چشمامو باز کردم
توی یه اتاق دیگه بودم
دور اطرافم دید زدم
سرم روم وصل بود
روی تخت بودم
حالم بهتر بود
انگار با لوله بهم اب و غذا داده بودن
چون گلوم حس بری داشت
سرم تموم شد کشیدمش
یه لباس سفید تنم بود انگار حمامم داده بودن
بوی خوبی میدادم
چیزی پام نبود
فقط یه لبلس سفید استین بلند دکمه دار
در اتاق باز شد
و کوک اومد سمتم
+خوب شدی بالاخره ریم سر بازجویی کردن و جهنم دوباره
_کوک وایسا
ی فکر بسرم زده بود
رفتم سمتش و لبشو سریع بوسیدم
و وقتی نگاش کردم شوکه بود
_چه غلطی میکنی
مشتی به صورتم زد
که مرت شدم رو تخت و خودشم روم انداخت
حالا روم خیمه زده بود
صورتمو مچاله کرد تو دستاش و لبامو غنچه
+توعه عوضی
با اونیکی دستش دستامو بالا قفل کرده بود
سرمو اوردم بالا و دوباره بوسیدمش
کفری شد .
دوباره و دوباره بوسیدمش و ارومو ارومتر شد
و لبامو ول نکرد
چشماشو بست و بوسیدیم همو طولانی
+چرا حس اشنایی داره
_چون هزار بار منو بوسیدی کوک بزار کمک کنم یادت بیاد
دستش شل شد خابوندمش و روش نشستم
دکمه های لباسمو دراوردم
_لمسم کن
دستشو گذاشتم رو نیپلام
گرفتشون
آخ خفیفی گفتم
لباشو گرفتم و بوسیدم
نیپلامو فشار داد لبلسشو از تنش دراوردم
پرتم کرد رو تخت دیکش سخت شده بود
+من نمیتونم امکان نداره
دیکشو از شلوارش دراوردم پاهام دور کمرش حلقه کردم و دیکشو توی دستم رو سوراخم گذاشتم و لمس کردم
_لمسم کن کوکه من
طاقت نیاورد و دیکشو فشار داد
آخی گفتم اما لباشو رو لبام گذاشت
دستشو روی باسن و رونم میکشید
گردنمو کیس مارک کرد
_آه کوک
تلمبه میزد
+سرم درد میکنه داره ی کوفتی یادم میاد تو خیلی هاتی آه
_کوک اهههه آهههه
+ته
+تو ته ته درسته ته ته
و ۳ دست سکس کردیم
توی بغلم افتاده بود تپش قلبش شدید بود
_یادت اومد
+یچیزایی پس تورو میکردم ما رابطه داشتیم و تورو ته ته صدا میزدم یادمه حلقه هارو خونه مشترک زندگی خوب و نمیدونم یه حس عجیبی دارم قلبم داره تند میزنه ..این حس برام الان نااشناس اما اشناس انگار
من دوستت داشتم؟؟؟
_اره تو ازم محافظت کردی بخاطر همین با ایو بودی
+بچم؟
_اون بچه تو نیست کوک من مطمعنم تو به من خیانت نکردی
+دروغ میگی
_میخوام باور کنم که بهم خیانت نکردی و اون بچه تو نیست
از جاش پاشد
+اگر بود اونوقت؟
_بیشتر میشکنم و اینبار واس همیشه میرم نمیزارم زندگی اون بچه نابود شه
+همین الانم میتونی بری.
_کوک...
رفت درو بست
و بازمزندانی بودم؟حد اقل جام بهتر بود
خوابم برد از خستگی و وقتی بیدار شدم بازم جای قبلی زنجیر بودم...
چند نفر ناشناس اومدن داخل..
رو صندلی بستنم
و شروع کردن شلاق زدن به بدنم
نه من تحملشو ندارم
داد زدم _کوووووککککک
♤♤♤♤♤
جونگکوک:
ایو رو مجبور کردم ک بردمش تست دی ان اس از بچه بگیرن مطمعن بشم بچه منه
تا نیم ساعت دیگه جوابش میاد و اگر بچم بود میگم تهیونگو اونقدر بزنن که بمیره و جسدشو بندازن توی دریا
اون حس اشنایی بهم میده و هر بار که میبینمش قلیم درد میگیره
قلبم میتپه و انگارناخداگاه دلم میخاد ازش محافظت کنمنیم ساعت گذشت
جواب تست مثبت بود و بچه مال من بود
زنگزدم و به زیر دستام دستورشو دادم که کارتهیونگو یکسره کنن
ایو رفت با خوشحالی سمت ماشین که یکی از پرستارا دستمو گرفت
+اقای جئون لطفا همراهم بیاید
_چیزی شده؟
+بله
همراهش رفتم
+اقای جئون جواب ازامایش ها جاب جا شدن بخاطر اینکه خانم ایو پول دادن به من اما من نمیتونم از شما قایم کنم من زیر دست شمام و نمیتونم اینکارو کنم
_خوبه جواب چیه
+منفیه اقا اون بچه مال شما نیست
با فهمیدن این جواب فهمیدم دروغگو واقعی کیه لعنت به من تهیونگو اذیت کردم
دویدم سمت ماشین
و ایو رو انداختم از ماشین بیرون
دا زد جواب ندادم و فقط با سرعت سمت خونه رفتم
و به سمت زیر زمین دویدم
در اتاقو باز کردم
ته غرق خون روی زمین افتاده بود
رفتم سمتش
چشماش بسته بود.
_کافیه کثافتا گم شین از اینجا و به چندتا دکتر خوب خبر بدید سریع
دستمو رو قلبش گذاشتم خیلی ضعیف میزد
_لعنت ب من ته
بدنش رد شلاق بود خیلی دردناک بود
اون بخاطر عشق من خیلی چیزا رو تحمل کرده بود...
لعنتی لعنتی...
YOU ARE READING
Feeling silent VKOOK
Fanfictionتهیونگ جاسوسیه که به باند خلافکارا فرستاده میشه تا مدارک علیه خلافکار معروف جئون جونگکوک پیدا کنه و در آخر اونو بکشه اما در این مسیر ...... Up:به پایان رسیده ژانر:پلیسی/اسمات/سَد/فیکشن/هیجان انگیز/عاشقانه/درام/خشونت امکان نوشتن فصل دوم هست پس حتما...