وارد محوطه دانشگاه شد. اطرافش رو نگاه کرد، برای ارائه پروژه آخر ترمش اومده بود. بین راه استاد آن رو دید. یک لحظه، فقط یک لحظه به سرش زد تا درباره اون برگه باهاش حرف بزنه و احتمالا اونرو برگردونه، چون جمین اصلا از دردسر خوشش نمیومد. راهروی دانشگاه شلوغ بود و استاد آن داشت دورتر میشد. فردی دستشو روی شونهش زد و برش گردوند.
_هی جمین تو ههچانو ندیدی؟
_اوه مارک. چرا، گل فروشیه امروز زودتر رفت.
_گوشیش رو جواب نمیده.
_شاید سرش شلوغه.
مارک سرش رو تکون داد._مرسی نانا، بعدا میبینمت.
جمین سرش رو برگردوند و سعی کرد استاد آن رو پیدا کنه. نزدیک دفترش شد و مردی رو دید که به نظر نمیاومد از دانشجوهای دانشگاه باشه. شاید استاد دانشگاه باشه؟ جمین چینی به ابروهاش داد.
مردی که با استاد آن حرف میزد، اون رو به خارج از ساختمان هدایت کرد. جمین "اه" عه بلندی از روی عجز و درموندگی کشید. بیخیال استاد آن شد و رفت تا پروژهش رو تحویل بده.
________________________________________جنو کلید رو چرخید و وارد خونه شد. خونه، مثل همیشه گرم بود.
_باباااا؟
جنو دمپاییهاش رو پوشید و همینجوری که نفس عمیق میکشید پدرش رو صدا میزد._باباااا کجایی.
_هی جنو ببین، بالاخره تونستم!
جنو با شنیدن صدای سرزنده پدرش خندید._باید ازت آزمون بگیرم بابا! بیا اینجا و یه اکانت برام بساز.
پدرش با خوشحالیای که فقط برای شاد کردن دل پسرش بود کنارش نشست، و سعی کرد طبق آموزشهای پسر و دخترش یک اکانت مجازی بسازه!_تو باباتو دست کم میگیری پسر! فکر میکنی چون وقتی ما جوون بودیم از این ماسماسکا نبوده نمیتونیم یاد بگیریم؟
جنو دستهاشو توی هوا تکون داد._نه نه. من همچین فکری نکردم.
جنو با لبخند به پدری که عاشقانه میپرستیدش نگاه کرد._بابا
پدرش سرش رو سمت جنو چرخوند._هوم؟
_به نظرت من چیکار کنم؟
_همه میدونن که نمیخوای این فرصتو از دست بدی پسر.
جنو با انگشتهای کشیدهش ور رفت._ولی نمیتونم شمارو تنها بزارم.
پدرش از بالای عینک بهش نگاه کرد._من تو رو بزرگ کردم، الان نگرانی که نتونم از پس خودم بر بیام؟
جنو چندباری دهنش رو باز و بسته کرد، اما حرفی برای گفتن نداشت._هی منو ببین
سمت جنو برگشت و ادامه داد:_تو.. تازه اول راهی. مطمئن باش فرصتهای بیشماری به وجود میاد تا تورو توی دوراهی بزاره، دوراهیهای سرسام آور. ما اینجا جامون و اوضاعمون خوبه، خواهرت بزرگ میشه و من زندگیمو میکنم؛ من بهت اجازه نمیدم موفقیتتو به خاطر تردیدی ناچیز عقب بندازی. بهم بگو چند بار دیگه این فرصت پیش میاد؟
جنو سرشو تکون داد.
YOU ARE READING
Drug* | nomin
Fanfiction"_ کدوم دارویی یه همچین عوارض وحشتناکی داره؟! _ دقیقا هیچ دارویی نمیتونه این عوارض رو داشته باشه. ولی.. تا به حال اسمشو جایی ندیدم، F39؟" این مطلقا اون زندگی ای نبود که جمین برنامهریزی کرده بود؛ اما آدمهایی که اطرافش بودن جرات زیادی برای ادامه دا...