PT59=کاراما بازیش گرفته

233 30 14
                                    

سوم شخص

دلش می خواست زار بزنه ولی خسته تر از روزای دیگه شده بود چون امروز کاراما بازیش گرفته بود.......
خودشو رو تخت پرت کرد با گرفتگی شدید کل بدنش با بیچارگی بیهوش شد .....

فلش بک

از ترس چسبیده بود به در و داشت اشهدشو می خوند
خداااا کمکممممم کنننن...اههههه....
پشتش خالی شد و محکم به چیزی خورد و بعد هر دو پخش زمین شدن .....

جیمین

ته:آیییی .....مامانننننن بچتووووو کشتنننن
جین:عه توهنوز زنده ایی؟؟
.....خدااااااا....صدامو داری؟؟ .....این رسمش نبوددددد
ته:اهههه چیممم قصد بلند شدن نداری؟؟؟؟
همون جوری که ماتم ور داشته بودم .....لب  زدم
جیمین:بزار تو حال خودم باشم ...نه نمی خوام پاشم*
نمی دونم از اینکه ته باعث شد از دید قاتلم که یه وجب اون ور تره نجات پیدا کنم نانسی برقصم یا خودزنی کنم ...چون الان من کفه دستشوییی روی چیزیم که نباید باشمم دراز کشیدم ..... فو فویه من کوجایهههه؟؟
(فوفو یه مار اسباب بازی دراززززه که تو شب نور میده ...اون اسباب بازی بچگیش بوده ....الان می خواد خودشو باهاش بکشه😁)
همین جور که تو حال خودم بودم ....جین هیونگ رو به جای سقف بالای سرم دیدم .....درست مثه عزرائیل
با لگدی که تو پهلوم خورد نفسم بند اومد و از روی ته افتادم کنارش ....واییی بابااااااااا
جین:این بچه همین جوریشم داره میمیره توی فیل کته*خودتو عین سفره ماهی روش پهن کردی که دیگه با بیلم نشه جمعش کرد
جیمین:هی........
جایلی:اوپاااااااا.........تهیونگگگگ ....توله سگگگگ بیاین صبحانهههههه
با چشمای در اومده از کشف جدید ....ایا می دانستید خواهر بنده قابلیت آژیر بودن را دارد یا خیر؟.....اخه چه جوری از پایین داد زد که صداش انگار همین بغله ؟؟
با فلشی که تو چشمام خورد به خودم اومدم .....به نیش خنده جین و گوشی توی دستش زل زدم ... که یهو سلفی از خودش وما گرفت .....
جین:#هندسام+گولاخ های بدبخت......وقتی الان اپدیتش کنم حالیت میشه توی هر شرایطی باید جلوه خودتون رو نگه دارید از فردا که رفتین تو خیابون و همه با انگشتشون نشونتون دادن و گفتن عه این همون کفه دستشویی اس وقتی که اجتماع گریز و کمبود اعتماد بنفس گرفتین حالیتون میشه حالا هم ته رو جمع کن و تن لشتون رو ببرین پایین تا من یه تماس با اون کوکی کره خر داشته باشم تا ببینم با اون بچه دارن چیکار میکنن..

با درد از جام بلند شدم به تهیونگ منگ که هنوز طاق باز  پهن زمین بود نگاه کردم این یه حموم باید بره ....یقشو گرفتم  و با تمام زورم بلندش کردم با حرص از اونجا کشیدمش بیرون ..

همزمان با اون اتفاق ... آشپزخانه
سوم شخص

هانا بق کرده با حالت عبوس رفت تو آشپزخونه
هانا:جایلیییییی جعبه کلکسیونممممم کجاااس؟؟
جایلی که عین مارمولک زل زده بود به عشقش بعد چند دقیقه حرفاشو لود کرد و بعد یکی زد تو پیشونیش
جایلی:آخخخ عشقم ببخشید هنوز تو صندق عقبه
هانا انگار دنیاشو ازش گرفتن بغض کرده و به جایلی نگاه کرد
هانا:واقعا که ..... سویئچ کو؟؟......خیلی بیشعوری عوضی
جایلی:چهارتا ماشین اسباب بازی که این حرفا رو نداره
هانا:با کلکسیونم درستتنتت صحبت کن سویئچ
جایلی اروم لب زد:چه گیری کردیم
هانا:چیزی گفتی؟؟
جایلی: نه فقط گفتم سویئچ روی میزه توی سالنه
هانا با لب های اویزون بعد گرفتن سویئچ از خونه زد بیرون و بعد با کلی جعبه روی هم برگشت جعبه ها اون قدر زیاد بودن که جلوی دیدش و گرفته بودن
جایلی از آشپزخونه اومد بیرون که با دیدن عشقش در اون شرایط رفت سمتش
جایلی:بزار کمکت کنم
هانا:دست بزن تا دستتو قلم کنم
و بعد با یه نگاه برنده به جایلی رفت
جایلی دستاشو به عنوان تسلیم اورد بالا و رفتن عشق لجبازش به سمت پله ها رو نگاه کرد
هانا با کلی استرس و ترس که نکنه اون عزیزکاش از جعبه بی افتن پایین از پله ها بالا رفت تا قله اورس رو فتح کنه
و بعد از دقایق زیادی بالاخره قله رو فتح کرد با ذوق پیش خودش گفت هانا تو حرف نداری
جایلی:اوپاااااا....تهیونگگگ...توله سگ بیاین صبحانه
با اولین قدمی که برداشت از ترس صدای فریاد جایلی پاش به لبه فرش گیر کرد و نزدیک بود پخشه زمین بشه به همراه عزیزکاش ولی شانس اورد که تونست تعادلشو حفظ کنه ...اگه می افتاد نمی دونست چه بلایی سر عزیزکاش می افتاد و مطمئن بود اگه چیزیشون می شد میمرد و در اخر با کلی ترس خودشو به اتاقشون رسوند

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now