unwritten enemy

228 36 9
                                    

از وقتی رابطش با نامجون به مرحله ی بالاتری رسیده بود حتی بیشتر از قبل با هم وقت میگذروندن
گاها به یه چیز کوچیک دعوت میشد یا تا وقتی نامجون بخوابه چت میکردن.
تماس های گاه و بیگاهش گاها بد موقع بودن اما جونگکوک خودش رو موظف میکرد بهشون جواب بده و نق نزنه‌.
اگه قرار بود این جدی باشه پس جونگکوک نباید برای راحتی خودش مثل گاو رفتار میکرد نه؟
بعد از گرفتن "خوب بخوابی" که نامجون براش تایپ کرده بود، گوشیش رو کنار گذاشت و خمیازه کوتاهی کشید
دیگه وقت خواب بود...
..
.
با هول تو جاش پرید و نفس عمیقی کشید. دوباره خواب مزخرف دیده بود و مطمئن بود امکان اینو داره که زیر گریه بزنه

_ خوبی؟

هوسوک رو بیدار کرده بود و این آخرین چیزی بود که احتیاج داشت

_ خوبم فقط...

با دیدن جسمی که گوشه اتاق ایستاده بود آب دهنش رو محکم قورت داد و بهش زل زد
لبهاش تکون نمیخوردن اما جونگکوک مطمئن بود داره یه زمزمه هایی از طرفش میشنوه

_ هوسوک..

فقط تونست اسم هم اتاقیش رو زمزمه کنه تا شاید کمکی از سمتش بگیره
ولی هوسوک فقط رد نگاهش به گوشه دیوار رو گرفت و به صورت رنگ پریده پسر بیچاره خیره شد

_ جونگکوک خوبی؟!

ترسیده از جاش بلند شد و سمت بدن خشک شدش رفت

_ جونگکوک چته؟

_ هوسوک..

با صدای لرزونی گفت و به لباس هوسوک چنگ زد

_ هیچی نیست جونگکوک چت شده؟

جونگکوک حاضر بود قسم بخوره از بین موهای بلند و تیرش نیشخند واضح رو صورتش رو دیده و مهم تر از اون حاضر بود قسم بخوره که اونجاست
زمزمه ها بلندتر شده بودن و این نفسش رو سنگین میکرد

_ جونگکوک منو نگاه کن!

هوسوک سرش داد میزد اما صداش زیادی دور شنیده میشد
در صدم ثانیه جسم زن لاغر اندام جلوی صورتش بود و گلوش بین انگشت های لاغرش اسیر شده بود
سرماشو حس میکرد.. مطمئن بود اونجاست

_ جونگکوک تو چرا بهم گوش نمیدی؟!

هوسوک محکم زیر گوشش کوبید و باعث شد نفس نفس هاش کمی آروم بگیرن
اون دیگه اونجا نبود..

_ چه مرگت شده پسر؟ ترسیدم سکته کردم!

بغضشو محکم قورت داد و پلکاشو فشار داد

_ من خوبم.. واقعا خوبم.. بیا بخوابیم

هوسوک کمک جونگکوک کرد تا دراز بکشه و پتو رو روش مرتب کرد

_ نترس فقط خواب دیدی خب؟

کوک آروم سر تکون داد و سرشو به بالشت کشید

Wierd StarOnde histórias criam vida. Descubra agora