🍁Chapter seven🍁

881 224 124
                                    

یونگی مدام راهرو رو با قدم هاش متر میکرد و النا به دیوارِ مجاورِ اتاق تکیه داده بود.

تهیونگ اما، با لباس هاوایی و یه لیوانِ پر آب پرتغال وارد جو سنگین راهرو شد و همونطور که با یه دست، شلوارک سبزش رو تنظیم میکرد، با یه دست دیگه لیوانِ کریستال رو نگه داشته بود.

النا با شنیدن صدای قدم ها برادرش، چشم از دیوارِ روبروش برداشت و نگاه بدی به تهیونگ کرد.
-این پسره بهش حمله قلبی دست داده بعد تو رفتی وسط زمستون تم هاوایی زدی؟

النا پوکر گفت و با حرفش، توجه یونگی هم به تهیونگِ ریلکس جلب شد.
-بهرحال اولین نفر نیست که اینجوری رفته قاطی باقالیا.

تهیونگ با نهایت خونسردی توجیح‌اش رو به زبون آورد و شونه بالا انداخت؛ بعداز اون هم، دست روی دستگیرۀ در گداشت و تا در اتاقش و باز کرد، دکتر جانگ و جونگکوک توی دید راس‌اش قرار گرفتن.
با دیدن پسرِ روی تختش اخمی کرد.
-جا قحط بود آوردینش اینجا ؟

النا مشتی به پهلوی تهیونگ زد که لیوان توی دست پسر بزرگ‌تر لرزید و مقداری از پالپ های آب پرتغال روی دستش ریخت.
-همین الان گم میشی میری لباستو عوض میکنی.

تهیونگ خندۀ بی اهمیتی کرد و صرفا برای ساکت کردن خواهرش، محتویات لیوان رو روی صورتش پاچید.
-به تو ربطی نداره که چه لباسی پوشیدم. زیادی امروز گیر نمیدی بهم؟

النا جیغی بخاطر اون مایع لزج روی صورتش کشید و لیوان رو از دست تهیونگ گرفت و دقیقا با پرتاب به سمت دیوار کناریِ سر و گردن پسر، خوردش کرد.

-عوضی.

جیغ کشید و چشم بسته دوید توی حمومِ اتاق تهیونگ تا صورت و موهاشو از اون مایع چسبناک پاک کنه.

پروفسور جانگ با دیدن خونی که از پشت سر تهیونگ راه باز کرده بود آهی کشیدو بهش اشاره کرد تا کنار جونگکوک روی تخت بشینه.
-بیا اینجا سرتو پانسمان کنم.

—••—

بعداز شستن سرش، تصمیم گرفت همونجا کل بدن و لباس هاش رو هم بشوره.
بعداز چند دقیقه، با حوله ای که کنار درب حموم بود خودشو پوشوند و وقتی بیرون رفت، فقط تهیونگ رو دید. اون پسره کجا رفته بود؟

وقتی خواست از اتاق تهیونگ بیرون بره، متوجه پیشخدمت هایی شد که از غفلت تهیونگ استفاده کرده بودن تا اون طبقه رو تمیز کنن.
چون حوله‌اش کوتاه و باز بود، نمیتونست جلوشون بره پس برگشت تو اتاق تا لباسش رو عوض کنه.

وارد اتاق لباس شد و دنبال لباس مناسبی برای خودش گشت، حوله‌اش رو سفت گرفت تا از هر اتفاق احتمالی‌ای جلوگیری کنه.
دفعه قبلی‌ای که لخت توی اتاق تهیونگ پرسه زده بود، اتفاقات خوبی براش نیوفتاده بود.

همزمان که دنبال لباس بلند و پوشیده ای بود، صدای قدم هایی رو از پشت سرش شنید و چشمهاشو رو هم فشرد.
-دنبال چی میگردی؟

RainManNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ