پارت اول 🖤

619 77 7
                                    

خیلی استرس داشتم برای مدرسه جدید همش با خودم تو راه مدرسه درگیر بودم که اگه بچه ها از من خوششون نیاد چی اگه مسخرم کنن چی، با خودم گفتم بیخیال جنی نمیخواد به این چیزا فکر کنی وقتی به خودم اومدم دیدم رسیدم به مدرسه، خونمون نزدیک مدرسه بود برا همین پیاده اومدم
بچه ها داشتن میرفتن تو کلاساشون
نفسمو بیرون دادم و به سمت دفتر مدیر حرکت کردم تا خودمو معرفی کنم...
با دیدن اسم مدير رو در خوشحال شدمو در رو زدم و با صدای مدیر که گفت بیا تو رفتم داخل
مدیر :دانش آموز جدیدی؟
جنی :بله قربان کیم جنی هستم اینم مدارکی که نیاز داشتید.
مدارکی که نیاز بودو از تو کیفم در آوردم و به مدیر دادم
مدیر :خوبه. الان معلمت میاد میتونی باهاش بری سر کلاس
جنی :بله خیلی ممنون
با اومدن خانم سو خودمو معرفی کردم بهش و پشت سرش راه افتادم اون اول رفت تو گفت من منتظر بمونم
*
*
*
*
*
وای چقدر این بچه چقد سر و صدا میکنه سرمو خورد با داد بهش گفتم بسه دیگ ساکت بشین الان خانم سو میاد بک که لب و لوچش آویزون شده بود موهای کوک رو ول کرد و سر جاش نشست و چشم غره ای به من رفت همون لحظه خانم سو وارد شد و داشت مثل همیشه ور ور میکرد
خانم سو :خب بچه ها بسه دیگ
یه دانش آموز جدید داریم جنی بیا تو
جنی :سلام من کیم جنی هستم تازه به اینجا اومدم لطفا هوامو داشته باشید.

از همین الان میتونم تصور کنم که چقد رو مخه، به زور تا الان بچه هارو تحمل میکردم حالا یه دختر لوس دیگ بهشون اضافه شد

خانم سو :جنی میتونی اونجا کنار لیسا بشینی
*
*
*
*
*
به جایی که خانم سو اشاره کرد نگاه کردم و رفتم کنار دختری که چتری داشت و انگار اسمش لیسا بود نشستم.
وقتی کلاس تموم شد و خانم سو رفت بیرون اون دختر بغلم سمتم برگشت و دستشو دراز کردو با لبخند گفت:
سلام من لالیسا مانوبانم و اینم چهیونگه
به دختری که جلومون نشسته بود اشاره کردو اون دخترم با لبخند دستشو دراز کرد و گفت سلام من پارک چهیونگم من که از این رفتارشون شکه شدم چون توقع همچین رفتاری رو نداشتم یهو لیسا با خنده گفت :چرا خشکت زده
من که تازه به خودم اومدم گفتم :ببخشید من یکم جا خوردم
رزي :چرا جا خوردی مگ چی شده
جنی :آخه من از نیوزلند اومدم و تاحالا کره نبودم برا همین خیلی استرس داشتم و نمی دونستم ممکنه رفتار بچه های کلاس باهام چجوری باشه برا همین یکم شوکه شدم
لیسا:آها، ایگو البته اگه کنار اونا میبودی حق داشتی بترسی
به جایی که لیسا اشاره کرد نگاه کردم و دوتا پسر بودن داشتن باهم بازی می‌کردن و یکی از پسرا هم داشت با خنده نگاشون میکرد و یکیشون هم سرش تو کتابا بود ولی فقط یه دختر بینشون بود واو واقعا اون دختر خوشگل بود و داشت پاشو تکون میدادو آدامس می‌جوید و کتاب میخوند انگار تو اون ردیف فقط اونا بودن چون بقیه صندلیا خالی بودن

************
دلم نیومد تا بعد از ظهر صبر کنم 😂😂😂
برا همین الان اپ کردم و لطفا نظرتونو بگید ♥️

Light in the dark(jensoo) Where stories live. Discover now