𝑺𝒕𝒖𝒄𝒌 𝑾𝒊𝒕𝒉 𝑼

211 14 19
                                    

"رزی"
صبحونه ی مفصلی خورد، علاوه بر اون، چند تا ساندویچم که دیشب درست کرده بود توی کیفش گذاشت. چون امشب قرار بود تا آخر شب کار کنه بعدشم با دوستاش برن مهمونی، برنامه ی سنگینی داشت..
پیراهنی که میخواست باهاش مهمونی بره رو برداشت و یونیفرم خوشگلشو پوشید و تو آینه با لبخند نگاهی به خودش انداخت: 'امروزم بهترینتو نشون بده'
این جمله ای بود که هر روز به خودش میگفت، اون وابسته و عاشق کارش بود و همچنین مورداعتمادترینِ رئیسش
همیشه آدم اجتماعی بود و با همه ارتباط برقرار میکرد.. بخاطرهمینه که تمام شرکت ازش شناخت دارن و باهاش دوستن
ولی قسمت روبروییشون..قسمت A؛ اون طرف شرکت هیچوقت کسی به دلش ننشسته بود،
رئیس خود رزی با رئیس اون قسمت که بنظر رزی آدم خیلی بدخلقی بود مشکل داشت
اما تنها کسی که از اونطرف خیلی باهاش رفت و آمد داشت، جهیون بود
بله، جانگ جهیون
حرفه‌شون مثل همدیگه بود، این حس رقابتیو بینشون ایجاد کرده بود. ولی نه ازنوع خوبش..
الان حدود ۵ ساله که همو میشناسن
اوایل با هم خوب بودن ولی بعدا بحث جدی بین رئیساشون پیش اومد که این دو بخش از هم جدا شدن و این دوتا طرف مخالف همو گرفتن
از اونجا به‌ بعد نفرتشون از هم بیشتر شد و شروع کردن به سربه‌سر هم گذاشتن که دیگه برای جفتشون عادی شده بود که با هم مشکل داشته باشن...
"جهیون"
امروز رو مود خوبی بود. داشت رو صندلی کنار استخرش قهوه شو میخورد که گوشیش زنگ زد
"زیردست وراج" تایتلی که براش انتخاب کرده بود روی صفحه ی گوشیش ظاهر شد
لبخندی زد: انتظار زنگتو داشتم
جه: امیدوارم خبرای خوبی برام داشته باشی
: اوهومم دارم، باهاش حرف زدم نظرسنجی امروز ردیفه برو "همون *داداش* خودمون"
جه: خوبه
گوشیو قطع کرد و با پوزخند کراواتشو گره زد
از بین ۸ تا سوئیچش سومی رو برداشت، معمولا براش خوش شانسی میاورد و طبق معمول باعث میشد همه بهش زل بزنن، هرچی باشه ماشینش تو سئول تک بود.
امروز رانندشو کنسل کرد و خودش ماشینو برداش
صبح زود تو خیابونای خلوت با آهنگ بلند ویراژ داد و ۳ دیقه ای رسید به شرکت
اومد بیرون و سوییچو برا نگهبان پرت کرد، عینکشو داد بالا و از ورودی رفت داخل
همه بهش سلام میکردن اونم هرازگاهی سرشو تکون میداد
: آنیونگ هاسه‌یو ساجانگنیم
با اینکه رئیس نبود ولی توسط همه ساجانگ صدا میشد
رفت داخل آسانسور و آیپدشو از کسی که بغلش وایساده بود گرفت
اسانسور وایساد و صدای همیشگی: 'طبقه‌ی۱۳ بخش مارکتینگ' پخش شد
جهیون به اون سمت نگاهی انداخت، به دفتر شیشه‌ای..
جه: فک کردم زود رسیدم...
: ببخشید؟
جه: هیچی
جه: خب چی‌گفتی بهش ک راضی شد اینکارو کنه؟
:عام باهاش حرف زدم و یذره عم پول و گف ک کار مارو انتخاب میکنه
: بستگی به کنفرانسم داره به یه نفر مسلط نیاز داریم
جه "درحال اسکن کردن اونطرف و رزی" : بنظرت کسی که الان کنارت نشسته کیه
: شما کنفرانس میدین؟
جه: اوهوم.. بابام اومده؟
: هنوز نیومدن
-
پدرش رئیس نه فقط طبقه مارکتینگ، همه‌ی شرکته
چندباری به جهیون گفته بود که سهامشو بهش واگذار کنه اما جه ردش کرده بود...
-
جه "قهوشو تو دستش گرفت": خب جنو..چخبرا دیگه...
جنو: یه خبر خوب هست یه خبر بد
جه "یه قلپ قهوه خورد": خبر خوب اول بهتر بنظر میرسه
جنو خب باشه.......
جهیون بقیه ی حرفاشو متوجه نشد و به مردی که داشت وارد دفتر "رزی" میشد چشم دوخت
رزی با اومدنش نیشش تا بناگوش باز شد. لپاش انقد گل انداخته بود که جهیون از فاصله ۲۰ متری متوجه‌ش شد..
"رزی"
مثل همیشه باید با همه سروکله میزد، از نظر همه کارش کسل کننده بود ولی از نظر خودش جذاب ترین شغل ممکنو داشت
یذره از چیزکیک موردعلاقش خورد و نگاهی ب دفتر اون سر کرد.
که با صدای در زدن به خودش اومد و وقتی کسی که منتظرش بودو دید خوشحال شد
رزی: هیی
اونوو: های~
رزی: سخت بود پیدا کردن اینجا؟
اونوو: نه
رزی: خوبه
رزی: وای ممنونم، من همیشه تو دفترم گل نگه میدارم امروزم میخواستم یدونه بخرم که تو خریدیش.. مرسی
اونوو "دست رزیو گرف" و‌لبخندی تا بناگوشش زد: خواهش میکنم
بعد رزیو یه بغل کوچیک کرد و رف بیرون و رزیم بای‌بای کرد..
"جهیون"
: پسره‌ی دلقک با اون لبخند مضحکش
همون لحظه که پیش خودش اینو گفت، قهوه تو گلوش پرید و سعی کرد جلوی سرفه‌شو بگیره که نشد
جنو: خوبی؟؟
جنو: میدونستم الان نباید خبر بدو بهت میگفتم
جه: نه، فقط پرید تو گلوم همین
جه: خب چی داشتی میگفتی؟
جنو: همین بود
جهیون با قیافه گیج بهش نگاهی انداخت و در جواب
سری با معنی "من کاملا متوجه شدم" تکون داد و از رو صندلیش بلند شد
یبار دیگه کراواتشو صاف کرد و رفت سمت پنجره
••••
ساعت ۹و۴۵ شد و جهیون کنار در جلسه وایساده بود
یذره بعد دستیارش اومد
جه: کجا بودی تو؟
جنو: خیلی زود اومدی ازم انتظار نداشته باش مثل تو یربع قبل جلسه جلوی در اتاق خالی حاضر باشم رئیس..
بلخره ساعت ۱۰ شد و راس ۱۰ رئیس قسمت بی اومد و رفت داخل و منشیش، با لیبل رزان پارک که همیشه مینداختش با کاغذهای تو دستش پشت سرش رفت
جهیون و جنو هم رفتن داخل و نشستن
بعد ۷-۸ دیقه کل سالن پر شد
جهیون و رزی ۱ دیقه ای به هم زل زدن بعد جهیون با یه ابرو بالا انداختن خودکارشو از جیب کتش دراورد و بعد ی تیکه کاغذ کوچیک ب طرفش انداخت.
به صندلیش تکیه داد و خودکارشو تو دستش چرخوند.
"رزی"
"برو ببینم چیکار میکنی" چیزی بود ک روی کاغذ نوشته بود
چون میدونست لبخونی جهیون خوبه گف: ویل سی
و بلند شد برا ارائه ی کنفرانس
یدور همچیزو پیش خودش مرور کرد بعد با آرامش شروع کرد به توضیح دادن
رزی: خب این محصول ظاهر خیلی شیکی داره که کاملا بر اساس علایق مردم طراحی شده، گلسش نانو و کاملا ضدضربه‌ست. برای درست کردنش از بهترین سازندها استفاده کردیم..به‌کلی ضدآبه و طولش حدودا ۲۲ اینچ هست که برای یه پی‌سی سایز بزرگی به‌حساب میاد...
رزی رو خودش خیلی کار کرده بود ، حین ارائه دادن لبخند قشنگی رو لبش بود که همرو تو فضای انگیزه آوری قرار میداد
وقتی توضیحاتش تموم شد تعظیم کوتاهی کرد و نشست سرجاش
جهیون پوزخندی زد و از جاش بلند شد
خیلی مسلط شروع به صحبت کردن کرد. هر از گاهی به کراواتش دست میزد، که خب، هات بود
: هی چی داری میگی!
رزی همیشه تلاش کرده بود به خودش بفهمونه که خودشو جهیون هیچوقت نمیتونن آینده ای با همدیگه داشته باشن، شاید بعضی اوقات از بقیه ی کارمندا میشنید که 'بین خانم‌پارک و پسر رئیس یه خبرایی هست' ولی حتی عصبانی هم نمیشد، سعیم نمیکرد جلوی این شایعاتو بگیره
شاید یجورایی راست بود
شایدم نه
بهرحال احساسشو مخفی نگه داشت .
جهیون با لبخندی که چالهاشو مشخص کرد نشست
بعد از ۵ دیقه ای که گذشت اومدن برای اعلام
: بعد از بررسی همه‌ی شرایط و بازار تکنولوژی...
: طرح گروه B رو در این زمینه قبول میکنیم
رزی سرشو اورد بالا و با لبخند ب دو نفر روبروییش که تعجب کرده بودن نگاه کرد
سکوت برقرار بود ک جهیون خودکارشو روی میز کوبید و مثل برق از اتاق جلسه رف بیرون و بعدش اتاق پر از همهمه و بحث شد.
رف تو فضای آزاد که هوا بخوره
کراواتشو یذره از دور گردنش فاصله داد
میخواس خودشو روی جنو خالی کنه، ولی میدونست که این تقصیر اون نیست، همش زیرسر اون دختره...
با شتاب رفت تو دفتر رزی
رزی "اروم از جاش بلند شد": الان که در نزدی ولی ازین به بعد بهت میگم که قبل اومدن در بزنی
جه دستاشو روی میز کار رزی گذاش: چیکار کردی؟
رزی: واقعا نمیدونم بازم راجع به چی داری حرف میزنی، همیشه یجوری صحبت میکنی که متوجه نشم...کار دیگه‌ای ازم ساخته‌س؟
جه: خیلی رو مخمی
این حرفشو نادیده گرفت، دیگه براش طبیعی شده بود
جهیون خیلی بی‌قرار شده بود
رزی: هی، آروم..عصبانیتتو سر من خالی نکن من کار اشتباهی نکردم، با این کاراتم داری باعث میشی همه راجبمون حرف بزنن
و با چشم ب افراد بیرون دفتر اشاره کرد که به اون دوتا زل زدن
جهیون *صداشو بلندتر کرد*: خب بزنن برام مهم نیست هر حرفی میخوان بزنن...من فقط میخوام.....
رزی"دستای جهیون رو که داشت تکونشون میداد رو گرفت و اورد پایین": گفتم آروم!
جهیون لحظه ای بهش خیره شد
رزی : حالا هم اگه اجازه بدی میرم به پروژه ی بعدیم برسم
بعد پوشه‌ش رو از روی میز برداشت
از کنار جهیون رد شد و از دفتر بیرون رف
جه زیر لب فحش داد و بعد سمت اتاق خودش حرکت کرد
جنو: رئیس من واقعا معذرت..
جه: مهم نیست،...دیگه نمیخام هیچی بشنوم
جنو: هرچی تو بگی
و از دفتر رفت بیرون
پدرش اومد داخل: چیه لب ولوچه‌ت آویزونه:/
جه چشماشو چرخوند
آقای‌ جانگ"خندید": ناراحتی که به اون دختر باختی هان؟اون خیلی با استعداده نباید دست کمش بگیری
جه: فقط بگو باهام چیکار داری
- امشب تا ساعت ۱۲-۱ اینجایی
و یسری برگه رو گذاشت رو میز جهیون: میخوام هرکدومشونو بررسی کنی و تاریخ پروژهارو پیدا کنی، با ادغام چندتا کار بیشتر محصولو تبلیغ کنیم
جه: این که کار طبقه ی ششمه
- ولی من میخوام که تو انجامشون بدی
جه نفس عمیقی کشید و با تکون دادن سرش قبول کرد
- حالا که پدرت اومده چیزی مهمونش نمیکنی؟
جهیون سری تکون داد و زنگ زد تا دو تا اسپرسو بیارن
آقای جانگ استکانو برداشت: جدیدا تو فکر این بودم که خانم پارکو به طبقه هفتم منتقل کنم....
جهیون هول کرد
- بنظرت از پسش بر میاد؟
جه: فکر نمیکنم علاقه‌ ای به اون بخش داشته باشه
: جهیون چیکار داری میکنی!
حرفشو تصحیح کرد: شایدم دوست داشته باشه، چندوقتی بود راجع بش صحبت میکرد.
- اوهوم، خب پس بهش فکر میکنم
و از اتاق جهیون رفت بیرون
جهیون به فکر فرو رفت
رزی میتونه یکی از تنها دلایلی باشه که جهیون تا به الان کارش رو ول نکرده بود
جه عاشق رقابته، معتقده بدون رقابت زندگیش کسل کننده و غیرقابل تحمل میشه
شاید بخاطر وجود بخش‌ بی بود که جهیون ارتقا مقام خودش رو رد کرد، شایدم هنوز عاشق رزی بود
: با اینکارایی که تا حالا برعلیه‌ش کردم عمرا منو دوست داشته باشه، باید ببرمش یجاییو ازش معذرت بخوام...
تلفن و برداشت که زنگ بزنه ولی مکث کرد و بعد منصرف شد
: با اینکار فقط خودمو کوچیک میکنم
بلند شد و از دفترش بیرون رفت تا بره به کافه‌ی شرکت
که رزی جلوش سبز شد
رزی: جهیون، رئیس جانگ گفتن که امشب هستی و "گوشه‌ی یقه‌ی جهیون که تا خورده بود رو صاف کرد" یسری از برگه‌هارو بدی که من که بررسیشون کنم
جه: اوه، بله رو میز دفترمه
رزی رفت
جهیون یذره سرجاش وایساد تا برگرده
رزی از دفتر اومد بیرون و موقعی که از جلوش رد شد، جه دستشو گرفت و سر خودشو آورد نزدیک اون
جه "موهای رزیو داد کنارو دم گوشش گفت" : فکر نمیکنم تو محل کار، جهیون خیلی مناسب باشه
رزی جوابی نداد، نگاهش یجورایی متعجب بود
با اکراه گفت: هرجور شما بخواین.....آقای جانگ
جه پوزخندی زد و راه افتاد
......
ساعت ۸ ،شرکت خیلی شلوغ شد، همه مشغول کار بودن....
حدود ۶ ساعت با جنو بی‌وقفه پشت میز نشسته بودن که پروژه هارو بررسی کنن
جه "گردنشو ماساژ داد": امشب چیکار داری؟
جنو: میمونم اگه بخوای
جه "مکث کرد و به گوشیش نگاهی انداخت": امروز.. اولین قرارت نیس؟
جنو: عام راستش...
آره
جه: برو ببینم، از ۳ هفته ی پیش داری روزشماری میکنی و تو شرکت جار میزنی بعد به من میگی اگه من میخوام تا نیمه شب میمونی؟
جنو: مرسی رئیس،...عاخه کار داری گفتم بمونم
جه: نیاز نکرده بیا برو خونه اماده شو، تو دیگه چجور دوست پسری هستی
جه: جایی گیرکردی پی ام بده بهت بگم چیکار کنی
جنو: ممنونم🥺
جه: تشکر بسه، موفق باشی برو
جنوعم رفت
احساس خوبی بهش دست داد که بهش اجازه داده
-------
به ساعت نگاه کرد، یربع تا۱۲ مونده بود
ب چشماش استراحت داد و از اتاقش اومد بیرون، بیشتر چراغا خاموش بود و شرکت خلوت خلوت
تا اونجایی که حدس میزد فقط آشپز کافه تو شرکت بود که اونم داشت میرفت
یکم قدم زد و خواست برگرده به اتاقش که متوجه ی نور شد
بعد دید که چراغ دفتر رزی روشنه
جه: این چرا هنوز مونده؟
رزی: به همون دلیلی که تو موندی..
رزی از کنار جهیون اومد جلوش و روبروش وایساد
برگهارو داد دستش: بررسی شد-
جه: عا خوبه
رزی: رئیس جانگ گفتن بیام باهم تاریخارو پیدا کنیم
جه: خب داخل دفتر من
رزی: نه دفتر من
جه: نو دفتر من
جه‌رز: هوف
رزی: بهتره بحث نکنیم-
جه: خب بیا سنگ کاغذ قیچی
رزی: مگه بچه‌ایم
و نگاهی مثل "خجالت بکش" به جهیون انداخت
جه: چیه مگه، فقد یکار ساده‌س که باعث میشه به توافق برسیم..
جه لحظه‌ای فکر کرد: عااها؛ چون شانس نداری میگی نه؟:>
رزی بهش چشم‌غره رفت
-
قبلا همیشه موقعایی که با هم بازی میکردن رزی میباخت و این باعث شد اون موقعا دوباره براش یادآوری شه
-
رزی: خیلی خب اصن بیا رو همین میز انجامش بدیم
به میز وسط سالن بزرگ اشاره کرد و رفتن و اونجا نشستن
قرار شد رزی اسمارو انتخاب کنه و جهیون تاریخارو پیدا کنه، جهیون خودش انتخاب کرد که کار سختترو انجام بده
نمیتونست دلیلی هم براش پیدا کنه
آشپز کافه اومد سمتمون: بفرمایین براتون نوشیدنی آوردم تا یکی دوساعتی سرحالتون نگه میداره
تشکر کردن و بعد از اینکه رفت مشغول کار شدن
تنها چراغی که روشن بود بالای سرشون بود، حس عجیبی داشت
یذره کارارو انجام دادن و بعد با هم اقدام کردن به برداشتن پارچ نوشیدنی که دستاشون رفت روی هم، دستای رزی در برابر جهیون خیلی ظریف و کوچولو بودن
رزی روشو به طرف جهیون برگردوند و چند ثانیه تو سکوت گذشت
جه:...من میریزم..
و بعد نگاهاشونو از هم دزدیدن
۱ ساعت و نیم گذشت
جهیون کتشو دراورد و پشت صندلیش انداخت
بعد دستشو پشت سرش گذاشتو یکم روی صندلی لیز خورد
جه: چقد مونده؟
رزی زیرچشمی به جهیون نگاه کرد: حدودا ۴۰ دیقه ی دیگه تموم میشه:)
جه: خب خوبه
زمان به کندی گذشت و طبق حدس رزی دقیقا ۴۰ دیقه بعد کارشون تموم شد
بلند شدن و رفتن داخل دفترشون که وسایلشونو جمع کنن و درا رو قفل کنن
رزی رفت که منتظر آسانسور شه، جهیون به بقیه جاها سر زد و بعد ۲-۳ دیقه اومد تو آسانسور
وقتی اومد تو، رزیو تو یه لباس خیلی خوشگل دید
جه: عام فک کنم باید تشکر کنم
رزی: اوه، منم همینطور
جه: خب
جه‌رز: مرسی که امشب کارمو کمتر کردی
تا بحال خیلی با هم تو آسانسور بودن، ولی اینیکی خب متفاوت بود...
جه دکمه رو زد و در بسته شد
حدود ۳۰ ثانیه خیلی خشک تو آسانسور وایساده بودن
"رزی"
گوشیشو روشن کرد که از دوربین تیپشو ببینه
تا موقعی که آسانسور برسه سرشو تو گوشی گرم کرد
یواشکی تو آینه ی بغلیش از خودشو جهیون ک تو آسانسور بود عکس گرف
*گروه چت*: ببینین با کی تو آسانسورم
دوستاش: اوه این پسر رئیسه؟!-عجیبه تا حالا تو شرکت دوروبر باباش ندیدمش- چقد خوشگله - واو - شنیده بودم جانشینیشو از طرف باباش قبول نکرده
رزی: آره واقعا نمیدونم چه دیوونه ایه که قبول نکرده...اگ من بودم، نگفته قبول میکردمش
رزی: این آسانسور چرا نمیرسه پایین "این مسجش سند نشد"
رزی: اوف آنتن نمیده
جه: طبعا چون تو آسانسوریم..
جوری که سرشو تو گوشیش فرو برده بود بنظرش خیلی احمقانه بود، گوشیشو تو کیفش گذاشت و به در زل زد
رزی: عام چرا نمیرسیم اتفاقی افتاده؟
جه: این که طبقه هفتو نشون میده یذره دیگه میرسیم
اصن متوجه گذشت زمان و در عین حال کندی آسانسور نشدن
رزی از جلوی جهیون خم شد و دکمرو دوباره زد
۵ دیقه گذشت و اینا هنوز اونجا بودن
رزی: من دارم نگران میشم
جهیون به سقف نگاهی انداخت بعد به در زد که در وا شه، وا نشد
چند بار زد ولی نشد
رزی: چیشده-
جه: گیرکردیم-
رزی یذره کنترلشو از دست داد: یعنی چی گیر کردیم! بزن رو دکمه هه
جه: دارم میزنم دارم میزنم
رزی: هووف.... اوووف حالا چیکار کنیم
جه: اول باید بفهمیم دیقن کجاییم...
جه: تو بزن رو دکمه من میرم درو وا کنم
رزی با دستپاچگی دکمرو نگه داشت و جهیون زور زد تا در رو وا کنه
جه: اوف مگه چقد سنگینه..
کتشو داد ب رزی: اینو داشته باش
آستیناشو داد بالا و با هزار بار زور زدن بالخره در یذره باز تر شد ولی هنوزم بیرون قابل تشخیص نبود
جهیون بیشتر زور زد و در تقریبا کامل باز شد
یه قدم اومد عقب و کتشو از رزی گرف و تو کیفش انداخت
دستاشو بهم مالید: اینطور که معلومه زیرزمینیم..
و آجرایی که آروم ازشون رد میشدنو نشون داد
سرعت آسانسور همینجوری آروم تر و آروم تر میشد
رزی یذره رف جلو ولی جه کشیدش عقب
به طرف جهیون برگشت: ببین من خو...
یهو آسانسور تکونی خورد و ۵ متر اومد پایین و باعث شد که رزی جیغ بزنه و بیفته روی جهیون
وقتی که آسانسور ثابت شد جه پوزخندزنان به رزی خیره شده بود و رزی عم شبیه گربهایی که کار اشتباهی انجام دادن با تعجب بش نگا میکرد
همینجوری به هم زل زده بودن که جه کمر رزیو گرفتو خودشونو تو حالت نرمال برگردوند، رزیم به خودش اومد، از جه فاصله گرفت و گلوشو صاف کرد
دقایقی گذشت و رزی سکوتو شکست: باید سقف آسانسورو برداریم
جه: چی؟ واسا
رزی: بیا همکاری کن ازینجا بیایم بیرون.... دستتو قلاب کن
جه یجورایی خندش گرفته بود ولی از جدیت رزی جلوشو گرفت
بجای اینکه دستشو قالب کنه رزیو بغل کرد و برد بالا
رزیم انگار که یادش رفته باشه چیکار داره میکنه موند
جه: خب چیکار میخای بکنی
رزی سقف اسانسورو هل داد و وا نشد
رزی: وا نمیشه
جهیون رزیو اورد پایین و خودش یبار امتحان کرد
قدش انقد بلند بود که دستاش به سقف میرسیدن
یبار زد و سقف تکون خورد و برق آسانسور قطع شد
رزی: بیا، نورعلی‌نور شد
جه: خب خودت گفتی اینکارو کنیم...
رزی: ببین باید آروم تر رفتار میکردی مثن اینجوری " و شروع کرد نشون بده"
یا یه طور دیگه مثلا، الان زیرزمینیم برق قطع شد نورم نداریم چه برسه بخوایم بیایم بیرون
جه: آروم باش، یجوری میایم بیرون
رزی احساس میکرد واقن نیاز داشت این جمله‌رو بشنوه.. میدونست خیلی داره زیاده‌روی میکنه...نمیدونست چرا اون ریلکسی همیشگیشو نداشت
تا نیم ساعت با هم حرف نزدن
جه ساعتشو نگاه کرد، نزدیک ۴ بود
نفس عمیقی کشید، با اینکه یعالمه کار کرده بود خوابش نمیومد
رزی: هووف مهمونی امشبم هیچی شد
جه یذره نشست و بعد بلند شد
جه: رزی..
رزیم میتونست مثل خودش به جهیون بگه که باید منو خانم پارک صدا کنی.. ولی نگفت
روشو برگردوند سمت جهیون تا ادامه ی حرفشو بگه
جه: اون پسره کیبود..
رزی: کی؟
جهیون: همونی که صبح اومد بهت سر بزنه...
جه اضافه کرد: با گل...
رزی: عا اون دوست دانشگاهم بود جدیدا دوباره رفت‌و‌آمد داریم با هم..خیلی کیوته...
شروع کرد ب تعریف کردن همه‌چیز انگار نه انگار کسی که کنارش بود جهیون بود
بعد ازینکه تعریف کرد نگاهی ب جهیون انداخت که داره بهش گوش میکنه
رزی: چ.چرا پرسیدی..؟
خود جهیونم نمیدونست چرا-
جه: قیافش برام خیلی آشنا بنظر میرسید گفتم اسمشو بپرسم
رزی سری تکون داد و برگشت
: *کمتر خودتو ضایع کن..* رزی ب خودش اینو گفت
جهیون موضوعو عوض کرد: ینی یه نگهبانم شبا اینجا نیست؟ این چ شرکتیه دیگه- باید ب بابام بگم
رزی: یه هفته‌س مرخصی‌ان
دوباره سکوت شد..
رزی داخل کیفشو گشت و یه ظرفو دراورد
ساندویچی که صبح آماده کرده بود، بود
خیلی خوشحال بود که همچین کاری رو انجام داد
رزی " قبل اینکه شروع به خوردن کنه" : گشنته؟
جه: نه..
قبل از اینکه جه جوابشو بده رزی توی کیفشو نگا کرد و ی ظرف دیگه رو از توش در اورد
رزی: عه یه ساندویچ اضافه عم اوردم
جه: عاو ن من نمیخورم برا خودت
رزی: میگم اضافه‌س دیگه...لوس نشو بیا بخورش
جه: باش خا
نشستن و عین بچها شروع کردن به خوردن
بعد دوباره تلاششونو برا نجات پیدا کردن بکار گرفتن
اعصاب جهیون بهم ریخته بود، بعد از چندتا تلاش ناموفق دستشو محکم ب دیوار آسانسور کوبید ک باعث شد رزی از جاش بپره
جهیون: َدمیت "لعنت بهش" !
"برگشت پشت به رزی و دستشو روی میله ی آسانسور تکیه داد": *ما قراره از هم متنفر باشیم ولی الان با هم تو یه آسانسور گیر کردیم*
این دقیقا چیزی ک رزی داشت بهش فکر میکرد بود
جه برگشت سمت رز
جه: نگاهم نکن، میخام سعی کنم ازت متنفر باشم
مکث
رزی: جه..هیون من.. دیگه نمیتونم این رقابت مسخره بینمونو تحمل کنم
رزی: ما قبلا با هم دوست بودیم، چرا الان باید دلیل ناراحتی هم باشیم
مکث کرد: من..عاشقت بودم
جهیون با ناامیدی نگاهی ب رزی انداخت: من نمیتونم
رزی: نمیتونی چی...؟
رزی: مدت ها سعی کردم بخاطر مغرور بازیات احساسات درونمو بُکشم
رزی: من..نمیخام ما فقط کالیگ "همکار" باشیم
رزی: نمیدونم ..حتما نظرت راجب من خیلی عوض شده و شاید از گذشته پشیمونی ولی برای من تو هنوز همون جانگ جهیون مهربون خنده‌رویی که اون روز تو بارون بغلم کرد، برد خونش و ازم مراقبت کرد
آهی کشید: خیلی میگذره از وقتی که میخواستم اینو بهت بگم..
الانم ازت خواهش میکنم بیا این بچه بازیارو کنار بذاریم
جه: امروز من دوباره متوجه شدم که...که من...
جهیون نمیخواست جمله‌شو ادامه بده ولی منصرف شد: من نمیتونم نسبت بهت بی‌اهمیت باشم
جه: خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم تا...اینکه اون پسره رو کنارت دیدم..اینکه چقد وقتی میبینیش خوشحال میشی..
جه: با این همه کارای بدی ک در حقت کردم...میتونی هنوز قبولم کنی؟
رزی: من خیلی وقت پیش.. به خودم این قولو داده بودم
جهیون به رزی نزدیکتر شد و صورتشو لمس کرد
یذره خم شد تا صورتش اومد روبروی رزی
جه "خیلی آروم": بنظرت گذشتمون داره دوباره تکرار میشه؟
فلش‌بک /
یه پسر و دختر تازه‌ استخدام شده درحالی که دیر کرده بودن دوییدن تو آسانسور
نفس نفس میزدن...
دیشبش شب عالی‌ای باهم گذرونده بودن
جه "سمت رزی حرکت کرد": بیا الان کاملش کنیم...
و لبشو روی لبای رزی گذاشت و از کمر گرفتش...
پایان فلش‌بک /
جه لباشو به رزی چسبوند
اروم و ملایم دستاشو روی کمر رزی حرکت میداد
تا اینکه از بالا سروصدا اومد
نگهبان: کسی اون تو عه؟
جهیون لبخندی زد و به کارش ادامه داد
رزی آروم عقب عقب رفت و دستشو روی نرده های آسانسور تکیه داد
آسانسور شروع کرد ب بالا رفتن
.....
در باز شد و یعالمه جمعیت ک جلوی آسانسور وایساده بودن داشتن نگاهشون میکردن
با اینکه یه شبو نخوابیده بودن سرحال و با لبخند بزرگی از آسانسور اومدن بیرون و رفتن سمت دفتر رئیس جانگ
رزی: رئیس‌جانگ، ما یه هفته مرخصی میخوایم
پدر جهیون که این موقع صبح جا خورده بود: برای چی؟
جهیون: راستش..."دستای رزیو گرف" یذره طول کشید که ما همدیگرو پیداکنیم ....

______
هی لاولیز~
مرسی که وقت گذاشتینو اولین وانشاتی که آپ کردمو خوندین🥰☁️
اگه نظری دارین خیلی مشتاقم بخونمشون، کامنت کنین و لایکم یادتون نره🥺💞

Stuck With U Where stories live. Discover now