یقه کت مشکی رنگم رو صاف کردم. چند دقیقه ای به ورودم به صحنه مونده بود .
سی روز از اکران فیلمم همینطور تصادف بازیگر نقش اول فیلمم ، کیم تهیونگ ، گذشته بود .
صدای مجری پخش شد :~ این شما و این هم جئون جونگ کوک ، کارگردان پرفروش ترین فیلم در یک ماه اخیر .
به سمت صندلی ای که برام گذاشته شده بود راه افتادم و در جواب تشویق ها لبخند زدم و دستی تکون دادم .
~ حالت چطوره مستر جئون؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم :
-خوبم
~ اون اتفاق ، اه یک ماه گذشته درسته ؟ مرگ ایشون شوک بزرگی رو به همراه داشت.
- کیم تهیونگ بازیگر بزرگی بود و توی آخرین فیلمی که بازی کرد خوب درخشید .
~ بله درسته . بگذریم ، میخواستم بپرسم ایده این فیلم از کجا به ذهنتون رسید و چی شد که تصمیم گرفتید همچین فیلم نامه ای رو بنویسید ؟
- یه فیلم راجب پسری که اسکیزوفرنی داره و حالت های شخصیتی والد و بالغش رو جدا از خودش میبینه ؟
خب یه شب که داشتم بی هدف توی گوگل میگشتم با مقاله ای راجب این سه حالت شخصیتی رو به رو شدم و با خودم گفتم هی کوک نظرت چیه که به هر آدم فقط یه حالت رو بدیم ؟~ چه جالب ، و نتیجه شد این فیلم .
-بله .
مجری به جلو خم شد و با لحن مرموز زمزمه کرد :
~ یه سری سوال دیگه هم پیش اومده ، نظرتون راجب تغییر صحنه چیه ؟
پوزخند زدم ، این همون بخشی بود که منتظرش بودم . روی صندلی لم میدم و به چشمات خیره میشم .
- میدونی من تمام مدت با نقاب کوک توی داستان حضور داشتم .
نقاب رو از روی صورتم بر میدارم و میزارم تو راجب صورتم که هیچ عضوی نداره ، بخونی .
دکمه های کتم رو باز میکنم . کتم رو روی دسته صندلی میزارم و با لباس راه راه زندان ، به صندلی لم میدم .
اما قبلش دستی به صندلی میشم و شاهد تغییر چوب های نا مرغوب صندلی به چوب گردو میشم و اجازه میدم راجب تغییر پارچه سبز مبل به پارچه مخملی ارغوانی تخت سلطنت ام بخونی .مجری ای که حالا از جنس ابر هستش از من سوال میپرسه :
~ میشه راجب پایانش توضیح بدید ؟
- حتما !
تهیونگ داره میمیره و در آخر تهیونگ میمیره !
تئوری ای وجود داره که میگه مغز انسان در هفت دقیقه قبل از مرگ شروع به مرور خاطرات میکنه تا بتونه از لا به لای خاطرات درمان یا راه گریزی از مرگ پیدا کنه .همینطور که دارم توضیح میدم ، دستبندم رو لمس میکنم و به شکل واقعیش یعنی دستبند فلزی زمخت که زنجیر آهنی کلفتی بهش متصل هستش ، تبدیل میکنم .
- سه ساعت بعد از ضبط آخرین صحنه فیلم ، تهیونگ در راه برگشت به خونه اش تصادف میکنه و میمیره .
و کل داستان تیکه ای از هفت دقیقه ای هست که مغز تهیونگ به مرور خاطراتش می پرداخته .~ قابل تحصینه .
مرگ نامجون قابل قبول بود چون از اول ماجرا شما صحنه های جدال تهیونگ و نامجون رو به تصویر کشیدید اما مرگ جین در هاله ای از ابهامه .- درسته ، مرگ جین به دست تهیونگ کمی غیر منتظره اس . چون تمام مدت جین حامی تهیونگ بوده اما تهیونگ به مرور زمان دیدگاهش نسبت به جین تغییر میکنه و به جای حامی ، یه مانع در برابر اثبات کردن خودش به نامجون میبینتش . برای همین تهیونگ جین رو با ده ضربه چاقو به قتل میرسونه .
~ شما به ده ضربه اشاره کردید ، آیا دلیل خاصی داره ؟
- بله ، قتلی با ده ضربه چاقو نشون دهنده خصومت شخصی قاتل با مقتول هستش .
~ و شما مدام به عدد سه و مضرب های سه اشاره میکردید ، چرا ؟
- خب برعکس تعداد ضربات چاقو ، عدد سه نماد خاصی نداشت و من فقط برای این مدام از عدد سه استفاده میکردم چون تعداد حالات شخصیتی سه تا هستش .
~ حرفی ؟ سخنی ؟ چیزی ؟
- باید بگم که حرف های تهیونگ توی کتابخونه، کاملا درسته و تصورات من نیستش .
به خاطر ووت ها و همینطور حمایتون از من با اضافه کردن داستانم به ریدینگ لیستتون ازت ممنونم اما
برید و آسوده باشید چون قرار نیست زندگی رو به دست من وداع بگویید و هر چقدر هم که من قدرتمند باشم باز هم یه زندانی ام .زندانی شماره دو صفر هفت
VOCÊ ESTÁ LENDO
Parent, Adult, Child
Fanficوانشات : والد، بالغ، کودک بزارید یه حقیقتی رو بهتون بگم ، هر ادمی که تا به حال دیدید ،حتی اونی که غیر قابل انعطاف ترین شخصیت رو داشته ، دارای سه حالت شخصیتی هستش . سه حالت به اسم : والد ، بالغ ، کودک ... ژانر : روانشناسی ، درام ، نیمه تراژدی پ.ن :...