-داوطلب شماره ۳۷ لطفا تشریف ببرید داخل
با قدم های محکم که حاکی از غرور بی پایانش بود به طرف اتاق ادیشن رفت
اون قدم ها فقط از غرور ذاتی ای بود که از مادر و پدرش به ارث برده بود و نه از اعتماد بنفس یا اطمینان خاطر
چون بعد از تلاش های بسیار گذروندن دوره های بازیگری پیشرفته پیشرفت زیادی از لحاظ احساسی حس نمیکرد
ولی پافشاری کردن روی تنها چیزی که نداشت
براش در عین زجراوری،زیبا بود
اونمچیزی نبود جز استعداد بازیگری..
به بازیگریعلاقه زیادی داشت اما...
_کیمسوکجین..
خودش رو درمرکز و معرض دید سه داور پیدا کرد
جین:خودم هستم
_خب جناب کیم مشتاقم تا صحنه قتل مادر جوزف در نقش جوزف رو بازی کنید میدونید که کدوم صحنه رو میکنم؟
خوب میدونست..دقیقا میدونست کدوم سکانس فاکی رو ازش خواسته...اون نمایش دهنده مرگ یه مادر جلوی فرزندش بود
لعنتی...این با روحیاتش سازگارنبود
"بفاکرفتی کیم سوکجین"
جین:بله
باید اشک میریخت؟
"خدای من این کار از مشت خوردن از یه دختر ده ساله هم سختره"_هرموقه اماده بودید اجرا کنید
جین با اکراه چشماشو بست روی زانوهاش نشست و سعی کرد غمگین ترین حالت ممکن رو که تمرین کرده به خودش بگیره
لعنت..توی اون لحظه هیچ خاطره دردناکی به ذهنش نمیرسید ...جوری که انگار که زندگیش همیشه گل و بلبل بوده و هست و خواهد بود
خدا میدونه کافیه پاشو ازین در بیرون بزاره چه خاطرات درداورو اشک اوریو به یاد میاره و حتی فکر کردن به خوابهایی که میبینه هم براش گریه اور میشه
"حتی خواب اتو کردن شلوار بابا زیر دریا"
به هر حال الان...دقیقا زمانی که باید این اتفاقات بیوفته
...نمیوفته و نخواهد افتاد امیدوار نباشیدبعد از پایان سکانس بلند شد و به حضار نگاه کرد
_خیلیم عالی معلومه کلاس های بسیاری در باب بازیگری شرکت کردید با اینکه عالی انجام دادید ولی حسی به مخاطب القا نشد..
+چرا انقد پیچیدش میکنی ؟ اقای کیم شما یه تیکه یخ هستید..لطفا بیخیال بازیگری بشید تا از تعداد کسایی که بیخودی وقت مارو میگیرن کم بشه ممنون میتونید برید
و رو به منشی گفت:لطفا نفر بعد رو صدا بزنید
جین توی چشمای اون شخص زل زد
YOU ARE READING
F By Fame(taejin)
Fanfiction(این فیکشن برای شیپرهای غیرتی و افراطی... زیاد مناسب نیست) "شیفته شهرت" _ تنها چیزیه که الان میخوام +شهرت بیشتر؟ _لعنت بهش..نه:)))