۴۷

1K 289 77
                                    

بکهیون همیشه ازونا بود که از بیرون خیلی تر و تمیز و خوشگل و مرتب و شجاع و قوی و سرشار از اعتماد به نفس به نظر می رسن.

ولی در واقع از درون یه آدم توسری خورن که  خودشونو واسه همه چی مقصر می دونن و اگه کسی بدی ای در حقشون کنه تو خودشون دنبال علتش می گردن.

بکهیون حتی سعی می کرد خوشبینانه به خودش تلقین کنه اون فرد از اون کارش هیچ انگیزه ی بدخواهانه ای نداشته.
(و در واقع خودشو اونقدر لایق نمی دید‌ که کسی بخواد واسه اذیت کردنش به زحمت بیفته)

برای همین بود‌ که همیشه با خودش می گفت امکان نداره ماجرای اون شبش کار خانم پارک باشه و در واقع تقصیر خودش بود که با قطع ناگهانی داروهاش باعث فوران ناگهانی فروموناش شده.

اما اینکه خانم پارک روبروش بایسته و تو چشماش نگاه کنه و بگه احساس می کنه بکهیون بهش مدیونه یه چیز دیگه است!

اون زن همونطوری که با گردنبند مروارید گرونقیمتش بازی می کرد و اون رو دور انگشتهاش می پیچوند خندید و به خانم کیم تعریف کرد که چطور تحریک هورمونهای امگای بکهیون با طب سوزنی اش واسه بکهیون اومد داشته در حدی که حالا یه مهمونی به این عظمت به افتخارش برگزار شده!

خانم کیم با چشمهای متعجب به مامان چانیول نگاه کرد و حتی سوزی هم که تا اون لحظه درگیر یقه ی پفی قرون وسطایی اش بود،( که مشخص بود وحشتناک گرمه) توجهش جلب شد و به بحثشون پیوست.

"اما خانم پارک! شما از کجا فهمیدید؟"
خانم کیم خیلی کنجکاو به نظر می رسید.

و قبل از اینکه خانم پارک از توانمندی های پزشکی خودش بگه، سوزی سوال اصلی رو پرسید.
"اما چرا؟!"

نگاه اخمالود و سرزنش بار خانم پارک چند ثانیه روی صورت‌ سوزی نشست، و بعد بی اهمیت روشو به سمت خانم کیم برگردوند.

"مشخص بود بکهیون یه امگای درمونده اس! اون فقط نیاز داشت خود واقعی شو نشون بده و از شخصیت دروغی که واسه خودش ساخته خلاص بشه، مطمئنم اونم از اینکه همیشه به بقیه دروغ بگه و اونها رو به بازی‌ بگیره راضی نبوده. "

خانم کیم سری تکون داد و با صدای نرمش جواب داد.
"همه ی ما نیاز داریم با خودمون و بقیه رو راست بشیم و در همون حال پذیرفته بشیم.. ولی به هر حال بعد اون داستان شرایط بکهیون خیلی پیچیده شد."

و با چشمهای دلسوزش به بکهیون نگاه کرد.
"نظر تو چیه بکهیون؟"

بکهیون فقط به اون سه تا زن نگاه کرد.
هنوز باورش‌ نمیشد موضوع گفتگو چنین چیزیه. این حجم از وقاحت خانم پارک غیر قابل باور بود.

صدای همهمه ی مهمونی تو گوشش می پیچید و احساس یه مسافر تنها روی یه کشتی بزرگ رو بهش می داد.
تنها
سرد
و تهوعی که باعث میشه دلت بخواد تمام وجودت رو بالا بیاری.

"بکهیون هم حتما با من موافقه... فقط فکرشو بکنین یکیو ملاقات کنین که هویت اصلی خودشو پنهان کرده... حالا اگه اون امگای زن باشه قابل تحمله... زنها لطیفند!"

و دستشو پیچید دور کمر سوزی و اونو به خودش نزدیک تر کرد.

"اما امگاهای مرد... این خیلی.... چندشه!
مطمئنم همه ی آلفاها از امگاهای مردی که خودشونو یه چیز دیگه معرفی می کنن متنفرن!"

اشکش‌ درومد.

خانم کیم با دستپاچگی دستمالش رو روی صورت بکهیون کشید.
"خدای من...خانم پارک! شما...خیلی....خیلی..."

و نتونست ادامه حرفش و بگه.

"من خیلی واقع بین هستم خانم کیم! من طرفدار امگاها هستم و از مبلغی که هر ماه به حساب سازمان شما واریز می کنم معلومه!
اما اینکه یکی‌ به بهانه ی اینکه بقیه ممکنه بهش آسیب بزنن، بره و مستقیما به بقیه صدمه بزنه و آینده شون رو به بازی‌ بگیره کار درستی نیست!"

و به بکهیون که مث مجسمه ایستاده بود و حتی توان نداشت اشکهاشو پاک کنه نگاه کرد. لحنش خیلی از خودراضی و مطمئن بود.
"آسیب زدن به احساسات بقیه از آسیب جسمی بدتره...این برای بکهیون یه درس سخت بوده."

حالا اون همهمه تبدیل شده بود به یه صدای کر کننده‌‌. یجور سوت بی انتها.
مث صدای‌ نهنگی که تنهایی ابدی خودش رو توی اقیانوس‌ فریاد می زنه و کسی نیست بهش پاسخ بده.

(چرا اون اینقدر احمق بود؟
چرا‌ حتی یبار توی زندگی اش نتونست داد بزنه‌ و بپرسه : چرا؟
چرا فکر می‌کنی‌ منو از خودم‌ بیشتر‌ می شناسی؟
چرا فکر می‌کنی‌ من می خواستم‌ به چانیول آسیب بزنم؟
چرا فکر می‌کنی‌‌ آینده ش با من خراب می شد؟
یعنی اگه من نبودم اون هیچ وقت با یه امگای مرد قرار‌ نمی ذاشت؟
چرا تصمیم گرفتی با تحریک فرومونهام بهم درس بدی؟
اصلا چرا فکر‌ کردی حق داری‌ بهم درس بدی؟
چرا به احساسات من آسیب زدی؟ و هنوزم بهم آسیب می زنی؟
چرا کار من‌ بد بود و‌ کار‌ تو خوب؟)

کریس‌ بهشون ملحق شد و لبخند خیلی بزرگش با دیدن بکهیون‌ محو شد‌.
با چشمهای نگرانش به بکهیون  نگاه کرد و دستش رو فشرد و بعد رو‌ به بقیه کرد:
"باید بریم‌ سالن کناری برای شام‌ و سخنرانی بکهیون"

بکهیون‌ چشماشو با پشت دستش پاک کرد و با صدای گرفته زمزمه کرد.
"من اول می رم‌ صورتم‌ رو می شورم."

(توی‌ دستشویی یه بوی عجیب پیچیده بود‌. یه چیزی شبیه بوی گل و سبزه ی خیس خورده.
قبل از اینکه مغز بکهیون‌ بتونه تحلیل کنه و تشخیص بده این بوی فرومون یه امگاست، یه صدای خفه اما آشنا رو شنید.
"اه...چانیول!")

Don't let me down Where stories live. Discover now