𝘱𝘢𝘳𝘵'5

1.1K 147 24
                                    

*فلش بک*
یونگی و جیمین هنوز نشسته بودن به امید اینکه کوکی برگرده...خبریم از تهیونگ نداشتن..
یه ساعتی گذشت که یونگی نگران هر دوشون شد زنگ تهیونگ زد که با صدای*مشترک مورد نظر خاموش میباشد*مواجه شد...
+چی شد یونگی؟!!!
×جیمینا نکنه اتفاقی افتاده..هر دوشون خاموش میزنن!!!
+دنبالم بیا احتمالا هر دوشون رفتن خونه!!
×چییییی...ینیییی....تهیونگ و کوک!!!!نههههه
×آییییش داد نزن دنبالم بیا

بعد از رسیدن به خونه یونگی متعجب از اینکه کفش هردوشون رو کنار هم دید...با عجله سمت اتاق تهیونگ رفت...با دیدن صحنه ی روبه روش چشاش گرد شد!!!
کوک بغل تهیونگ بود و هر دوشون خواب بودن!!!....
جیمین خونسرد بهشون نگاه کرد و آروم به یونگی گفت
×احتمالا شب سختی بوده بیا بریم
+سختتتتتتت!!!!
جیمین دستشو رو دهن یونگی گذاشت و درو بست...
×احمممممقِ منحرف منظورم این نیست...کوکی از اولشم حالش بد بود تهیونگ رفته پیشش و حالا یکم ارومش کرده بعدشم که کوکی خوابش برده اوردش خونه...یکم ب این مغزت فشار بیار
+عامم...ولی چرا بغل هم!!!
جیمین شونه هاشو داد بالا و قدماشو سمت اتاقش هدایت کرد

با داد کوکی همه از خواب بیدار شده بودن...مث اینکه تازه فهمیده بود بغل استادش خوابش برده:)
جونگ کوک سمت در دوید و بی اختیار درو بست..داد یونگی بلند شد...
+یاااااا....تهیونگااااااا میکشمتتتتتت چرا دیشب بی خبر اومدیننننن هاااااا بعدشم ک بغل کوک...
تهیونگ‌پرید وسط حرفش و قطعش کرد..
÷یونگیا اصلا حوصله ندارم شب غرغر کن

جیمین و یونگی وارد شرکت شدن...جیمینا تو برو تلفنمو جواب بدم میام
*مکالمه یونگی با مادرش*
+بلع...
€یونگی...پسرم خوبی!!!هیچ میدونی چقدر نگرانت بودم!!!بیا خونه مامان دلتنگته..میدونی چند روزه نیستی؟؟
یونگی هوفی کشید و شروع کرد
+مامان من جای دوری نیستم خونه تهیونگم میشه انقدر با من مث بچها رفتار نکنی!!!
من بزرگ شدم اون یونگی 2سال قبل نیستم ک همش زنگم میزنی...میدونم مشکلت چیه!!
بخاطر گی بودن تهیونگ هوم؟؟؟
این آرزورو به گور ببر که من بخاطر حرف شما از برادرم دور باشم
بلافاصله گوشیو قطع کرد...سرشو به دیوار تکیه داد و بغضشو قورت داد!!آروم‌زمزمه کرد
+اخه تا کی باید این کاراشونو تحمل کنم!!!
هوسوک که همه حرفای یونگیو شنیده بود رفت نزدیک و دستشو رو شونه یونگی گذاشت...یونگی با ترس برگشت و تا رئیسشو دید تعظیم‌کوتاهی کرد!!
+بب..بخشید رئیس متوجه اومدنتون نشدم
=مشکلی نیست...خوبی؟!
یونگی سرشو بالا گرفت و به هوسوک نگاه کرد...چشاشو درشت کرد
+من؟
هوسوک خنده ی صداداری به نگاه پیشی طور یونگی کرد
=پسر مگه غیر منو توعم کسی اینجا هست؟!
+ممنون..خوبم...مزاحمتون نمیشم به کارم میرسم
=هی هی صب کن روح نیستم که ....دستشو گرفت و با خودش برد سمت دفتر
بشین اینجا و تعریف کن ببینم چی شده...
شاید بتونم کمکت کنم هوم؟!
یونگی متعجب از اینکه چرا رئیسش باهاش مهربون شده!!!همون آدمیه که بخاطر یه قرارداد سرش داد میزد!!!
+باور‌ کنید چیزی نشده رئیس
=هوسوکم!!!
یونگی چشاشو بیشتر گرد کرد و از استرس دستاشو به هم قفل کرده بود..هوسوک لیوان قهوه رو جلوی یونگی گذاشت ک باعث شد چشای یونگی گشادتر شه😂
=بچههه روح نیستم که راحت باش بگو چی شده
یونگی ک دلش پر بود دلو زد به دریا و شروع کرد داد زدن
+خبببب به منچه که اونا میگن نباید با یه فرد گی بگردی هومممم؟؟؟مگه برادرم نیست !!!
اخههه یچیزی ازم میخوان که امکان ندارهههه
دستشو سمت هوسوک گرفت و صداشو رو بالا تر برد
توووووو میتونی از برادرت دور بمونی؟؟؟
نه اخههههه چه ربطی داره ...مگه بیماری واگیر داریههه اصنننن مگه بیماریههه خب گرایشش نسبت به پسرا قوی تره
هوسوک انگشتشو رو لب یونگی گذاشت
=هییییش بچه نفس بکش
یونگی به لباش فاصله داد و نفس پر حرارتشو بیرون داد
+ببخشید یکم داد زدم...
=الان بهتری؟!
یونگی‌نیم نگاهی به رئیسش کرد
+هوپییی مشکوکی!!!امروز زیادی مهربون شدیااااا....
هوسوک متعجب از اینطور صدا زدن یونگی چشاشو درشت کرد و ب لباش فاصله داد...
+خو..خودت..خودتون گف...تین را..راحت باش...باشم
=عامم...درسته ولی هوپی!!!
یونگی نیششو باز کرد و گفت
+راستش از اونجایی که همه میگن من یه پیشیِ خوابولوعم و واقعا راست میگن!!!
همینطور خسته اصلا وقتی میخوابم بیدار میشم به قدری خستم که احساس میکنم وقتی خوابم روحم بلند میشه میره کارگری!!!
از این جهت که بهش نگاه کنی حوصله ندارم اسمای طولانی رو به زبون بیارم...مثلا برادرم تهیونگه بهش میگن ته ته
لبخندی پیشی طور تحویل هوسوک داد و بلند شد
+میتونم برگردم سر کارم!؟
=عمم...فایتینگ

هوسوک‌ مطمئن بود اگ اون پیشی کیوت دو دیقه بیشتر اونجا میموند یه لقمش میکرد...روی صندلی لم داد
=آیگووووو کیوت

___________________________________________

جونگ کوک خداروشکر میکرد که امروز با تهیونگ کلاس نداره...وارد دانشگاه شد اما با دیدن چهره سوکی لرز افتاد به جونش تازه از دستش نفس راحت کشیده بود...
سوکی سمتش رفت و دستشو رو کمر کوکی گذاشت میدونست اینجا نمیتونه داد و بیداد کنه...
سوکی‌سرشو نزدیک کرد و لباشو به لبای کوکی رسوند..آروم زمزمه کرد
£بلاخره طعمشونو چشیدم...
کوکی از بغلش دراومد و با عجله سمت سرویس رفت...دستشو زیر اب بردو به لبش میرسوند...چشاش این اجازه رو به اشکاش میدادن که روی گونه های سفیدش رژه برن...از دسشویی خارج شد و به سمت دفتر به دیدن مدیر رفت...

*فلش بک*
تهیونگ‌با دیدن اون صحنه اخمی کرد و دستشو مشت کرد...به کوکی خیره شد که تو بغل فردی قد بلند احاطه شده بود و لباشون باهم بازی میکردن
خودشو به دفتر رسوند تا به کارش برسه ...
اهمیتی نداد و سرش پایین مشغول کارش بود
کوکی وارد شد و بلافاصله با دیدن تهیونگ سرفه ریزی کرد ولی توجهی کسب نکرد!!
سمت میز مدیر رفت و ازش خواست خودش زنگ مادرش بزنه...با تایید مدیر نیم نگاهی به تهیونگ انداخت...سمت میزش رفت...متوجه شده بود تهیونگ به شدت عصبیه ولی بروز نمیده!!!
_تهیونگ شی خوبی؟!
÷فکر‌میکنم اگه ارتباطمون رو حفظ کنیم خیلی بهتره...
_ببخشید...استاد راستش دیشب...
با حرف تهیونگ‌صحبتشو قطع کرد...همونجور که سرش پایین بود و با برگه ها خودشو سرگرم میکرد گفت
÷هردومون مست بودیم...کنترل کارامون دست خودمون نبود پس لزومی نداره راجبش حرف بزنیم بهتره فراموش کنی....
جونگ کوک با لحن حرف تهیونگ لنجاش آویزون شد هنوز بالا سر تهیونگ‌ایستاده بود
÷بهتر نیست بیشتر از این وقتو هدر ندی؟!دوس پسرت منتظرته...
_دوس پسرم!!!!
تهیونگ‌بلند شد و هوفی کشید بلند گفت
جناب مین امروز حوصله کار کردن ندارم میرم خونه لطفا مرخصیمو رد کنید...از دفتر زد بیرون
کوکی دنبالش راه میرفت...تهیونگ قدماشو تند تر کرد و جونگ کوک بیشتر...بهش رسید که تهیونگ برگشت تا حرفی بزنی ...کوکی با سینه تهیونگ مواجه شد و تهیونگ سر کوکیو روی سینش حس کرد...نفسشو داد بیرون و ازش فاصله گرفت جونگ کوک ببخشیدی گفت و منتظر تهیونگ بود که حرف بزنه
÷چشات ضعیفن؟!!!چیزی میخوای که دنبالم راه افتادی؟!!!
_اخه رفتارتون عجیبه...من دوس پسر ندارم که
جونگ کوک متوجه این نبود که چرا داره توضیح میده فقط نمیخواست کسی که دیشب آرومش کرده فکر دیگع ای راجبش کنه...
÷رفتاد عجیبی ندا...
جونگ‌کوک حرف تهیونگو رو قطع کرد...رو نوک پاهاش ایستاد و لبشوبه لبه تهیونگ رسوند..متوجه شد تهیونگ با سوکی دیدش و باید بهش توضیح میداد...شاید به تهیونگ علاقه مند شده بود؟!!!!
تهیونگ دستشو روی کمر جونگ کوک گذاشت و نخواست این بوسرو بی جواب بزاره...لباشون رقص زیبایی باهم داشتن...هردوشون غرق لذت بودن ک جونگ‌کوک کشید عقب و نفس نفس زد...نگاهی به چشم و بعدش لب تهیونگ کرد تکونی خورد ولی تهیونگ دستشو سفت تر کرد و کوکیو به خودش نزدیک تر...
÷این یاروز درازه کی بود؟!
کوکی لبخندی محوی زد ولی با اخم تهیونگ‌مواجه شد...
با صدای یونگی با خودشون اومدن و از هم فاصله گرفتن...

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

به به سوکی و تهیونگ‌چه کردن همرو دیوونه کردن😂🔪
منتظر باشیییید لاوام نویسنده نقشه های شومی توی سرش داره😈🙏
#فیفووووو

"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt