8 : Love Story

1.9K 364 271
                                    

جیسونگ عجیب شده بود .

دوشنبه بود و پسر سنجابی خیلی اصرار داشت که همراه دوستش به استودیو بره و البته که فلیکس مشکلی نداشت ؛ چیزی که عجیبش می‌کرد این بود که دوستش امروز زیادی هیجان زده و یکم ... مضطرب به نظر میرسید ؟

پسر کک مکی نمیفهمید کجای رفتن به استودیویی که قبلا هم چند باری رفته بود ، اینقدر هیجان انگیزه !

بالاخره آخرین کلاسشون هم تموم شد و دو پسر بعد از چند دقیقه منتظر موندن ، با شنیدن صدای بوق ماشین هیونجین به سمتش رفتن .

با دیدن دختری که صندلی کنار هیونجین رو اشغال کرده بود ، هردو به سمت در عقب رفتن و پیش یونجون و سوبین که به خاطر جا شدن فلیکس و جیسونگ جمع‌تر نشسته بودن ، جا گرفتن .

دختر که شباهت زیادی با هیونجین داشت ، سمتشون برگشت و لبخند عریضی رو لباش نشست :

_ هی گایز ! من یجی‌ام ، خواهر هیونجین .

فلیکس قبلا یه بار مادر و خواهر دنسر بزرگتر رو تو استودیو دیده بود پس با لبخند دلنشینش سلام کرد اما جیسونگ که آشنایی‌ای با یجی نداشت ، شروع به معرفی خودش کرد :

_منم جیسونگم ، دوست فلیکس ‌.

در طول راه هیونجین از آینه جلوی ماشین نگاهای زیر زیرکی به پسر کک مکی مینداخت و کمتر تو بحثاشون شرکت میکرد فلیکس سعی کرد نگرانیش برای حال دنسر بزرگتر رو نادیده بگیره.

بالاخره به مکان مورد نظرشون رسیدن و دقیقا چرا فلیکس حس میکرد آدرنالین حتی تو جو استودیو هم حس میشه ؟!

آروم از هیونجین پرسید :

_ هیونی ، اتفاقی افتاده ؟

چشمای هیونجین گرد شد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد :

_ نه ، چه اتفاقی ؟

فلیکس کمی مردد شد :

_ نمیدونم ... آخه... همه یه جوری ان

پسر بزرگتر دو ثانیه مکث کرد :

_... لیکس به نظرم باید بیشتر به خودت استراحت بدی . درس خوندن و تمرین کردن بهت فشار آورده‌ .

و بدون اینکه وقتی واسه جواب دادن بهش بده ، ازش دور شد‌ .

فلیکس حتی فرصت هنگ کردن هم نداشت چون بلافاصله جیسونگ با کشیدن بازوش اون رو به گوشه رختکن برد و زمزمه کرد :

_میگم لیکس ، نمیخوای یکم میکاپی چیزی بزنی به صورتت ؟

فلیکس سرشو به نشونه تایید تکون داد .

_ خب بیا من برات انجامش میدم

ابرو های فلیکس بالا رفت :

_ولی خودم میتونم

LOVE STORYWhere stories live. Discover now