همینطور که سرم پایین بود وارد مدرسع شدم سال اخر دبیرستان بودم اسمم یونگی ولی خب دوستام شوگا صدام میکنن نگام افتاد به گوشه محوطه اخم ریزی کردم جانگ فاکینگ هوسوک با رفیقاش ایستاده بودن یکی از پولدارترین بچه های مدرسه و اینکه اونم سال اخری و کسی هم جرات نداره نه به خودش نه رفیقاش نزدیک بشه چشم تو چشم شدیم
اخمامو باز کردم یکی از اون لبخندای ادامسی معروفم و دویدم سمتش و دستامو انداختم دور گردنش اونم متقابلا بغلم کرد
یونگی:جیهوپپپپپپ
جهیوپ:کار دستت میدما اینجوری نکن
ها چیه فک کردین مث تو این رمانا الان من جزو لیست سیاهشونم صب تا شب کل میمدازیم باهم؟هع خاک تو سرتون:|
جیمین:اره دیگ مام بریم
کوک:کثافتای عاشق(بلند)بیایین بریمممم اینارو ولش
همونطور که دستامون توهم قفل بود:هوپی میگم...اممم
هوسوک؛بگو
یونگی:امشببب یه مهمونی هست خب تولد همون دوستم یونجین بزار برممم
و بهش مزدیک تر شدم برای تاثیر بیشتر حرفم
هوسوک:تنها؟
یونگ:اره خب ولی کوک و چیم هم میان
هوسوک:نمیشه
یونگی؛میرم
هوسوک:گفتم نمیشه
یونگی:اصن به درک من میرممم
راه افتادم جلوتر و خودمو رسوندم به مونی و وارد کلاس ادبیات(عووق)شدم
.................................................................
هوووووف نگاه دورم کردم دنبال هوسوک ببینم کجاست به محض اینکه دیدم از پله ها داره میاد پایین و لبخند میزنه بهم سریع اخم کردمو به راهم ادامه دادم رفتم سمت راننده شخصیم که وایساده بود که دستی بازومو محکم گرفت و کشیدم سمت ماشینش خودمو کشبدم عقب و تقلا میکردم:ولممم کن هوسوک میگمممم ولم کن لعنتی
نگاه های خیره دانش اموزارو حس میکردم مسلما برای اقای مغرور بذ میشد تو این شرایط ببیننش هع
محکمتر دستمو فشرد و اروم اومد نزدیک پای گوشم :همین الان اون دهنتو میبندی و سوار ماشین میشی مث ادم نه مث یه گربه ی خیابونی
و درو باز کرد نشستم اونم سوار شد رومو کردم اونور ناخوداگاه بغض کردم اون هیچ وقت اینطور خشن رفتار نمیکرد باهام دستشو گزاشت رو دستم دستشو پس زدم اونم دیگه کاری نکردرسیدیم خونش درو باز کردم و پیاده شدم تا به خودم بیام در خونه پشت سرم بسته شد
به مامان و بابای هوسوک سلام کردم و سریع رفتم طبقه بالا سمت اتاق هوب رو تختش نشسم و عصبی پامو تکون میدادم یه دیقه بعد اومد داخل نگاش نکردم
نشست پشت صندلی میزش
هوسوک:یعنی الان عصبی
یونگ:نه دارم جلو خندمو میگیریم صورتم کج و کوله شده
سرمو بردم تو گوشی اونم هکینطور
یع ساعت گزشت شد ساعت چهاررر وااای من باید پنج پیش جیم میبودم گوشیو انداختم یه طرف و بلند شدم رفتم سمت در که دستی دور کمرم حلقه شد:برو اونطرف
هوسوک:نمیخوام
لاله گوشمو بوسید و مک زد و نفسشو رها کرد تو گردنم پاهام انگار جون از توشون رفت نقطه ضعفمو میدونست عوضی...
داشتم میوفتادم که حاقه دستاش محکمتر شد برم گردوند و بعد داغی لباش هوشیارم کرد همینطور که چنگ میزد به باسنم و منو محکم به خودش فشار میداد مک های عمیق به لبم میزدو منم ناله های بودن که بین بوسه هاش خارج میشدن بلندم کرد و گزاشتم رو میز اتاقش همینطور کع با یه دستش به موهای پشت سرم چنگ میزد با اون دستشم محکم کمرمو گرفته بود بین بوسه هاش ناله ی بلندی کردم که انگار حشری تر شد دیگه تحمل نداشتم چنگی به موهاش زدم:اهههه....هوسوکااا
دست از کارش کشید با چشمایی که بخاطر شهوتی شدنش خمار بود نگام کرد و نزدی گوشم طوریکه نفساش به گوشم میخورد لب زد
خب:بگو ددی
و اسپنکه به باسنم که بلندش کرده بودم زد دکمه های منو خودشو باز کرد با عشوه دست میکشیدم رو کل بدنش دیگه نتونست تحمل کنه به پیراهنم چنگ زدو جرش داد شلوارمو در اورد شلوار خودش همینطور دستمو کشیدم رو دیک سخت شدش که با یه حرکت همونطوذ که رو گردنم لاو مارک میزاشت باکسرمو در اورد
ناله بلندی کردم با لمس شدن باسنم:اهههههههههههه...دد...ی
بلندم کرد و که پاهامو دورش حلقه کردم چسبوندم به دیوار و مدام دیکشو روی سوراخم بازی میداد صبرم تموم شد همینطور که از لذت اشک میریختم سرمو انداختم عقب که فرق سرم الان به دبوار چسبیده بود و اه و ناله میکردم قوسی به کمرم دادم
طاقت نیاوردمو:ددییی...میخ...وامششش
هوب:چیو اع
به سختی و با ناله:که...اهههه...بفاکم....بدیی..اممم اههه
با ورود اولین انگشتش ناله بلندی کردم که همراه بود با درد و لذت
دومیشو هم وارد کرد و قیچی وار تکونش میداد و محکم ضربه میزد ناله میکردم که بعد از یه دیقه انگشتاشو در اورد و بلافاصله دیکشو جایگزینش کرد از بزرگیش نفسم برید جیغ زدم ولی با لبایی که نشست رو لبام و وحشیانه و عمیق میبوسید خفه شد یه قطره اشک دیگه چکید دستمو گزاشتم دور گردنش و همراهیش کردم شروع کرد به ضربه زدن که سرمو کشیدم عقب و بلند ناله میکردم و تنها صدایی که میومد ناله های من و ناله های مردونه ی هوسوک برخورد بدنامون بود با هر ضربش به اندازه نیم وجب میرفتم بالا و پایین میشدم
یونگی:اهههههه...دد..یی...امممم
ضربه هاشو محکمتر کرد که جیغم همراه با یه اه رفت هوا نقطه حساسمو پیدا کرد و محکم ضربه میزد
هوب:اه اه اع ...تو..
و با چند ضربه ی دیگه داخل یونگیش خالی شد
بعد از دو ثانیه یونگی هم خالی شد و بیحال افتاد تو بغل ددیش هوسوک دستاشو دورش محکم کرد تا نیوفته و اروم لاله گوش یونگشو بوسید:عالی بودی بیب بوی
گزاشتش رو تخت و در اغوشش کشید یونگی چشماشو باز کرد خودشو کشید سمت هوشوک و لباشو کوتاه بوسید و سرشو تو سینش قایم کرد
هوب: دوست دارم زندگیم
یونگی:عاشقتم ددیTEA END
YOU ARE READING
|My little love🦋|
Fanfictiononeshot🥂 ⇢ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : #sope ⇢ɢᴇɴʀᴇ :,smut,romance ⇢ᴡʀɪᴛᴇʀ : lowna 《:دوست دارم! :نه به اندازه ی من=)》 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° خودمم موندم چجوری یونگی داستانو از شوگا دور کردم🧘🏻♀️🍷