قسمت بیست و ششم – آماروک
کریس به آرومی گفت:" نمیتونی الان بری. گفتم که طوفان قراره شروع بشه..."
می دونستم شم الف گونه ش اشتباه نمی کنه اما گفتم:" نمیتونیم سوهو و تهیونگ رو اونجا توی برف ها تنها ول کنیم. خوناشامن، سنگ که نیستن."
" اون ها از پسش بر میاد مگه نه؟" لی این رو گفت و با نگرانی به کریس نگاه کرد تا ببینه اون تایید می کنه یا نه.
کریس هم با نامطمئن ترین حالتی که تا بحال شنیده بودم گفت:" حال شون خوبه. من مطمئنم." و ناگهان متوجه شدم لی داره بهش علامت می ده که جلوی من با آرامش رفتار کنه...
من با لحن توقع آمیزی توپیدم:" حقیقت کریس!!! "
و اون با گرفتن نفس عمیقی به آسمون نگاه کرد:" طوفان این سرزمین رو نمی شناسم. من... من نمیدونم که حتما بتونن..."
کریس با چنگ زدن به موهاش زمزمه کرد:" حداقل تهیونگ رو می دونیم نزدیکه اما سوهو... من شخصا میرم دنبالش بگردم."
لی بلند شد و فریاد زد:" کریس! تو نباید چنین چیزی رو جلوی جونگ کوک بگی. بهش بگو که حال سوهو خوبه!" و ناگهان بغض کرد.
" آه محض رضای خدا اون پسر، کله شق لعنتی باید فقط کنار خودم می موند!!! " کریس به سنگی لگد زد و ادامه داد:" باید مشکلش رو به خودم می گفت تا در موردش حرف بزنیم!! "
من متوجه شدم که خطر جدیه که کریس به این حالت صحبت می کنه و اون ادامه داد:" نمیتونم اون رو بین اون آماروک ها و کوهستان یخ زده ولش کنم لی. خودت که قدرت آماروک ها رو مطالعه کردی! "
. گرگ های عظیم الجثه
من یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم:" لی. من ازت قدردانی می کنم که سعی میکنی بقیه ی گروه رو باهم نگه داری و تصمیمات عاقلانه بگیری اما ما نمی تونم سوهو رو از دست بدم."
" منم نمیخوام اونو از دست بدم. اما اگه فکر کردی میذارم بری اونجا و توی اون طوفان تا سر حد مرگ یخ بزنی در اشتباهی."
من بهش جوابی ندادم. در حالت عادی حق با اون بود.... ماموریت ما بزرگ تر از نجات جون یک نفر بود اما ... نمیتونستم همچین اتفاقی رو بپذیرم. من این تیم رو آورده بودم اینجا و خودم برشون می گردوندم.
به سمت کریس چرخیدم و گفتم:" من با لی میرم اما چون تو نباید از جات حرکت کنی همینجا بمون. ما زود بر می گردیم."
سری به علامت تکون داد:" کاش منم می تونستم بدرد بخور تر باشم. نمیتونم سوهو رو ول کنم"
سر تکون دادم:" بدرد بخور؟ اگه تو نبودی ما احتمالا الان هنوز تو کوهپایه های کوهستان وایستاده بودیم و فکر می کردیم چطور قراره از اونجا رد بشیم."
KAMU SEDANG MEMBACA
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Misteri / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...