Part 4

374 84 25
                                    


  _______________ اوه سهون _________________
  ___________________***____________________

کت قبل از رسیدن دست پیش خدمت رو زمین افتاد و اخم های دخترک بار دیگه از تندیس غرور و مقابلش تو هم گره خورد...

_کجاست؟

نگاهشو از درشیشه ای به سالن بزرگ کنارش داد و همین که هیچ کجای سالن پذیرایی نتونست پیداش کنه همونطور که زن با قدم های تندش و کت تو دستش پشت سرش حرکت می‌کرد به سمت پله های مارپیچ خونه پیچید.

_حمام هستن..گفتن شمارو تا حمام طبقه آخر راهنمایی کنم...

_تنهاس؟

مشکوک از حضور بی وقت جونگین درون حموم پرسید و زن با نیش خند واضحی جواب داد:

_تنها شدن... میهمانانشون تازه خونه رو ترک کردن....

_آه خدای من... تو به اون هرزه های یه قرونی میگی میهمان؟خب نتیجه مهمونی چی بود ؟

_مثل همیشه.... با داد و هوار بیرونشون کرد.... بهتره که زودتر به دادشون برسید... صورتشون موقع حرف زدن جالب به نظر نمی‌رسید... عجیبه که چرا رئیس از عذاب دادن خودش وقتی  قرار نیست با زنا به جایی برسه خوشش میاد

_چون یه دیونس که دوست داره خودشو با دیدن چیزایی که همه باهاشون راست میکنن و خودش نقطه مقابلشونه عذاب بده

با زمزمه گفت و بعد از به اتمام رسوندن پله ها نزدیک به در شیشه ای وارد حمام منحصر به فرد خونه کیم شد.... حمامی پوشیده از شیشه.... روزها مناسب برای گرفتن آفتاب.... شبها مناسب برای تماشای آسمون و ستاره ها.... پسرک خمیده و آماده به دستور جلوی درو کنار زد و قبل از ورودش رو به زن کرد:

_مزاحم نشید حتی اگر فکر کردید قراره همدیگرو بکشیم....

تایید سر زن به جای استفاده از کلمه بله یا چشم به همراه نیشخند واضحش رو نادیده گرفت. و به هر حال بکهیون کلی برای تنبیه خیره سری سوران خدمتکار یاغی خونه کای وقت داشت... در شیشه ای   محکم به هم کوبیده شد و بعد از گذشتن از کنار باغچه و درخت. بالاخره به مرد کلافه اون عمارت رسید...

_بهم نگو که باز دوباره باید گند چهارتا هرزه به مودتو راست و ریس کنم کیم جونگین....

_و اگه بگم قراره این اتفاق بیوفته واکنش فاکی تو چی قرار باشه ستاره من ....

جام خالی شرابشو رو زمین رها کرد و کوکتل مورد علاقه بکهیون داخل آب شروع به جوشیدن کرد....

صدای خورد شدن تکه های بلوری کریستال و لبها و چشمای سرگرم شده بکهیون از نمای دیک جونگین..بی هیچ شرمی در حال تماشای تکون های نا چیز دیک سخت شدش بود...

_نمی دونستم که تغییر شغل دادم و تبدیل شدم به خواب‌ آور دیکت... جوری که به شکمت آویزون شده سرجا نشوندنش کار آسونی نیست....

Your hell and my heavenWhere stories live. Discover now