should hate you, but stupidly i still love you...
بايد ازت متنفر باشم، اما هنوزم به طور احمقانه دوستت دارم...
_____________________________________________
2 years later
گاهی اوقات تنها چیزی که احتیاج داری اینه که خودتو پیدا کنی من دارم سعی میکنم این کار رو انجام بدم اما نمیتونم چون هنوز شنیدن اسم اون قلبمو به درد میاره دلم میخواد ببینم اون کجاست و داره چی کار میکنه
"واقعا دوست دارم اون دفتر رو بخونم" زین گفت و لبخند زد
"شاید یک روزی تونستی این کار رو بکنی" گفتم و دفترمو بستم و نزدیکش شدم
"سلام عزیزم" گفت و لباهام رو بوسید و بغلم کرد"به اون دفتر حسودیم میشه"
"چرا؟" پرسیدم
"چون تمام توجهتو میگیره" به آرومی گفت و روی سکو کنار پنجره نشست و منم روی پاش نشستم و دستامو دوره گردنش حلقه کردم
" متاسفم زین" من گفتم و سرمو تو گردنش خم کردم و گردنشو بوسیدم"من فقط به نگهداشتن خاطرات ادامه میدم، چون اونا تنها چیزین که عوض نمیشن وقتی همه چی عوض میشه"به آرومی زمزمه کردم اما اون شنید
"این کاره جالبیه اما قرار نیست چیزی عوض بشه" اون گفت و سرمو بلند کرد تا بهش نگاه کنم ادامه داد " حداقل ما هیچ وقت عوض نمیشیم"
" همینطوره"گفتم و شروع کردم به بوسیدنش وقتی این کار رو میکردم بهم آرامش میداد من کنار زین احساس امنیت میکردم دستامو بردم سمت لباسش سعی داشتم از تنش در بیارم مچ دستامو گرفت و مانع کارم شد بوسمون رو قطع کردم و با خواهش بهش نگاه کردم
" هی هی ما دیشب انجامش دادیم اگه دوباره این کارو انجام بدیم آسیب میبینی" گفت و صداش نگران به نظر میرسه"و اینکه باید برم سرکار"
"زین" با خواهش اسمش رو صدا زدم
"میدونم عزیزم من تا امشب برمیگردم" گفت و پیشونیمو بوسید من از روی پاش بلند شدم تا اونم بلند بشه اون رفت و منم شروع به جمع کردن ظرف ها کردم صدای زنگ در خونه بلند شد حتما زینه باز یادش رفته ساعتشو ببره رفتم سمت در
" زین اگه اینجوری پیش بری تا......" همینجوری که در رو باز میکردم داشتم حرف میزدم اما کسی پشت در نبود خواستم در ببندم که یک پاکت روی زمین دیدم برش داشتم در رو بستم این بسته مال منه چون اسم من روش نوشته شده بود بازش کردم یک عکس توش بود عکس من بود مال زمانی بود که با هری رفته بودیم ساحل خدای من کسی از اینکه رفتیم اونجا خبر نداشت هری از من عکس گرفت هیچ کس این عکسا رو نداشت به جز هری حتی خود منم این عکسا رو نداشتم خدای من اون برگشته
____________________________________
YOU ARE READING
southpaw2{Z.M}+18
Fanfiction_نمیتونم دوست داشته باشم.... +ولی من انقدر دوست دارم که اگه یک بار دیگه بگی دوسم داری گذشته از یادم میره