د. ا. د. لویی
هوای خوب لس آنجلس فضای بینمون رو دلپذیرتر میکرد. باد به آرومی بین موهای هری حرکت میکرد و نگاه شیفتهی من رو لابهلای ابریشمهای نرم خودش زندانی میکرد.
هوای امروز خیلی خوب و عالی بود، جون میداد برای قدم زدن در پارک یا نشستن بر روی چمنها.
من و هری روی یکی از تپههای لس آنجلس که دقیقا روبروی شهر بود نشسته بودیم و از وضعیت عالیمون لذت میبردیم.
هردو پاهامون رو دراز کرده بودیم و دستهامون رو تکیه گاه بدنمون قرار داده بودیم.
نگاهم رو از نمای روبرو میگیرم و به هری چشم میدوزم. هری چونشو بالا گرفته بود و با لبخند از باد ملایمی که صورتشو نوازش میکرد لذت میبرد.
هری کسی بود که به کلمهی "زیبا" معنی میبخشید. بدون هری زیبایی هم وجود نداشت. پوچ و بی معنی بود، درست مثله زندگیای که من داشتم. زندگی من بدون فرشته ی زیبام بی معنی بود. بدون پسری که روبروم بود و زندگیه من رو به بهترین شکل ممکن تغییر داده بود.
هری به تابلوی زندگیهی من رنگی تازه و دلپذیر زده بود.
نمیدونم چند دقیقس که به دوست پسرم خیره شدم، بدون اینکه حتی برای چند ثانیه پلک بزنم.
هری وقتی سنگینیهی نگاهم رو حس میکنه سرشو برمیگردونه و بهم خیره میشه. فوری با دیدنم لبخندی روی لبهاش شکل میگیره.
بدون هیچ حرفی دستشو جلو میاره و روی صورتم قرار میده. انگشت شصتشو زیر چشمهام میکشه و میگه" چشمات رنگ آسمون شدن. همونقدر صاف و همونقدر خیره کننده."
چشمهامو میبندم و صورتمو بیشتر به دست بزرگ هری فشار میدم تا نوازش بیشتری از جانب دوست پسرم دریافت کنم.
هری بخاطر حرکتم خندهی صدا داری میکنه و میگه" کیتن کوچولوی من."
با شنیدن کلمهی کیتن کاملا ناگهانی و دور از انتظار به هری حمله میکنم. پشتشو به زمین میکوبم و روی پاهاش میشینم.
هری بخاطر برخورد کمرش با زمینِ سخت ناله میکنه.
دستهامو دو طرف سرش روی زمین میزارم و صورتمو به صورت پسری که شکه شده بود نزدیکتر میکنم.
یک تایه ابرومو بالا میندازم و میگم" به کی گفتی کیتن؟"
هری تک خندهای میزنه و متقابلا ابروشو برای من بالا میندازه." بهت برخورد کیتن کوچولوی من؟"
یکی از دستهامو عقب میبرم و اسپنک محکمی به باسنش میزنم و همین باعث نالهش میشه.
" یه بار دیگه میپرسم بیبی..." دستمو عقب میبرم و زیر رون پاش قرار میدم. پاشو تا جایی که به کمر خودم بچسبه بالا میاره. ادامه میدم" به کی گفتی کیتن؟"
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...