🍁Chapter ten🍁

759 201 43
                                    

یونگی مقداری از آب پرتغال رو وارد گلوی خشکش کرد و بی اهمیت نسبت به جو سنگین میز صبحانه، از النا پرسید: دیشب جونگکوک رو چجوری تیمار کردی؟
النا نگاه خواب آلودش رو از ساندویچ نوتلای روبروش گرفت و به پسر مقابلش داد.
-واضحه، باهاش حرف زدم بعدم بردم خوابوندمش.

پسر مو شکلاتی سری تکون داد. دل‌نگرانِ جونگکوک بود که مبادا دست به کار احمقانه دیگه ای بزنه.
النا هم دقیقا اون‌طرف میز، به این فکر میکرد که چجوری دیگه قراره تو چشم های تهیونگ نگاه کنه، اونم وقتی صبح درحالی از خواب بیدار شده که توی بغلش چنباتمه زده و تهیونگ داره با نگاه خبیثی رصدش میکنه.

تهیونگ که سرِ میز نشسته بود، نگاهی به خدمتکارا کرد و وقتی دید همه شون ایستادن، اشاره کرد که تنهاشون بزارن.
-بهش گفتی چه وظیفه ای داره؟
پرسید و النا بدون عوض کردن مقصدِ نگاهش، جوابِ سربالایی داد.

-چه بگم چه نگم تهش خودت بهش حالی میکنی.
-اون که جای خودش رو داره، اما بهرحال اومده هرزه‌گي منو کنه پس باید از یه هرزه کاربلدِ دیگه چنتا نصیحت راجبم بشنوه! این نصیحتارو فقط تو میتونی بهش بکنی. میدونی که، خودت از همه هرزه های این عمارت با تجربه تری.

تهیونگ با تمسخر گفت و النا از اینکه جلوی یونگی انقدر راحت خورد و خاک شیر شده، خجالت کشید.
اما با شنیدن صدای پایی که زیادی آشنا میزد، سرشو برگردوند؛ با رویت پسر خواب‌آلویی که با یه هودی و شلوارک اور سایز تو عمارت پرسه میزد، لبخند عمیقی زد.
-هی خرگوشه!

النا گفت و دو پسر دیگه رو متوجه جونگکوک کرد.
آروم از پشت میز بلند شد و دست جونگکوک رو گرفت و به سمت میز نهارخوری کشید.
-بیا صبحونه بخور از دیروز که دیدمت هیچی نخوردی.

کوک که هنوز کاملا لود نشده بود، لبخند نصفه نیمه ای زد و روی صندلی ای که النا براش بیرون کشیده بود، نشست.
وقتی نشست، تازه متوجه چهارتا چشم سیاهی که بهش قفل شده بودن شد و نگاه دستپاچه ای به جفتشون کرد.
-صبح‌.. بخیر...

زمزمه کرد و النا درحالی که براش ساندویچ نوتلا درست میکرد، جوابشو داد: این دوتا فقط چشم دارن، از گوش و دهن محرومن.

جونگکوک ناخودآگاه خندید و النا ساندویچی دستش داد.
-آب پرتغال میخوری یا شیرموز؟ میدونی من به شخصه عاشق شیرموز ام اما نمیتونم بخورم چون اگه بخورم صورتم جوش میزنه بعد زشت میشم و اگه زشت شم دیگه کسی نگاهم نمیکنه. بعدش سینگل به گور میشم وقتی هم که سینگل به گور بشم هیچکس نیست بیاد سر گورم بگه عشقم کاش میموندی و اگه کسی نیاد سر گورم ...

یونگی میون کلامش پرید و بی‌حوصله تذکر داد: لطفا ساکت شو، النا. حوصله کص‌نمک بازی ندارم.
النا نگاه شرمنده و ناراحتی به یونگی انداخت و این نگاه، از چشم های جونگکوک دور نموند.
-ببخشید...

RainManTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang