Part 6

238 47 8
                                    


**********

موهای بلند خرمایی رنگش رو پشت سرش جمع کرد و از کمد دیواری بزرگ اتاق که لباس های خودش و جیمین توش جا خوش کرده بودن ، شال صورتی روشن وساده ای رو انتخاب کرد.

جلوی آیینه ایستاد. دسته ای از موهای نرم و حالت دارش، که یک طرف پیشونیش ریخته بودن و بلنداشون تا زیر چشم هاش میرسید، رو زیر شالِ نرمش فرستاد. 

برق لبی به لب های ذاتا سرخش زد و لب هاشو بهم فشرد و کمی روی هم حرکتشون داد. طعم هلوی برق لب رو حس میکرد. دوست داشت لبهاشو توی دهانِش ببره و بمکه تا جایی که طعم هلو از روی لب هاش پاک شه.

از اتاق خارج شد. صدای خنده های اون دونفری که توی نشیمن بودن ، تا راهرو هم میومد. ا/ت میتونست حرف هاشون رو به وضوح بشنوه. با رویی گشاده قدم هاشو سمت خروجی راهرو که به هال و سالن نشیمن ختم میشد، تند کرد.

صدای برخورد  دمپایی های کرم رنگ با پارکت سفید کف سالن، باعث شد جیمین حرف زدنشو قطع کنه و به پشت سرش نگاه کنه. و لبخند خاصی که فقط توی لحظه های» با ا/ت بودن« روی لبهاش میومد رو به نمایش بزاره.

+ عزیزم منو کوک منتظرت بودیم

پسر جوانی که روی کاناپه کناری نشسته بود. ایستاد و احوالپرسی کرد. ا/ت بالبخند جوابش رو داد و کنار جیمین روی کاناپه دونفره جا خوش کرد.

از لحظه ورودش به جمع ، می تونست بفهمه جانگکوک مضطربه. قبلا چندبارکوتاه باهاش ملاقات داشته و اینبار هم مثل دفعه های قبل، نگاه پسر لرزون بود، ،پاهاشو مدام تکون میداد و سرش پایین بود.

جانگکوک دوست صمیمی جیمین ، اون هم از وقتی ا/ت وارد زندگی جیمین شد حضورش کنار جیمین کمرنگ تر شد.ا/ت خودش رو مقصر تنهایی های همسرش میدونست.

 خانواده اش ، کارش و عزیز ترین افراد زندگیش رو از دست داد، فقط و فقط بخاطر عشقی که به ا/ت داشت.

جیمین داشت با دوست چندین و چندساله اش صحبت میکرد. درحالی که انگشتاش توی انگشت های دخترونه ا/ت قفل بود و حواسش تمام و کمال پی ا/ت. گاهی برمیگشت و خیره به چهره دلنشین همسرش تایید حرف هاش رومیگرفت. 

ولی دختر، نگاهش از روی جانگکوک برداشته نمیشد. پسر، بنظر ناخوش میومد.ا/ت اونقدری زرنگ بود که بفهمه همه این بیقراری های جانگکوک به خاطرخودشه. این اضطراب توی چشم هاش و حالِ لرزون صداش.

+ این سرد شده عزیزم...برمیگردم

جیمین ماگ سفید قهوه ی سرد شده رو برداشت و کاناپه رو دور زد و قدم هاشوسمت آشپزخونه تند کرد. اون دونفر رو ، باهم تنها گذاشت.

جانگکوک نگاهشو از جیمین که توی آشپزخونه بود گرفت و به کاناپه دونفره خالیِ کنارش خیره شد.

-ا/ت!

آروم زمزمه کرد. آه سردش به تن برف های زمستونیِ پشت پنجره هم لرزمینداخت

- نکنه این منم که دارم توهم میزنم؟


********** 

ادامه دارد...

𝐹𝒪𝑅𝒢𝐸𝒯 𝑀𝐸 𝒩𝒪𝒯Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang