22 Little Dark Age

787 198 46
                                    

+ کی بهت اینو داده؟
مین جه لبخند لثه ای به سبک پدرش زد و ابرو بالا انداخت.
-اون جادوگر عجیبه
+جادوگر؟

نامجون با تعجب گفت. یعنی یونگی با یه جادوگر میگشت؟البته تعجبی نداشت، بعد اون اتفاق رابطه یونگی با ماورا و موجوداتش بیشتر شده بود. فرشته هایی مثل سوکجین، شیطان های رده پایین تبعید شده روی زمین و افرادی مثل خودش که خون پاک بودند.

-آره. همونی که یه کافه ته خیابون مدرشه مون داره.
نامجون سر تکون داد و لبخند زد. از اینکه مین جه نمیتونست س رو تلفظ کنه لذت میبرد. گونه اش رو نوازش کرد و پرسید:
+اون جادوگری که میگی.. به بابات حس داره؟

لبخند شیطانی روی صورت مین جه همه چیز رو لو میداد. معلومه که دوستش داشت. یونگی آدم مهربونی بود.
+بابات چی؟ یونگیم دوستش داره؟

-آخر شبا با شدای همدیگه میخوابن جونی. خشتم کردن
نامجون لب پایینش رو لیسید و بعد مدت ها از ته دل خندید. یعنی یونگی دیگه تنها نبود؟ واسه همین مین جه رو بیشتر از قبل پیش نامجون می‌گذاشت؟!

+چرا بهش میگی جادوگر؟ ازش خوشت نمیاد؟
-خوشم میاد
نامجون آدم فضولی نبود، ولی بحث، بحث آینده همین بچه بود.

+پس جادوگر واقعیه؟
-ایهیم

اوه نامجون شنیده شد و بعد به صندلی تکیه داد. با پا به زمین فشار آورد و صندلی رو به چپ و راست تکون داد.
میشد جین هم یهویی وارد زندگیش شه؟ مثلا از همون دری که رو به روش بود، با جثه شیطانیش و همون پوزخند ترسناک، دوباره صدا بزنه " لیتل"

همون طور که جادوگر وارد زندگی یونگی شد.بیاد و این بار برای همیشه بمونه!؟

اگه مین جه، یونگی و سوکجین نبودند، نامجون مطمئنا تصور میکرد دیوانه شده. همه اون مدت کوتاهی که با جین بود یه رویای شیرین بوده.

چطور تو جهنم دووم آورد؟ شاید اگه به سن الانش بود میترسید و غش میکرد. چه طور از یه شیطان چیز های مسخره ای مثل غذا خواسته بود؟

صندلیش رو چرخوند و سمت آینه و لباسی که همچنان همون جا رو به روی تختش بودند نگاه کرد. می‌ترسید خونه شو عوض کنه و جین نتونه پیداش کنه.

حالا که میدونست جین زنده‌ است امیدش بیشتر از قبل شده بود و دیگه اون حس افسردگی سنگین رو نداشت.
آه عمیقی کشید و دوباره سمت میز برگشت. باید مواطب کوچولوی یونگی میموند تا از روی میز نیفته.

-جونی؟
+هوم؟
پسر بچه نقاشیش رو بالا آورد و با لبخند گفت:
-تموم شد

نقاشی بچه ها، چیز های رویایی و شیرینیه.یه خونه وسط دشت، یه خانواده شاد، یه رویای زیبا از جایی که دوست دارند.

ولی نقاشی های مین جه، نامجون رو میترسوند. حس میکرد مین جه هم همراه نامجون اون خواب ها رو میبینه. اون جای گنگی که نمیشه گفت زمینه یا جهنم. نمیشه گفت شبه یا روز. نمیشه گفت جنگله یا دشت.

Devil's Love 1 | Jinjoon.Namjin § FullWhere stories live. Discover now