Side Story Part 4

465 136 68
                                    

_از انتشارات تماس گرفتن

تکون دست بکهیون و صدور اجازه ورود مارک به اتاق.... پسرک تا همون لحظه هم کلی شجاعت به خرج داده بود که تو اون تایم مزاحم استراحت بکهیون شده بود....همه میدونستن یه سری قوانین وجود داشتن که بکهیون روی اجرای درستشون حساس بود.... یکیش هم همین بود..... تا وقتی که خودش اجازه نداده بود کسی نباید تخم مزاحم شدن بهشو میکرد...

نگاهش از فیگور مثلا خواب مديرش گذشت  و نزدیک به میز شد.. هنوز به غذاش دستم نزده بود و معلوم نبود اون قهوه بیچاره از کی رو میزش بدون جلب هیچ اشتیاقی به گند کشیده شده بود.... محض رضای خدا... اون قهوه و اون غذا از بهترین کافه و رستوران شهر تهیه شده بودن و مارک فقط می تونست به سطل اشغال اتاق پذیرایی بخششون قبطه بخوره.... در حالی که تیکه های سوشی که بی شک از بهترین ماهی سالمون درست شده بود بهش دهن کجی میکرد گفت :

_منتظر فایل عکسان..... بگم تا کی منتظر بمونن؟

_داری نفس نفس میزنی؟

بی توجه به سئوال مارک پرسید و باعث شد تا انگشت فاک مارک پشت کمرش راست بشه.... انتظار رفتار عادی از بیون کمی دور از انتظار بود.....

_کل سالنو دویدم.... رئیس مین بیش اندازه عصبانی بود و هنوز شک دارم که پرده گوشم به خاطر فریادش سالم هست یا نه... گفت اگر عکسا ارسال نمیشه کارگراشو مرخص کنه برن.... چون بابت هر دقیقه باید کلی پول تو حلقومشون بریزه....

_پیرمرد حراف.. از کی تا حالا به فکر جیب کای شده؟

تک خنده اش و تکون خوردن جسم فیتیله پیچ شدش بین لباسای عجیب غربیش... شاستی صندلیشو به حالت اول برگردوند و صاف نشست:

_ و تو چی گفتی بهش؟

_گفتم که رئیس کیم در دسترس نیست.... حتی اقای پارکم از دسترس خارجن.... و زمانی همه اینا نگران کننده میشن که منشی هوانگ و وکیل جئون هم در دسترس نیستن.... اتفاقی براشون نیوفتاده؟

دستای بکهیونو تا گره خوردن زیر چونش دنبال کرد و در جستجوی نشونه ای از نگرانی چهره مدیرشو زیر و رو کرد..." چه انتظار احمقانه‌ای" تیتر بولد شده تو مغز مارک و نیش خند واضح بکهیون به تصویر مدل باد اوردشون تو مانیتور مقابلش....مارک باورش نمیشد که اون پسر تا این حد نظر شخصیتی مثل مدیرشو تونسته بود جلب کنه:

_گفتی هیچکس در دسترس نیست؟

تکون سر مارک و ازاد شدن دستاش از زیر چونش و بالاخره نگاه شیطنت بارش.... چرا این تصویر از بکهیون حس خوشایندی به پسرک کاراموز القا نمیکرد....

مموری ای که حامل عکسای گوهر دوست داشتنیش بود رو ، به سمت کاراموز وراجش سر داد :

_براشون ارسالش کن....

_چی!

سئوال متعجب مارک با ولوم کنترل نشدش همراه شد با پرش ابروی راست بکهیون.... بکهیون مطمئن بود که به درستی منظورشو بیان کرده...

The love story of General KimWo Geschichten leben. Entdecke jetzt