-نامجون؟ نمیخوای جواب بدی؟
جین با ناامیدی گفت و گونه معشوقه اش رو نوازش کرد. مطمئن بود بیداره و میشنوه. میتونست بوی غم رو حس کنه و امید داشت از بودن با جین نباشه.نور ماهی که از پنجره اتاق نامجون میتابید قلبش رو بیشتر میلرزوند. چطور دلش اومد به کسی که عاشقشه ناخواسته آسیب بزنه. جین فقط میخواست یه شب خوب داشته باشند، مثل همه عاشق ها..
ولی یادش نبود داستان عشق شون یکی نیست. قرار نیست پایان خوشی باشه، قرار نیست زنده بمونه.
با این حال خندوندن نامجون بزرگ ترین وظیفه زندگیش شده بود.-نامجون.. لطفا..
جین با بغض گفت و اشک از روی گونه اش چکید.
-من نمیخواستم بهت آسیب بزنم. فکر کردم توهم لذت میبری. میخواستم..چشم هاش رو بست و سعی کرد آروم باشه. چرا گریه کردن انقدر درد داشت؟ حالا میفهمید چرا آدم ها اشک میریزند.
+آستا
نامجون با صدای آرومی صداش زد و سعی کرد بهش نزدیک شه. دستش رو روی صورت نم دارش کشید و لبخند زد.
+گریه نکن..جین نفس عمیقی کشید و آروم آروم چشم هاش رو باز کرد. باورش نمیشد میتونه دوباره اون نگاه رو ببینه، میتونه لبخندی که برای خودشه رو حس کنه، میتونه شادی رو بو کنه..
-منو ببخش. نمیخواس..
+تو کاری نکردی.. از دست خودم ناراحتم
هل شده جواب داد:
-واقعا؟.. یعنی دیگه..
+ببخشیدنامجون گفت و لب جین رو کوتاه بوسید. باورش نمیشد کسی مثل آستاروث اشک ریخته. این لحظه تا ابد تو ذهنش میموند.
" شبی که شیطان گریست"***
-نامجون؟
سوکجین با نگرانی گفت و سمت جسم بی حال نامجون دوید. بارون سوال هاش رو سرازیر کرد و حتی منتظر جواب نموند.
-کجا بودی؟ حالت خوبه؟ چرا نمیومدی؟چشم های بی حس نامجون، سوکجین رو میترسوند. از طرفی مطمئن بود یه اتفاقی افتاده و احتمالا بهترین زمان برای کشتن برادرشه و از طرفی نگران بود. نکنه واقعا این کار رو انجام داده؟ جین مرده؟
+خوبمبا کمک دست سوکجین سمت نیمکت رفتند و نشستند. هر چند جادوگر های دست آموز جین کارشون رو خوب بلد بودند ولی درد تو بدن نامجون از بین نمیرفت.
یه حس خالی بودن ته قلبش داشت، که نمیدونست از چی سرچشمه میگیره. شاید به خاطر اولین گناه بزرگی که انجام داده و شاید به خاطر رنجوندن شیطان!
سوکجین موهاش رو کنار زد و بوسه ای روی گونه اش کاشت. حس مزخرفی داشت، چرا باید تپش قلب میگرفت؟ برای کسی که عاشقش نیست؟ عشق این طوریه؟ امیدوار بود اشتباه برداشت کرده باشه.
-اتفاقی افتاده؟لب های حجیم نامجون داخل دهنش برده شد و زمزمه کرد:
+من.. یه کار خیلی بد انجام دادم.
سوکجین لبخند ترسیده ای زد و دستش رو گرفت. میخواست بهش آرامش بده تا اون بو رو حس نکنه. بویی که خودش هم حس بدی میداد.
ESTÁS LEYENDO
Devil's Love 1 | Jinjoon.Namjin § Full
Fanficکیم نامجون، پسری که روحش پاک پاکه... حتی شفاف تر از آب زلال! عاشق یه پسر شده. ولی مشکل این نیست! مشکل اینه.. اون پسر یه "فرشته" است و فرشته ها حق عاشق شدن ندارن! کنار اومدن با عشقی که بهت علاقه نداره راحته؛ ولی کنار اومدن با شیطانی که تشنه به خونته...