به محل قرار رسید و از موتور پایین اومد
امروز یه شکار جدید داشت اروم به سمت اون خرابه ای که به شدت رو مخش بود رفت دست به سینه ایستاد تا شکارش خودش اعلام حضور کنه تو ذهنش شروع کرد به شمردن
1..2..3..4..5..6..7
کی جرئت میکرد انقدر معطلش کنه
8..9.......10
–اهای پسر جون
نیشخندی زد و برگشت سمت صدا اولین چیزی که خودنمایی میکرد شکم گنده و کله کچلش بود نیشخندش عمیق تر شد
–میبینم که قول و قرار حالیته
تو همون حالتی که بود اروم به سمتش رفت
–پولارو اوردی دیگه
مردک بیچاره اینم یکی از بازیچه هاش شده بود
+فکر کنم به اندازه کافی پول داشته باشی هوم
به سرتاپاش اشاره کرد که بیشترشون مارک بود مرد پوزخندی زد
–همینارم با کلی جون کندن به دست اوردم
چشمای کوک برق زد و سمتش متمایل شد
+از فروختن دخترای جوون اره
–خودت که میدونی باید از یجا پول دراورد دیگه
خنده ای کرد و خم شد اروم بلند شد و انگشت شصتشو به لبش کشید هر لحظه بیشتر دوست داشت شکارش رو تیکه پاره کنه
+اره خودم خبر دارم میدونی منم باید از یجا پول در بیارم
لبخند کج زد و خیره نگاش کرد
+اگه هرکاری کنم درکم میکنی
صداش اروم اما ترسناک بود اروم بود اما کوبنده بود برق ترسو تو چشمای مرد دید
–پولتو رئیست میده دیگه
یه قدم دیگه رفت جلو که فیس تو فیس شد باهاش اما قدش بلندتر بود از بالا نگاش میکرد پر غرور سرشو خم کرد تو صورتش
+اما میدونی چیه
نیشخند عمیقی زد
+جون کوک برای خودش کار میکنه
...
با حس سرمای زیاد لرزیدم و بیدار شدم بدنم خشک شده بود و با هر تکون خوردنم یه استخونم صدا میکرد دستمو به گردنم کشیدم و خمیازه کشیدم کی خوابم برد به ساعت نگاه کردم که هفت و نیم رو نشون میداد اصلا چطور خوابم برد بلند شدم فکر کنم خونه نباشه بهتر رفتم تو اشپزخونه و اب خوردم چشمم خورد به در اتاقش سریع سرمو تکون دادم و نگامو گرفتم اگه جونتو دوست داری ولش کن رفتم سمت پله ها که ثابت موندم چشمامو محکم بستم و دستامو محکم مشت کردم لعنت به این کنجکاوی های بیخودم اروم به سمت اتاق رفتم اگه تو اتاقش باشه چی
نمیگه داری چه غلطی میکنی یا مثلا میگه چیه نکنه خوشت اومد اوندفعه
خواستم بیخیال شم اما نمیشد چرا نمیشد اخه دستمو رو دستگیره گذاشتم نفس عمیق کشیدم و اروم دستگیره رو کشیدم پایین ببین خودم دنبال دردسرم در و باز کردم و دید زدم نفسمو دادم بیرون نبود رفتم داخل که بوی سرد و تندش وارد بینی و ریه هام شد
اخم کردم لعنت بهش تختش بازم بهم ریخته بود و لباساش ریخته بود پایین با تاسف نگاه کردم به خودش زحمت نمیده اینجارو تمیز کنه پسره ی شلخته ی رو مخ لقبایی که من بهش دادم به نصف لقبایی که اون بهم داده بود نمیرسید با یاداوری اون لقبا اخم کردم چشمم به نوشته ها خورد رفتم سمتشون و چشمامو ریز کردم تا شاید بفهمم چی نوشته نوشته ها تیکه تیکه بودن و انگار با دستش روشون کشیده اما با نگاه دقیق زیاد یه چیزایی فهمیدم
«من نمیخواستم»
ابروهام بالا پرید چیو نمیخواست یکی دیگه
«تقصیر من نیست»
چشمام گرد شد منظورش از این نوشته ها چی بود طرز نوشتنش طوری بود که انگار حالت درستی نداشت ممکنه مستی باشه حالت روانی بدی باشه شایدم....شایدم هردو فضای سیاه و تاریک اتاق با اون تابلوهای ترسناک و نامفهوم و از همه بدتر تخت سیاه بزرگ و نامرتبش باعث میشد ادم حس افسردگی بهش دست بده چطور میتونه تو این اتاق بخوابه چشمم به سقف خورد که از تعجب زیاد خشک شده بودم رو سقفم نوشته بود و خراشای بزرگ و کوچیک بود خراشایی که با چاقو ایجاد شده بودن
اینجا خونست یا اتاق وحشت اگه ماکت یه خون اشام هم اینجا بود رسما میشد اتاق وحشت دوباره چشمم به عکسش خیره موند چشماش ادمو اذیت میکرد خالی از حس خسته پر حرف عمیق تو کی هستی چی کشیدی خیلی دوست داشتم بفهمم من ناخواسته وارد این بازی شدم یه بازی خطرناک ناخواسته درگیرش شدم درگیر زندگی یه پسر که یه نفر نیست اما همشون تو یه جسمن پسری که دنبال انتقامه و میخواد از طریق من خودشو خالی کنه پوزخند زدم کی بهتر از یه دختر ضعیف و احمق فقط از یه چیز مطمئنم که میخوام بفهمم کی هست چی به سرش اومده اگه تنها درگیریش مشکل روانیش بود قطعا اینطور نبود با یاداوری اون قرصا اخم کردم گولش زدن بهش اونارو دادن باید بفهمم با شنیدن صدای در خونه قلبم اومد تو دهنم صدای قدماش نزدیک تر میشد هول شده سر چرخوندم که چشمم خورد به تخت جا میشدم زیرش سریع دوییدم سمتش و خودمو بزور زیرش جا دادم حس خفگی داشتم ولی چاره ای هم نداشتم نمیتونم بزارم باز اون کارو با من بکنه دستگیره پایین رفت و در باز شد سایشو حس کردم چشمم به نیم بوتاش خورد از راه رفتنش معلوم بود خستس رو تخت افتاد که من له شدم خواهش میکنم بلند شو برو دارم خفه میشم پسره ی عوضی انگار صدای افکارمو شنید که بلند شد و من اروم نفس کشیدم خفه شدن خیلی بده صدای دره تو اتاقو شنیدم در حموم بود سایش رفته بود با شنیدن صدای اب سریع اومدم بیرون و دوییدم سمت در قلبم تند تند میزد سریع از پله رفتم بالا و رفتم تو اتاق خودمو انداختم رو تختو به بالشت چنگ زدم قلبم از شدت هیجان و استرس تند تند میزد و داشت میومد تو دهنم خیلی شانس اوردم برخلاف موقع های دیگه که فقط بدشانسی میاوردم ایندفعه شانس اوردم اگه میدید منو و مچمو میگرفت مطمئنا زنده نمیموندم دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس بلند کشیدم اروم تر شد اما با صدای در که یهو باز شد جیغ کشیدم قلبم دوباره تند تند زد این که الان رفت حموم چطور انقدر زود اومد با ترس نگاش میکردم دور گردنش حوله بود و از موهاش اب میچکید بیشتر تو شوک این بودم کی اومد و کی لباس پوشید قطعا یه موجود ماورا طبیعیه
–چته چرا جیغ میزنی
هول شده گفتم
+کابوس دیدم بلند شدم یهو اومدی ترسیدم
چشمامو ریز کرد
–تو که رو کاناپه خوابیده بودی
گند نزن میسو گند نزن اما هل کرده بودم
+خوب بیدار شدم اومدم اینجا خوابیدم
بازم مشکوک نگام میکرد اما سریع پوکر شد
–گشنمه غذا درست کن
اخم کردم
+مگه من...
اومد جلو که خفه شدم و معصومانه و ترسیده نگاش کردم بین راه وایساد و پیشونیش و مالوند چشمم خورد به زخم گوشه لبش چرا الان دیدم چون شوک زده بودم این چرا همش زخمیه زخمای قبلیش هنوز خوب نشده بودن
–اره همونی حالا برو
دستامو مشت کردم
+برو خودم میام
سر تکون داد و رفت از حرص زیاد بالشت و پرت کردم از اتاق اومدم بیرون هنوز حوله دور گردنش بود رو کاناپه لم داده بود و تی وی رو نگاه میکرد یه فیلم فوق العاده خشن بود هیچوقت این سبک فیلمارو درک نکردم روی روان تاثیر میزاره
نه که اقا الان روانشون ارومه از فکرم خندم گرفت رفتم تو اشپزخونه همون نودلو برداشتم و توش مواد ریختم ساده تر خوشمزه تر بهونه نیستا حقیقته وقتی موادارو ریختم موندم تا خوب بپزه برگشتم با دیدن کوک که به کانتر تکیه داده بود و خیره نگام میکرد ملاقه از دستم افتاد این یچیزیش هست من مطمئنم خم شدم و ملاقه رو برداشتم
–خیلی ترسویی
گلومو صاف کردم
+خوب خودت یهو میای هرکس دیگه ای هم بود میترسید
از این مسخره تر نمیشد رفت بیرون خدای من فقط اومده بود منو بترسونه نودلو تو ظرف ریختم و گذاشتم رو میز چاپستیکم گذاشتم رفتم بیرون که صداش کنم رسیدم ورودی اشپزخونه که خوردم به سینش
+اخ
دستمو گذاشتم رو بینیم چقدر سفته اخه
–دست و پاچلفتی
صداش کاملا مسخره وار بود خواستم برم که مچمو محکم گرفت و کشید و که خوردم بهش با ترس و تعجب نگاش کردم یهو وحشی میشه
–من گفتم بری
+خوب کاری ندارم برم دیگه
–نخیر من تعیین میکنم کی کار نداری
تعجبم هر لحظه بیشتر میشد نکنه چهره دلنشین من باعث میشد راحت تر بخوره از این فکرم خندم گرفت اما اخم کردم تا ضایع نشم
–اخم میکنی شبیه پاپی ها میشی
پوزخند زد و رفت نشست رو میز از عصبانیت رو به انفجار بودم به من میگه پاپی نه که تو ادمی بانی
بانی قشنگ مناسبش بود با اون دندونای اعصاب خورد کنش بیخیال داشت غذاشو میخورد نگاه کن خود بانیه حق داشتم موهای بلندش ریخته بود رو پیشونیش موقع خوردن لباش غنچه میشد و دوست داشتی بزنی تو کلش رفتم سمت یخچال و برای خودم اب ریختم رفتم به کانتر تکیه دادمو مشغول خوردن ابم شدم اصلا بهش نگاه نمیکردم
–اصلا دروغ گوی خوبی نیستی
اب تو گلوم گیر کرد و شروع کردم به سرفه کردن کاملا خم شده بودم و سرفه میکردم حتما قرمز شده بود از کجا فهمید لعنتی این اصلا مثل یه ادم عادی نیست اصلا سرفم قطع شد اما بازم یکم سرفه میکردم بلند شدم و دستمو گذاشتم رو دهنم
+چ..چی
چاپستیکو گذاشت رو میز و بلند شد اومد سمتم عقب رفتم که خوردم به کانتر دوباره ضربان قلبم برگشته بود لعنتی از کجا فهمیده بود از کجا نزدیک شد بهم و خم شد روم
–گفتم اصلا دروغ گوی خوبی نیستی
خودمو بیخبر نشون دادم
+نمیفهمم
لبخند دندون نما زد
–نگو که نمیدونی
لباشو غنچه کرد قصدش دست انداختن من بود
+نمیدونم چی میگی
دستاشو گذاشت دوطرفم رو کانتر کاملا تو بغلش بودم
–دوست داری یجور دیگه بهت بفهمونم
سوالی نگاش کردم به لبام خیره شد و زبونشو رو دندونش کشید اخم کردم و هلش دادم اون روز لعنتی
+چطور فهمیدی
اینو اروم و محکم گفتم بازم نزدیکم شد سرمو بردم عقب و به گوشه اشپزخونه زل زدم
–صدای نفسات خیلی بلنده
چشمام درشت شد از تعجب سرمو برگردوندم و نگاش کردم
–درست مثل یه پاپی
نیشخند حرصی زدم
+پاپی ها خیلی بامزن درسته
خودشو متفکر نشون داد
–اره ولی تو یکی نه درضمن...
زل زد بهم
–از پاپی ها بدم میاد بچه بودم یکیشونو کشتم
دهنم باز شد چی میگه این کشت اونم یه پاپیو یه سگ بی گناهو کشت انقدر تو شوک بودم نمیتونستم چیزی بگم ازم دور شد از کانتر فاصله گرفتم اماده شدم تا فرار کنم چون یهو وحشی میشد
–امروز سه تا اشتباه کردی عزیزم
گردنشو مالید و شل خندید و انگشت اشاره اورد بالا
–یک بدون اجازه رفتی تو اتاقم
انگشت وسطشم بالا اورد
–دو اینکه بهم دروغ گفتی
به گوشه لباسم چنگ زدم سرشو خم کرد یکم اورد بالا و تو همون حالت نگام کرد خیلی ترسناک شده بود انگشت بعدیشم اورد بالا
–و سه اینکه میخوای از دستم فرار کنی
فهمید بازم فهمید پس منم چاره ای ندارم دوییدم و از اشپزخونه اومدم بیرون رسید بهم و موهامو از پشت گرفت که درد بدی حس کردم موهامو دور دستش پیچید
–بیب نمیتونی از دست من فرار کنی
با شدت ولم کرد که افتادم زمین برگردوندم و روم نشست با خودش چه فکری کرد که میتونم وزنشو تحمل کنم یهو سرم تیر کشید و چشمم سیاه شد یه خاطره یه خاطره ی گمشده یکی روم نشسته بود و منو میزد نمیدیدمش تاریک بود درد داشتم داد زدم و سرمو گرفتم محکم به سرم میزدم هرلحظه بیشتر سرم گیج میرفت اون خاطرات لعنتی چین که دارن برام تبدیل به کابوس میشن شونه هام گرفته شد و محکم تکون میخورد گوشم سوت میکشید و هیچی غیر اون سوت کر کننده نمیشنیدم محکم زدم به گوشم باید بره باید بره خیس شدن گونمو حس میکردم و صدایی که کم کم داشت واسم واضح میشد
–اهای با توام
یهو از حرکت وایسادم و میخ شدم به یه نقطه قدرت انجام کاری نداشتم حتی فکر کردن حتی نمیتونستم بفهمم به کجا خیرم بعد چندلحظه سرمو اروم برگردوندم به چشماش خیره شدم که منو نگاه میکرد لباش تکون میخورد ولی نمیشنیدم چی داره میگه کم کم چشمام سیاه شد و شل شدم چشمام رو هم افتاد قبل این که بخورم زمین جای سفت و داغی فرود اومدم و بعدش فقط تاریکی رو حس میکردم
...
یهو چشمامو باز کردم و نشستم نفسم گرفته بود دستمو به سرم گرفتم بهتر شده بودم به دوروبر نگاه کردم تو اتاق بودم برگشتم و با دیدن کوک که روی یه صندلی لم داده بود و
دست به سینه نگام میکرد جا خوردم و یکم رفتم عقب
–به به مادمازل بیدار شد
تو شک بودم دیدن کوک باعث میشد اون صحنه ها بیاد جلو چشمم به دستم نگاه کردم ابروهام پرید بالا جای سرم رو دستم بود و بانداژ روش بود
–چت شده
بهش نگاه کردم
+هیچی فقط فشارم افتاد
پوزخند زد تو چشماش قشنگ میشد دید که داره میگه احمق خودتی
+دکتر اوردی
پوزخندش عمیق تر شد
–نمیخواستم بمیری بیوفتی رو دست من
اخم کردم بیشعور فقط فکر خودشه
–به هرحال...
به جلو خم شد و ارنجشو گذاشت رو زانوش دستاشم بهم قلاب کرد و گذاشت رو لبش موشکافانه نگام کرد
–یارو گفت بخاطر شوک بود
سوالی نگاش کردم
+شوک ولی من فقط یهو فشارم افتاد
–فکر کردی من احمقم
راست میگه اون زیادی باهوشه فعلا بهتره خفه بمونم تا لهم نکرد وحشی که هست
–حالا بگو
+اخه چیو بگم فقط حالم بدشد
نگاش مسخره وار بود
–انقدر لوسی که الکی غش کنی
عصبانی شدم
+نخیر نبودم و نیستم تقصیر خودت بود که بهم فشار اوردی
–اوه بیب چیزی نبود که میتونستم فشار بیشتری بهت وارد کنم
بعدم منو زیر چشمی نگاه کرد و نیشخند زد
+خیلی منحرفی
گونه هام قرمز شده بود چشماشو الکی گرد کرد و لباشو غنچه کرد
–من که منظورم از اون فشارا نبود کوچولو
بیشتر قرمز شدم فقط داشت منو دست مینداخت و میخواست منو منحرف جلوه بده ولی من که میدونم اون منحرفه بلند شد و دستاشو تو جیب شلوارش کرد
–حوصله بحث با تو یکی رو ندارم برام مهمم نیستی که نگرانت بشم
رفت سمت در و من با اخم خیلی غلیظ خیره بودم بهش کی این بحثو شروع کرد دستشو گذاشت رو در و برگشت سمتم لبخند کنج زد
–راستی کتاب خوندن یادت نره وگرنه مجبورم خودم بیام سراغت
با تعجب و چشمای گرد خیره شدم بهش همون حالتی چشماشو خمار کشید و رفت بیرون هرچقدر فحشش بدم هرچقدر بزنمش بازم کمه
من دارم اینجا میمیرم خودش دید اونوقت برگشته بهم میگه کتاب خوندن یادت نره همون کتاب به یه ورم اصلا پسره ی از خود راضی کلافه موهامو گرفتم کشیدم اون صحنه لعنتی هم داشت کمرنگ تر میشد اما باز یادمه مطمئنن گذشته دردناکی داشتم معلومه واسه همین حافظمو از دست دادم چون شوک زیادی بهم وارد شد تنها شانسم این بود که اسمم یادم بود و میدونستم چند سالمه وگرنه
که نمیدونستم کی بدنیا اومدم گرچه نمیدونم چه روزی بدنیا اومدم به ساعت نگاه کردم یازده و نیم بود تا دوازده نیم ساعت مونده بود اما من نمیرم عمرا برم مگه عقلمو از دست دادم برم باز بخواد یه بلایی سرم بیاره چی پس بیخیالش ساعت دوازده بود با اینکه نرفته بودم اما استرس گرفتم فکر کنم باز حماقت کردم اینطوری که بیشتر اذیتم میکنه با این فکر از روتخت بلند شدم صدای یهویی باز شدن در باعث شدم بشینم رو تخت قلبم قشنگ تو دهنم میزد حسش میکردم با چشمای به خون نشسته نگام میکرد خیلی ترسناک شده بود بابا یه کتابه دیگه فقط اومد سمتم میخکوب شده بودم شونه هامو گرفتو بلندم کرد محکم کوبوندم به دیوار که چشمامو از درد بستم
همینو میخواستی دختر با شنیدن صداش تو کمتر از دو سانت فاصله چشمامو با شدت باز کردم فاصلمون خیلی کم بود خیلی محکم چونمو گرفت و سرم بلند کرد چونم داشت پاره میشد انقدر که فشار میداد با ترس خیره شدم به چشماشمثل طلبکارا نگام میکرد طلب کارایی که نزدیک سه میلیون دلار طلب داشتن شایدم بیشتر فقط نگاش میکردم چونمو بیشتر فشار داد قشنگ تو بغلم بود
–مگه نگفتم بیا لحنم خواهشی بود؟
چشمامو رو هم انداختم
–بود؟
دادش گوشمو نابود کرد
+ن...نه
–حالا میای مثل ادم واسم کتاب میخونی وگرنه
چشمامو اروم باز کردم و نگاش کردم وحشت زده نگاش کردم
–وگرنه یکاری میکنم داستانت بره تو کتابا
تهدید خالی نمیکرد عملیش میکرد رفت عقب چون شونه هامو گرفته بود منم رفتم جلو یهو با شدت هلم داد که شونم محکم خورد به دیوار و درد بدی گرفت دستمو گذاشتم رو شونم در نرفته باشه خوبه از اتاق رفت بیرون من مطمئنا زنده نمیمونم تو این خونه
VOUS LISEZ
Unwanted Killer | Jeon Jungkook
Roman d'amour-″اجازه نمیدم خودتو ازم دور کنی″ ″اگه من بخوام ازت دور بمونم چی؟″ -″اونوقت هیولایی میشم که ازش متنفر شی″🥀💛 Couple: Jungkook x Girl Genre: Angst, Romance, Psychology, Smut