8 I'll never lie to you.

1.1K 257 250
                                    


نامجون خسته شده بود. اتاق جین دیگه عادی شده بود. نقاشی های رویایی روی سقف، روی دیوار، آینه با نقش و نگار های جذاب، وسایل تزئینی.. همه و همه تکراری شده بودند. نامجون میدونست جهنم این شکلی نیست. دلش می‌خواست ببینه...

در اتاق که بزرگ بود و برای باز شدن نیاز به زور داشت رو با زحمت کشید. نفس آسوده ای کشید و سمت یکی از راه رو ها راه افتاد. سورگات با تعجب به نامجون نگاه کرد و دستش رو گرفت.

-اینجا چی کار میکنی‌؟

+میخواستم ببینم

-آدمیزاد احمق اگه دست یکی از این نوچه های جین بیفتی دخلت اومده. کسی دیدت؟

+آره.. دو تا هیولا شبیه تو. بال های کوچیک هم داشتن

-اه چرا شما انسانا انقد احمقید

نفسش رو با حرص بیرون داد و ادامه داد:
-دنبالم بیا. کارمو انجام دادم میرسونمت اتاق جین

نامجون سر تکون داد و دنبال سورگات راه افتاد. حس میکرد همون لحظه ها بیهوش میشه. مجبور بود قدم های سریع برداره تا به شیطان درشت جثه برسه. تازه، نگاه شیطان هایی که رد میشدن هم بود. حس میکرد لخته، چون بد نگاه می‌کردند.

سورگات رو به روی یکی از در ها واستاد و به راحتی بازش کرد.

-آساگ..

-بیا کارت دارم

نامجون نمیدونست اونجا دقیقا چه مکانیه. بوی خون میومد. مثل کشتارگاه...

شیطانی با دست خونی بیرون اومد و سر تکون داد.

-دروازه درست شد. آینه ای. توی اتاق پسره

-امنه؟ میدونی که آستاروث چقدر حساسه!

-امنه.. و توام میدونی الکی حساسه

نامجون با کنجکاوی به حرف هاشون گوش میداد ولی واقعا نمیفهمید. بیخیال شد و از بین بدن هاشون اتاق رو نگاه کرد.

گوشت آویزون بود و به خیال نامجون یه جایی مثل کشتار گاه انسان ها بود. واسه تأمین غذای شیاطین.

+اونجا کشتارگاهه؟

آساگ سرشو برگردوند و با تعجب پرسید:
-اینجا چی کار میکنه؟ آستاروثو عصبی نکن

+خودم بیرون اومدم...

نامجون از لای بدن شون رد شد تا به اتاق نگاه کنه. گوشت ها شبیه گاو و گوسفند نبودند..!!

+ا. ا. اونا. آدمن؟

آساگ و سورگات با صدای بلند خندیدند. نامجون به شدت ترسیده بود وشیاطین میتونستن حسش کنن. جالب بود.

نامجون نتونست خودش رو کنترل کنه. انگشت هایی که روز زمین افتاده بود، به عنوان ضایعات... نه...

Devil's Love 1 | Jinjoon.Namjin § FullWhere stories live. Discover now