی عالی نیست ولی اپارتمان من تمیزه " همونطور که با سارا داشتیم از راهروی ساختمان به سمت پایین میرفتیم گفتم.

baby doll  |  Persion LsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora