جونگ کوک هیونگ میخواست بیاد نزدیکم که یونگی عقب کشیدتش و اخطار داد که بهتره این مسئله بین بزگترا حل شه و از
. تهیونگ و جونگ کوک خواست تا به اتاقشون برن
با حالت خیلی درمونده گفتم هیونگ لطفا بزارین براتون توضیح بدم خواهش میکنم
من نباید بدون اجازه میرفتم و این کارو میکردم درسته ولی اون پسر من .. من خودم باهاش شروع نکردم به جون خودم قسم میخورم هیونگ
اون همیشه اذیتم میکرد و امروز دوباره دیدمش و از دستش داشتم فرار میکردم اما.... و شروع کردم با صدای بلند گریه کردن
نامجون با اخم شدیدی برگشت گفت : بهت گفتم به حرفمون گوش کنی ، دیر وقت بیرون نری ولی با تمام اینا یواشکی رفتی که موهات رنگ کنی؟ میدونی من نمیرسیدم چه اتفاقایی میتونست برات بیفته ؟
هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فک کردی هر چیزی که بخوای باید بهت چشم بگیم؟ این همه سخته به حرف بزگتر از خودت که همیشه مراقبتن و صلاحتو خواستن گوش کنی؟ فک نکنم بتونم ببخشمت و به یونگی گفت تا تنبیه اونا انتخاب کنن و با عصبانیت به
داخل خونه رفت
هوسوک هیونگ به بقیه گفت بهتره بریم داخل خونه و انجا تصمیم بگیریم و به من گفت برم و دست و صورتمو بشورم و لباس مناسبی بپوشم و در عرض 10 دقیقه پذیرایی باشم
وقتی یکم خودمو منظم کردم و به پذیرایی رفتم یونگی هیونگ گفت : جین رفتارت خیلی خودخواهانه و بی ادبانه بود و نتایج
کارتم میبینی که چه ماجراهایی طی کردیم ؟؟
اول :اینکه دیگه هیچ کلاس تئاتری قرار نیست بری. با بهت و تعجب نگا میکردم گفتم هیونگ... ولی با خشم گفت صدات در نیاد
دوم: گوشیت تا زمانی که ما صلاح بدونیم دست ما میومونه
سوم: از این به بعد بدون ما حق بیرون رفتن نداری
و در آخر موهات بهتر صبح که پاشدم رنگ خودشون باشه
و الان پاشو برو اتاقت و به تمام کارهای زشتی که کردی 100000 بار فک کن مطمین باش باید کتکم میخوردی ولی جیمین خواهش کرد که ایندفعه کاری باهات نداشته باشیم
.... هیونگ لطفا منو ببخشین متاسفم هیونگ من خیلی متاسفم
و با گریه دویدم تو اتاق و آرجی محکم بغلم گرفتم نمیدونستم عاقبت کارم به این جا ختم میشه
---------------------------------------------------------------------------------
قربونش برم آخه من :(
هیونگات بیش از اندازه مهربونن سوکجین شی من بودم پوستتو میکندم کککک
ŞİMDİ OKUDUĞUN
seokjin (short stories)
Kısa Hikayeتخیلات من از مکنه جین به روایت داستان💜 وضعیت داستان : پایان یافته