بی هیچ اغراقی خانم کیم به اون نفرت انگیزی که سهون همیشه ازش یاد می کرد نبود.
درسته که آخرین باری که بکهیون اون زن رو از نزدیک دید، کم مونده بود با یه ضربه ی مستقیم گلدون به سرش، به نیاکان گنهکارش بپیونده
ولی اگر منصف باشیم اون زن ریز نقش که انگار عادت داشت همیشه لباسهای ساده بپوشه بیشتر شبیه یه ماده شیر شجاع بود که وقتی واسه توله هاش احساس خطر می کرد دندون نشون می داد، ولی در بیشتر مواقع با اون چشمای ریزش که وقتی بهت لبخند می زد، گوشه هاش حسابی چین و چروک میشدن، نگاه گرمی داشت."آقای پارک نیومدن؟"
خانم کیم همونطوری که دست بکهیون رو می فشرد با تن بلند پرسید و بکهیون مجبور شد واسه اینکه خانم کیم صداش رو تو اون شلوغی بشنوه بلندتر جواب بده."تا همین چند لحظه ی قبل اینجا بودن. خیلی زود بر میگردن."
خانم کیم سرشو تکون داد و بعد چند ثانیه سرش رو به گوش بکهیون نزدیک کرد.
"اون یه مرد عالیه! به عنوان مسئول عدالت برای امگا برام افتخاره که با اون آشنا شدم. "و خندید، جوری که نفسش دوید توی عمق گوش بکهیون.
"اولش فکر می کردم یه آلفای متعصبه و تو رو اذیت کرده..باور کن کل انجو رو بسیج کرده بودم واسه اینکه پدرشو درارن، ولی ببین الان کجاییم؟
اگه امشب به عنوان قهرمان ملی بهش مدال افتخار بدن تعجب نمی کنم!"بکهیون سرشو و تکون داد و لبخند زد. (در واقع دلش می خواست قهقهه بزنه چون این واقعا یه جک مضحک بود.)
و گرچه اولش تردید داشت ولی در نهایت سوالش رو پرسید.
"شما از کجا فهمیدین اون به من آسیبی نزده؟ "خانم کیم نگاه رضایتمندی به بکهیون انداخت. انگار دلش می خواست سر بحث باز بشه تا بتونه از فضایل پارک چانیول بیشتر بگه.
"اوه... تو نمی دونی اون چقدر واسه ی عدالت برای امگا هزینه کرده. چند ملیون وون پول کمی نیست!
و نه تنها داره ما رو ساپورت مالی می کنه که رابط ما و کی بی اس شده. باورت نمیشه اگه بگم سازمان هرچی الان داره از کی بی اس داره."بکهیون باورش می شد.
درسته اون عاشق پارک چانیول بود ولی این باعث نمیشد فراموش کنه اون مرد چقدر تجارت پیشه است.کاملا واضحه اگه پارک چانیول دهن این امگاهای دو آتیشه رو با پول نمی بست، هر آن ممکن بود کار و اعتبار خودش رو از دست بده.
این همون واقعیت گزنده ی زندگی بکهیونه.
(واسه هیچ کسی مهم نیست یه امگای بی ارزش چرا به فضاحت افتاده، چرا کشورش رو ترک می کنه و چرا آسیب می بینه،
چیزی که مهمه منافع شخصی شونه.)در واقع همه دنبال خواسته هاشون و در راس اون دنبال پول هستن،
چه پارک چانیول و چه این امگای به ظاهر مهربون که تو این مدت حتی یبار از بکهیون نپرسید دردش چیه،
و بدون نظرخواهی از بکهیون، واسه خودش جنگ رو شروع کرد و بعدشم که به خواسته هاش رسید صلح کرد.هیچ عدالت و هیچ عدالتخواهی وجود نداره!
بکهیون این وسط فقط یه وسیله بود، یه واسطه ی خیر واسه اینکه انجو، بشه سازمان.
کی بی اس بشه نامبروان شبکه های کره که حتی سیاستمدارا تو مهمونی اش شرکت می کنن،
و پارک چانیول بشه قهرمان ملی!خانم کیم سکوت بکهیون رو علامت رضا گرفت و ادامه داد.
"اون حتی واسه مدیریت سازمان هم ایده های عالی داره!"و ریز خندید.
"بین خودمون باشه.. امگاها واسه کارهای مدیریت و رهبری افتضاح هستن... بخاطر فرومونهاشون نمی تونن بین کار و احساسات شخصی فاصله بزارن... شعور کار جمعی و حرکت گله ای دارن ولی توان مدیریت ندارن.. واسه همینه ی حتی مدیریت رابطه..."بکهیون حس می کرد تحملش داره تموم می شه. این زن خودش یه امگا بود ولی مستقیما داشت به امگاها توهین می کرد.
"ولی سهون دقیقا یه آلفاس که بین کار و احساسات شخصی اش فاصله نگذاشته،
واسه همین اخراجش کردین...درسته؟!"واسه یه لحظه چشمای خانم کیم مبهم شد. بعد انگار یه داستان خنده دار یادش اومده باشه دوباره خندید و به قسمت برهنه ی سینه ی بکهیون نگاه کرد.
این بار تن صدای نرمش خیلی مکار به نظر می رسید."اوه سهون رو می گی! اون شانس عالی واسه ارتقای شغلی داشت... به عنوان یه مرد امگا...تو واقعا کارتو خوب بلدی !"
بکهیون دستهاشو مشت کرد و چند تا نفس عمیق کشید.
امروز روز بدی بود.
یقه اش خیلی باز بود و معذب ش میکرد.
پارک چانیول خیلی زود گم و گور شد و رویاهای بکهیون رو با رفتنش محو و نابود کرد.
کریس یه متن بلند رو بهش داده بود و بهش گفته بود این متن سخنرانی اش هست که توسط وزارت فرهنگ تهیه شده و باید موقع شام اجراش کنه.
خانم کیم به همون نچسبی و نفرت انگیزی ای از آب درومد که سهون گفته بود.
و بکهیون نمی دونست آخرش قراره چه اتفاق چرت دیگه ای بیفته و شبش رو از اینی که هست گند تر کنه.
(سهون حق داشت که ازتون متنفر باشه!
شما نمی تونین ویژگی های شخصیتی خودتون رو به همه ی امگاها نسبت بدین... اونم وقتی اونقدر شخصیت ضعیفی دارین که جرات ندارین خودتون رو با عنوان _رئیس سازمان معرفی کنین و تلاش امگاهای عضو سازمان رو ندیده می گیرین و همه ی دستاوردها رو به کی بی اس و پول آلفاهای کله گنده اش مرتبط می کنین.)باید اینها رو میگفت.
ولی بکهیون ضعیف و ترسیده ی وجودش ترجیح داد در سکوت به چشمای مرموز خانم پارک نگاه کنه که به گفتگوشون ملحق شده بود.
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند