های گایز...پیج اینستا برای ارتباط بیشتر راه اندازی شد....
ریکوئست بدین ...یکم که بالا رفتیم پیجو باز میکنیم..
@oti_mm
~~~~~~~~~~~~~~~~~~با دیدن دوباره ی در اون کلبه نفس عمیقی کشیدم.....
فاکم تو این زندگی....
در زدم و مثل دفعه قبل بدون پرسشی باز شد....
با ورود دوباره ام به کلبه اون زن و رو دیدم....
سرجاش نشسته بود و با نگاه بی حسش بهم خیره شده بود..
~ تحملت خیلی کمه جین......
_ میشه فقط بگی باید چیکار کنم و منو اینقدر اینور و اونور پاس ندی؟؟؟
~ باهاش بخواب....
با شنیدن حرفش خشک شدم.....
_ها؟؟؟
~گفتم باهاش بخواب.....این بهترین و سریع ترین روش برای به یاد اوردن خاطراتته......حالا هم برو بیرون کار دارم....
بدون اینکه بزاره حرفی بزنم منو به بیرون هدایت کرد و در رو روم بست.....
باهاش ...بخوابم؟؟؟؟
سکس؟؟؟؟؟
ها؟؟؟؟؟؟؟
Third pov
اونطرف در ساحره داشت به سادگی پسر میخندید....
واقعا کی با سکس روحش به همپیوندش نزدیکی پیدا میکرد؟؟؟
البته خب درسته یکی از راه هاش سکسه...
اما روش های دیگه ای هم هست..مثل استفاده از معجون های مختلفی که برای اینکار وجود داره....
~ ولی یه ذره شیطنت که عیبی نداره؟؟؟
' کارت خوب بود اونی......
~ اوه اتری......اینجا بودی؟؟
' من همیشه اینجام...😈😈من برم ببینم جین چیکارمیکنه......اَییش...تا مجبورش نکنی کاریو انجام نمیده....
~تو حرص نخور....
'میگم اونی....میخوای یکی و بیارم تو هم تنها نباشی...؟؟؟
~برو روتو کم کن بچه....من سن جد بزرگ تورو دارم....
' چرا میزنی...رفتم بابا...اا...
Jin pov
هنگ کرده وسط پیاده رو نشسته بودم.....
برم به اون گولاخ بگم بیاد منو بکنه؟؟؟؟
واتتتت؟؟؟؟
ولی میخوام بدونممممممم....
اگه خوشم بیاد چی؟؟؟
وقتی یادم بیاد باید باهاش بمونم؟؟؟؟
مغزم درد میکنهههه.....
با دیدن نگاه عجیب مردم رو خودم پوفی کشیدم و از جام بلند شدم.....
وسط خیابون دارم به چه چیزی فکر میکنم....
.
.
با وارد شدنم به اتاق نفسه حبس کردمو دادم بیرون....
واسه اینکه کسی نبینتم مجبور شدم تا اخرشب صبر کنم بعد بیام تو.....
+ کجا بودی جین؟؟؟
یکه خورده به سمتی که صدا ازش میومد نگاه کردم....
اینجا چه خبرع؟؟؟
+ تا الان کجا بودی جین؟؟؟؟
_م...من بیرون بودم....
+کجا ؟؟؟
_م..من ..فق..فقط...
+ بهت اجازه داده بودم از خونه خارج شی؟؟؟ ها؟؟؟
اخم غلیظیکردم....
_دهنتو ببند کیم نامجون.....حق نداری باهام اینجوری صحبت کنی ...فهمیدی؟؟؟؟
هنگ کرده بهم نگاه کرد.....
_ بشین ....باید باهات صحبت کنم.....
ریکشنی نشون نداد.....دستشو گرفتم و نشوندمش روی تخت و خودمم رو مبل روبه روش نشستم.....
_درباره حرفات فکر کردم....و خب....با یه نفرم حرف زدم....
اشتیاقش بهم نشون داد میتونم بقیه حرفمو بگم...
_ اون شخص بهم گفت چرا ماها به زندگی برگشتیم....
تموم چیزهایی که ساحره بهم گفته بود رو براش بازگو کردم......
+ینی...ینی همه اینا به خاطر یونگیه؟؟؟؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم....
+ گفتی..گفتی یه راهی هست برای اینکه خاطرات توهم برگرده...اون..چیه؟؟؟؟
کلافه دستمو کشیدم پشت گردنم....
_فک نکن خودم اینو میخوام....باشه؟؟؟
سرشو تکون داد...
هوف.....چشمام و بستم و تند گفتم
_ باید باهم بخوابیم....
یکم بعد با ندید واکنشی از سمتش یکی از چشمامو باز کردم...
با دیدن اینکه داره با لبخند نگام میکنه اون یکی چشمم و هم باز کردم و با اخم بهش توپیدم...
_چته؟؟؟؟ چرا چیزی نمیگی؟؟؟
+ خب...اینو از اول میگفتی....
با گفتن این حرفش به سمتم اومد رو صورتم خم شد....
تا جایی که میتونستم خودمو عقب کشیدم...
_دا..داری چیکار میکنی؟؟؟؟
+مشخص نیست؟؟ دارم کاری که خواستیو انجام میدم...
بعد از حرفش لباش و محکم به لبام فشار داد و شروع به خیس بوسیدنشون کرد....
وات؟؟؟؟؟
به همین زودی؟؟؟
ولی.....
وایسا...
نه انجامش میدم...
یا الان یا هیچ وقت.....
با تموم شدن خود درگیریم دستامو دور گردنش حلقه کردمو به سمت خودم کشیدمش......
سعی میکردم لبامو همزمان لباش حرکت بدم ولی اون خیلی حرفه ای تر بود.....
دهنمو که برای نفس گیری باز کردم زبونش وارد دهنم شد و مشغول گشتن اون شد....
ناله هام بین بوسه خفه میشد......
(#ارباب جوان....مراقب باشین....کسی نباید شما رو ببینه...)
این...این دیگه چی بود؟؟؟
با مکیده شدن گردنم از فکر دراومدم....
_اههه.......
+پس هنوزم رو گردنت حساسی.....
( _یااااا...جون....اونجا..اهه.....ن..نکن..
+ نمیدونی وقتی از لذت سرخ میشی چقدر زیبا میشی جین....تو تمثیل یک خدایی)
با چشم های گرد شده به رو به روم نگاه کردم....
اینا...واقعا خاطرات منن؟؟
سر نامجونو تو دستم گرفتم و اوردمش بالا....
_من وقتی که از لذت سرخ میشم زیبام؟؟؟؟؟
متعجب نگام کرد......
با لبخندی سرشار از ذوق بغلم کرد...
+داره یادت میاد جینی...داره یادت میاد....
_میشه....میشه،ادامه بدی؟؟
با خجالت زمزمه کردم....
سرشو تکون داد و با یه حرکت پیراهنم و از تنم در اورد.......
لباشو روی نیپلم و گذاشت و شروع به مکیدنش کرد...
زبونشو روش کشید که باعث شد کمرمو از مبل فاصله بدم..
_اهههه....
با دستش اونیکی نیپلمو به بازی گرفت و بین انگشتاش فشار داد.....
زانومو به دیکش رسوندم و فشار دادم...
+شیطون شدی پتال....
( + جینا....بیا به خانواده هامون نگیم....ممکنه باهامون مخالفت کنن...
_جون....هرچقدر هم مخالف باشن...اونا در هر صورت خانوادمونن)
با به یاد اورون تکه ای دیگه از خاطراتم لباس نامجونو تو مشتم فشار دادم.....
اون یه تیکه پارچه خیلی مزاحم بود و ازطرفی هم جام راحت نبود....
با یه حرکت هلش دادم که ازم فاصله گرفت....
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم و با یه فشار دیگه رو تخت انداختمش....
شروع به باز کردن دکمه های لباسش کردم و همزمان گردنش و میمکیدم و زانومو رو دیکش حرکت میدادم.......
صدای نالش با اولین برخورد زانوم به دیکش منو به ادامه کارم ترقیب میکرد.....
پیراهنش و کناری انداختم و با زبونم و دندونام به جون بدنش افتادم.....
سیکس پک هاش و گاز میگرفتم و روشونو میلیسیدم...
با یه حرکت جاهامونو عوض کرد و در کسری از ثانیه با قدرت خون اشامیش شلوار و باکسرمو از تنم در اورد....
پاهامو بالا گرفت و سرشو توی رونامو فرو برد.....
با فرو رفتن دندونای نیشش توی رونم و مکیده شدن خونم ناله بلندی سر دادم......
_جونااااا.....اههههه
دندوناشو از پوستم دراورد و روی جای گازشو لیسید....
+خوش مزه ای پتال....
با قرار گرفتن لبش روی عضو تحریک شدم کمرو قوس دادم......
دیکم و لیسید و تو دهنش فرو کرد.....
کشیده شدن دندونای نیش بلندش روی عضوم دردناک و در عین حال لذت بخش بود......
عضومو از دهنش خارج کرد و مقصد بعدی لباشو سوراخم قرار داد.....
با وارد شدن اون ماهیچه داغ به حفرم بدون خجالت صدای نالم و ازاد کردم....
_اههههه....اهههه....جوناا...اههه....
با زبونش سوراخمو به فاک میداد و منو به اوج نیازم میرسوند....
با خارج شدن زبونش خودمو یکم بلند کردم تا ببینم میخواد چیکار کنه....
دیدمش که عضوشو نزدیک حفرم نگه داشته بودو داشته با لوب میپوشوندش ....
تو این وضعیت کوفتی لوب از کجا اورده این بشر.....
با قرار گرفتن اون عضو داغ روی سوراخم دوباره ناله ای کردم.....
_زود..زود باش نامجون......
با ورود یکدفعه و کامل اون عضو بزرگ نفس کشیدنو فراموش کردم.......
_فا...فاک ی...یوووو.....
تک خنده ای کرد و اروم شروع به حرکت دادن خودش کرد...
یکم بعد وقتی حس کردم دیگه قرار نیست از شدت درد بمیرم گفتم....
_تند تر...
با تند شدن ضرباتش، اونا مستقیم به پروستاتم برخورد میکردن و باعث میشدن بخوام از شدت لذت جیغ بکشم....
(+پدر....چرا اینکارو میکنید؟؟؟قول میدم از اینجا بریم.جایی که کسی نشناستمون....
● خفه شو.....تو حق حرف زدن نداری ..
با افتادن سر جلوم خشک شده بهش نگاه کردم.....
اون....سر نامجون بود؟؟؟
خودمو سمتش کشیدن و سرشو تو اغوشم گرفتم..
_جونا...پاشو عزیزم......پاشو الان وقت خواب نیست..باید بریم..مثل اینکه پدرت با ما موافق نی....
●توهم باید بری پیش اون پسره قدر نشناس...هرزه...)
همزمان با ارضا شدنم اشکام پایین ریختن....
چه سرنوشت غمگینی .....
_جو...نا؟؟؟
+جانم؟؟؟
_میشه برای همیشه پیشت بمونم؟؟؟؟
با تعجب نگام کرد......
+تو...همه چیو یادته؟؟؟؟؟
بی توجه به دردی که داشتم کشیدمش تو بغلم
_حالا...حالا دیگه هیچ کس نیست به خاطر باهم بودنمون بکشتمون....دیگه نیاز نیست سر بریده شدتو تو بغلم بگیرم.......
به حال خودمون زار میزدم......
چرا اینکارو کردن؟؟؟
به جرم عاشق شدن؟؟؟؟
+ جین......دیگه نمیزارم کسی اذیتمون کنه...قول میدم...
سرمو رو سینش گذاشتم و محکم تر بغلش کردم....
_ دروغ گفتم که ازت بدم میاد.....من دوست دارم...
+میدونم پتال.....منم عاشقتم...بگیر بخواب...فشار زیادی رو تحمل کردی....
Third pov
بعد از دیدن همه چی از گوی اونی پارچشو روش کشیدم....
' خوب ایناهم که به هم رسیدن.....کاری نیست؟؟،من برم؟؟؟مطمئنی نمیخوای کسی رو برات جور کنم؟؟؟
~از جلو چشمام خفه میشی یا قورباغت کنم؟؟؟
' من غلط بخورم بخوام قورباغه بشم...الانم زحمت و کم میکنم...با اجاژه..پایان....
.....................
خوب....برده خون هم تموم شد.....
اونیم مجبورم کرد بنویسم وگرنه من گشاد تر از این حرفا بودم....
در هر صورت.....ووت و کامنت یادتون نره گوگولیای ننه....
اوا...راستی...امشب یه اپ دیگه هم داریم....
اونو هم بخونین...
دوسش میدارین...با تچکر😈
CZYTASZ
ONE SHOTS OF COUPLES
Fanfiction‧›گایز این یه بوک پره مینی فیکه قول نمیدیم همشون اسمات باشه ولی سعیمونو میکنیم،واینکه کاپل درخواستیه. ‧›کاپل بگین مینی فیک/چند شاتی تحویل بگیرین. #آتی/اونی