**********
»191997 »جانگکوک ، رمز در که از قضا تاریخ تولد خودش بود رو وارد کرد وپا به آپارتمان جمع و جورش گذاشت.
خونه ساکت بود و نشون میداد جیمین هنوز خوابه. امروز رو خودشون تعطیل کرده بودند و بعد از یک هفته تمرینِ سخت به جیمین حق میداد که تا لنگ ظهر بخوابه.
در حالی که کفش های مشکیش رو با دمپایی های روفرشیِ جلو بسته اش عوض میکرد، کتِ چرمش رو هم با وجود بسته های خریدی که دستش بود ازتنش بیرون کشید و سمت آشپز خونه راه افتاد.
در بین راه کتش رو روی کاناپه کرم رنگِ وسط هال انداخت. و نایلون های خرید رو روی کانتر رها کرد. آستین های بافتِ تنگ و مشکیش رو بالا زد وشروع کرد به پر کردن یخچال و کابینت ها ، با خرت و پرت های جدیدش.
هنوز به کریسمس مونده بود و قرار بود امسال دومین زمستونی باشه که کنارجیمین میگذرونه. هیونگش برگشته بود. چند ماهی میشد که درمانش تمومشده و جیمین واقعی برگشته بود ؛ بهترین هیونگش ، کسی که از وقتی وارداین حرفه شده بود ازش حمایت کرد؛ کمکش کرد حتی از سخت ترین لحظاتش هم لذت ببره؛ حالا کاملا مثل گذشته شده بودن.
دیگه ا/ت ای نبود. لبخندهای جیمین دیگه دلیلی با عنوان ا/ت نداشتند،بلکه بی دلیل بودن. شب هاش بدون عطر ا/ت هم آرامش داشتن. تنهایی دیگه توی لیست کارهای روزانه اش نبود. ا/ت یه توهم بود که حالا از سرش بیرون شده بود.
ولی، هنوز گلدون کنار پنجره ی اتاق جیمین، پر بود از گل هایی با گلبرگ های ریز آسمونی رنگ.
جانگکوک ، پلاستیک های نایلونی که دیگه خالی شده بودند، رو توی سطل زباله انداخت. و سمت اتاق جیمین راه افتاد.
بدون اینکه در بزنه وارد شد.
- هیونگ نمیخوای....
وقتی با تخت خالی و مرتبِ جیمین مواجه شد، دستگیره رو رها کرد و واردشد و سمت سرویس بهداشتی اتاق رفت و چندبار در زد
-هیونگ اونجایی؟
وقتی صدایی از پشت در نشنید ، اخم ریزی بین ابروهاش نشست. در رو بدون اجازه باز کرد تا از خالی بودنِ سرویس مطمئن بشه.
در حالی که دستاشو روی جیب های شلوارش میکشید تا گوشیش رو پیدا کنه و با جیمن تماس بگیره نگاهش رو دور اتاق گردوند. با یادآوری اینکه گوشیش رو توی جیب کتش گذاشته سمت در اتاق قدم هاشو تند کرد. ولی وقتی حس کرد چیزی توی این اتاق غیرعادیه...
ایستاد و آخرین نگاهش رو توی اتاق مرتب چرخوند و روی گلدون خالیِ کنار پنجره ی بسته، ثابت شد.
گلدونِ همیشه پر از فراموشم نکن، خالی بود! و این میتونست غیرعادی ترین چیزی باشه که جانگکوک تا به حال دیده. نمیدونست کِی قدم هاش اون روسمت گلدون خالی کشوندن.
برگه ای کوچیک که گوشه اش زیر گلدون بود تا ثابت بمونه، با چند جمله ساده، از جنس جوهر آبی رنگ پر شده بود.
جانگکوک اونقدری نزدیک بود که بدون اینکه کاغذ رو برداره هم میتونست یادداشت رو بخونه:
جانگکوکا ممنون بابت همه چیز.
من برمیگردم خونه خودم.
ا/ت خیلی وقته منتظرمه.
~END
**********
YOU ARE READING
𝐹𝒪𝑅𝒢𝐸𝒯 𝑀𝐸 𝒩𝒪𝒯
Romance:یه افسانه آلمانی هست که میگه یه روز یه جنگجو توی آب در حال غرق شدن بوده و درهمون زمان معشوقه اش رو » میبینه که توی خشکی در حال قدم زدنه. پسر به خاطر وزن زیادِ لباس های خیسش نمیتونه خوب شنا کنه و خودش رو نجات بده. در این بین یه دسته گل ، با گل برگ...