MAIYH.ৡ49

1.7K 163 139
                                    

_نام سارای... سرگرده نه سروان. 33 سالشه... دو رگس. تو آمریکا بیشتر از اینجا میشناسنش.
جیمین به دنبال حرف های جونگکوک ته دلش لرزیده بود. ترجیح داد سکوت کنه و اون ادامه بده.
_سرهنگش هوانگ هیونجین 43 ساله همکارش تو این مأموریته و...

جیمین به سختی تنفسش رو کنترل کرده بود. جونگکوک خیلی باهوش بود و قطعا متوجه تغییرات ظاهریش میشد.

+و؟
جونگکوک از روی صندلیش بلند شد و فندکش رو بازی داد.
_قصد دارن نزارن کارمون درست پیش بره.
+نمیتونن.
جونگکوک به جیمین نگاه کرد.

_بعد از اینکه سوهیون از اون مرد حرف کشید، دوماه طول کشید تا این اطلاعات کم رو بدست بیاریم. اون زنه؛ سارای.. جز یکی هیچ شکستی تو هیچکدوم از پرونده هاش نداره که تازه اونم نمیدونیم چه مأموریتی بوده.

جیمین با فکر به اینکه عامل شکست مأموریت آریزونا خودش بود، سرش رو پایین انداخت.

+نقشه تغییر میکنه؟
_نه... سوهیون گفت هیچکس از جریان چین خبری نداره.
+ادغام چی؟ همه چی اوکیه؟
_تهیونگ و یونا، درست دوماه بعد تو ژاپن طی یه مراسم شاهانه ازدواج رسمی میکنن و همون شب خبر ادغام اعلام میشه. در حالی که یه گوشه از چین داره میسوزه و نابود میشه.

+سونگ ایل امسال دوباره کاندید میشه؟
جونگکوک خندید.

_فکر کن نشه... محاله. اونی که من میشناسم یه گربه صفت فرصت طلبه.
جیمین بلند شد و به سمت اتاق رفت. باید دوش می‌گرفت... دوماه دیگه یکی از بزرگترین اتفاقات جهان رقم می‌خورد و باعث اون آشفته بازار، معشوق مافیا و بیرحمش بود.

جیمین دیگه غیرارادی زندگی می‌کرد. غیرارادی اطلاعات می‌برد برای سارای... غیرارادی عاشق جونگکوک بود و در عین حال جزو مهره های اصلی نقشه نابودیش بود.

زیر دوش بود و آب گرم بدنش رو خیس میکرد. زمانی که با سارای بود رو به یاد آورد... روز اول که به عنوان فرمانده اون رو شناخت، سارای یک جمله بهش گفت.

_میتونی شاه حریفو بزنی ولی فقط تو شطرنج خودکشی. اگه میخوای زنده بمونی باید حریفتو مات کنی.

***

_تا حالا شده فکر کنی که کل آدمای جهان دارن بازیت میدن؟ که بازیگر اصلی یه فیلمی... یا چمیدونم! نقش اصلی یه کتاب.

+آره

یونگی نگاهش رو از آینه گرفت و به تهیونگ نگاه کرد.
_عا تهیونگا کی اومدی؟
تهیونگ با اینکه مدتی از اینکه یونگی اولین بار اسمشو صدا کرد می‌گذشت اما هنوزم ته دلش برای لحن شیرین یونگی غنج میرفت.
+با خودت حرف میزدی؟

یونگی کرم مرطوب کننده رو کنار بقیه وسایل روی میز گذاشت و حین رد شدن از کنار تهیونگ، چند ضربه به صورتش کوبید.
_آرومم میکنه. دکتر جانگ اومده؟

تهیونگ دستش رو تو جیب شلوار پارچه ای مشکی رنگش فرو برد و پشت سر یونگی حرکت کرد.
+پایین منتظره.

یونگی لبخند کوچکی زد و به سمت پایین حرکت کرد. قرارداد تموم شده بود و این حس عجیبی که تهش دلش بود، خبر از راه سختی که بعد این پیش روی عشقشون بود، میداد.
_آه یونگی عزیزم

یونگی به سمت آغوش پر از مهر دکترش رفت.
+مرسی... مرسی دکتر جانگ. تو این پنج ماه و خورده ای خیلی اذیتتون کردیم. هم شمارو هم دکتر کانگ رو.
دکتر جانگ پشت یونگی رو دست کشید.
_دیگه تموم شد یونگی.

تهیونگ با لبخند سپاسگذاری نزدیک شد و بعد از پایان آغوش اونها با دکتر جانگ دست داد: خیلی ممنون دکتر.
_بیاید امضا کنید که تموم شه این قرارداد. با اینکه خودش یک‌هفته دیگه فسخ میشد.

یونگی ته دلش خالی شد. این همه مدت گذشته بود ولی چرا دلش میخواست این یک هفته روهم به زور قرارداد کنارهم باشن. اون می‌ترسید.. حتی ممکن بود همین الان سونگ ایل از در بیاد تو و بعد امضا، یک گلوله توی سرش خالی کنه.
فقط لحظه ای... از ذهنش گذشت که کاش این یک هفته تهیونگ رو اندازه یک دنیا به آغوش بگیره. بتونه بالأخره برای اولین بار ببوستش..
خودکار رو از دست تهیونگ گرفت و شروع تراژدی عشقشون رو امضا کرد. دیگه چیزی نبود که تهیونگ رو پایبند نگه داره... که پدرش رو ساکت نگه داره... که یونا و یورا رو دور نگه داره..

روان نویس رو به سطح کاغذ چسبوند ولی نتونست حرکتش بده. کمی جوهر مشکی رنگ ازش تراوش شد و نقطه ای روی سطح کرمی رنگ کاغذ قرارداد بوجود آورد.

تهیونگ متوجه اضطراب یونگی شد و دستش رو جلو برد. دست‌های سفید یونگی رو بین دست‌های گرمش فشرد و گرمای اطمینان بخشی رو وارد وجود یونگی کرد.

یونگی لبخندی زد و بلافاصله پایان قرارداد رو امضا کرد.
قرارداد درمان یونگی توسط تهیونگ رسماً به پایان رسید.

دکتر کانگ پرونده اون دورو تکمیل شده بست و با فکر به اینکه دیگه هیچوقت تهیونگ و یونگی رو نخواهد دید، ازشون خداحافظی کرد.
تهیونگ خودش رو جلو کشید و یونگی رو از پشت تو آغوش گرفت. میدونست معشوق درد کشیدش شرایط خوبی نداره پس سعی کرد مزایای حالای رابطشون رو به یونگی بگه.

_دیگه تموم شد روزای رفتن به پلی روم. زنگ میزنم بیان وسایلش رو ببرن. نقاشی روهم میل خودته. که نگهش داری یا نه. حالا رابطمون به قرارداد محدود نمیشه و میتونیم چشم انداز بیشتری از 6 ماه داشته باشیم.

یونگی همونطور برگشت سمت تهیونگ.
تهیونگ اجزای بی نقص صورت یونگی که با موهای مشکی حالا سفید تر دیده میشد رو از نظر گذروند. دوست داشت جوری نگاهش کنه که صورتش بشه پس زمینه همه جای زندگیش... لب های عروسکی یونگی که با برق لب، هوش از سر هرکسی میپروند، حالا مقصد نگاه دلتنگ و خیره تهیونگ بود. دلتنگ برای چیزی که هیچوقت نداشتتش.

چشم هاش رو بست و جلو رفت... درست مماس لب هاش بود که گوشیش زنگ خورد...!

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiWhere stories live. Discover now