'Something in past'

368 65 24
                                    

-عوضي! همش تقصير توعه! همش تقصير توعه كيم كاي!!!

-خفه شو چانيول!! تو هم مقصر بودي!!!

-مقصر؟! مقصر منم يا تو كه با دروغات هممونو بد بخت كردي؟؟؟ منم يا تو؟؟؟

چانيول با فريادي كه ميون گريه هاي بي پايانش مشهود بود گفت و به جونگين نگاه كرد... اونم دست كمي ازخودش نداشت... اونم شكسته بود ولي ديوار خشم، چشماي چانيولو از ديدن اونا محروم ميكرد...

-فقط من بودم كه دروغ گفتم؟؟؟ فقط من؟؟؟ تو هم دروغ گفتي! تو هم دوستمو بازي دادي! تو هم اونو شكستي چانيول ميفهمي؟؟؟

جونگين متقابلا با صداي به عرش رسيده داد كشيد و اشك ريخت... اشك هايي كه مثل قطره هاي بارون روي شيش هاي سرد گونش سر ميخوردن...

-اگه تو هيچ وقت اون بيچاره رو گول نميزدي... اگه هيچ وقت بازيش نميدادي... اگه هيچ وقت بهش دروغ نگفته بودي منم مجبور به اين كار نميشدم... كاي تو زندگي كردنو ازش گرفتي!! تو اونو كشتي!!!

جونگين دست هاش رو روي هر دو گوشش فشار داد و با تمام قدرتش عربده كشيد..:

-تمومش كن!!

صدای لزونش بین تار های بغض گرفتش میلرزید و این قلبش بود که هر لحظه پا به پای اون بغض میشکست...

_اون زندست لعنتي! هنوز نفس ميكشه!!

-چرا تمومش كنم؟؟؟ كه دروغاتو نشنوه؟؟؟ كه نفهمه چه پستي هستي؟؟؟ ديگه نميشنوه!!! خودتو گول نزن كاي! اون ديگه هيچي نميشنوه... نه حقيقتو نه دروغو... كاي تو... اگه فريبش نداده بودي.... الان داشت ميخنديد... ميدوييد... نگاه ميكرد... لبخند ميزد... فقط اگه تو باهاش...

حرف چانيول توي هق هق هاي بلندش قطع شد...

..اين چه كابوسي بود كه داشت سرشون ميومد..؟

گريه هاي جونگين شديدتر از هرمردي توي اين عالم شده بود و قطع نميشد.نميتونست حتي يك لحظه هم تصوير زيباي فرشته زندگيشو از ياد ببره... فرشته اي كه خودش بال هاش رو كنده بود... فرشته اي كه ديگه امكان نداشت چشماي زيباشو ببينه...

-خفه شو! آره... من اشتباه كردم... من عوضي بودم... من بد كردم... ولي تو چي؟ تو هم همونكارو كردي... حماقتي كه خودت كردي رو گردن من ننداز !!!

-دهن آشغالتو ببند!!!

همزمان با فرياد چانيول، مشت سنگيِ دستش روي فك تيز كاي فرو اومد... هردو پسر شروع به كتك كاري كردن و مشت هايي كه هر كدوم حسرت به همراه داشت رو توي سرو صورت هم فرود مياوردن، بي توجه به باروني كه با غرش صاعقه هاش به جمعشون پيوسته بود... بعد از حدود ده دقيقه هردو پسر با سرو روي خوني از هم جدا شدن و تنها دليل جداييشون اكسيژني بود كه نميتونست راهشو به شش هاشون پيدا كنه... جونگين از خستگي خودش رو روي چانيول بلند كرد و كنارش افتاد... حتي جون حركت دادن قفسه سينش رو هم نداشت...

Fire of liesTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang