4.کلماتش سرد بود،لبانش از دهن افتاد

834 135 784
                                    

SONG🥀:Crush_Cigarettes After Sex

[ همواره توده ی درهمی از کلمات در نگاهش میچرخید و اغلب دور هسته ای از خاطراتِ گذشته چرخ میزد.]

--

بعد از ضربه ی محکمی گفت:"رئیس؟" گوشش رو به در نزدیک کرد تا شاید جوابی بشنوه.وقتی سکوت رو دیدبرای بار دوم ضربه ی دیگه ای زد و این بار صداش رو بالاتر برد:"رئیس؟میتونم بیام داخل؟"

با خودش فکر کرد نکنه دیر کرده باشه و نامجون قبلا رفته؟ولی بعد در مخالفت با خودش، سرش رو به دو طرف تکون داد.ساعت هنوز دوازده هم نشده بود.سابقه نداشت این مرد انقدر زود برگرده خونه.

جیمین برای بار سوم انگشت های جمع شده‌ش رو به سمت در برد و بعد از دو ضربه ی پی در پی، بدون این که بیش تر از این منتظر بمونه اروم دستگیره رو پایین داد.

با باز شدن در حالا میتونست مردی رو که با فاصله گرفتن از لبه ی میز، پاهاش رو در امتداد بدنش دراز کرده و سرش رو به پشتی بلند و چرم صندلیش تکیه داده بود ببینه.

صورتش مثل همیشه اروم اما جدی بود و به خاطر فشار زیاد بدنش، پشتی صندلی کمی به عقب خم شده بود. ساعد دست چپش رو روی دسته‌اش گذاشته بود و استین هاش تقریبا تا زیر ارنجش تا شده بودن.

ساعد دست دیگش روی پیشونیش بود و به نظر میرسید چشم هاش بسته باشن.جیمین میتونست رگ های متورم دستی رو که احتمالا برای حفاظت از چشم هاش در مقابل نور زرد رنگ لامپ، روی صورتش بود ببینه.

کراواتش رو دور گردنش شل کرده بود و دوتا از دکمه های بالایی پیرهن سفید رنگش باز بود که باعث میشد بالا و پایین رفتن سینش واضح تر دیده بشه.اگر خوب گوش میکردی؛ صدای ریتمیک نفس هاش فضای اتاق رو پر کرده بود.

جیمین بعد از حدود یک دقیقه دست از تردید برداشت و بالاخره با یک نفس عمیق و صدادار، داخل شد.در رو اروم پشت سرش بست و اتاق رو به سمت جایی که میز رئیس قرار داشت طی کرد.

کنار میز ایستاد و اول نگاهی به برگه های پخش و پلا و بعد مانیتوری که روی صفحه ی ایمیل، روشن مونده بود انداخت.نزدیک به کیبورد ماگ مشکی رنگی قرار داشت که ته مونده ی غلیظ و تیره‌ش بی شباهت به قیر نبود.

در کنارش، روی دو تا از پرونده های قطور، ظرف غذای حاضری با درِ نیمه باز رها شده بود و جیمین تنها با یک نگاه کوتاه میتونست برنج دلمه شده و کیمچی لزجی رو که تقریبا اب انداخته بود ببینه.با حرکت چشم، دنبال فضالی خالی میگشت تا زودتر پرونده ها رو یک گوشه ای جا بده و بره.

بالاخره موفق شد با جا به جایی چند تا برگه کنار پای نامجون، از شر پرونده های توی دستش راحت شه و میخواست بیرون بره که صدای بی رمق و گیجِ دورگه ای سر جاش متوقف کرد:"بازرس پارک؟"

HIDDEN SCARLET{Story Of Murder}Where stories live. Discover now