Part17 ☠︎

1.5K 318 80
                                    

ییبو : وای من خسته شدم سه روزه که اینجا بستری شدم بسه دیگه من میخوام مرخص بشم.
ماما : کوفت چرا اینقدر غر میزنی.
ییبو : اقا من به کی بگم از محیط بیمارستان بدم میاد. بعدشم بگو بیان این لوله ادرار رو از من جدا کنن میخوام راه برم خسته شدم.
ژان : وای ییبو بسته از وقتی اومدم داری یه بند حرف میزنی دو دقیقه ساکت باش فقط دو دقیقه.
ییبو : دلم میخواد حرف میزنم . راستی تو از صبح تا حالا کجا بودی منو تنها گذاشتی ؟
ژان : اقا قرارداد نبستم باهات که ۲۴ ساعته پیشت باشم.
ییبو : درک کن من مریضم احتیاج دارم کسی پیشم باشه.
ماما : من برگ چغندرم نه از صبح مگه من پیشت نبودم پسره ای چشم سفید
ییبو خندید با حالت بامزه ای سرش رو کج کرد .
ییبو : شما که تاج سری عشقم شوخی کردم.
ماما : بسه بسه نمک نریز. ژان پسرم این چند روزه واقعا بهت زحمت دادم
لبخندی زدم بهش دستش و گرفتم
ژان : کاری نکردم
ییبو : قول میدم منم اینجوری ازت مراقبت کنم وقتی مریض شدی
ماما : ااا خدا نکنه بچم چیزیش بشه که تو بخوای ازش مراقبت کنی
ییبو : اوووو حالا مگه چی گفتم این بدترین مریضش سرماخوردگی میشه مثل من که جلو تیر تفنگ نیس
لبخند تلخی زدم . کاش واقعا همیجور بود ولی من الان دقیقا وسط میدونم جنگم . ییبو امیدوارم هیچ وقت نفهمی من کی هستم

در اتاق باز شد دکتر وارد اتاق شدییبو : دکتر خسته شدم میخوام برمدکتر : حالا حالا ها اینجا تشریف داریدییبو دستش که سالم بود گذاشت رو سرش دوباره شروع کرد زیر لب غر غر کردندکتر : ییبو جان باید راه بری و به بچه ها میگم بیان لوله رو ازتون جدا کنهییبو : ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

در اتاق باز شد دکتر وارد اتاق شد
ییبو : دکتر خسته شدم میخوام برم
دکتر : حالا حالا ها اینجا تشریف دارید
ییبو دستش که سالم بود گذاشت رو سرش دوباره شروع کرد زیر لب غر غر کردن
دکتر : ییبو جان باید راه بری و به بچه ها میگم بیان لوله رو ازتون جدا کنه
ییبو : ممنون
پرستار اومدم کارشون انجام دادن رفتن بیرون
دکتر منو مخاطب قرار داد
دکتر : بهش کمک کنین که راه بره فقط حواستون جمع کنین اصلا به دستش برخورد نکنین
ژان : اوکی حواسم هست
به طرف ییبو رفتم کمک کردم از روی تخت بیاد پایین روی پاهاش ایستاد
دکتر : درد داری
ییبو : نه خیلی
دکتر : خیلی خوب حرکت کن
ییبو قدم اول برداشت پاهاش درد گرفت نتونست وزنش رو روی پاهاش نگه داره و کامل بهم تکه داد
دکتر : اینا طبیعی هست چند روز دیگه خیلی راحت مثل گذاشته راه میری اصلا نگران نباش . به خودت هم سخت نگیر
ییبو : چشم دکتر
دکتر از اتاق بیرون رفت
ییبو کاملا تو بغلم بود حواسم به این بود که اصلا دستم به دستش نخوره
ییبو سعی کرد دوباره بایسته و شروع کرد به حرکت کردن حدود ۵ قدم برداشت
ییبو : پاهام خیلی درد گرفته
ژان : به من تکه تا ببرمت طرف تخت

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now