تا آخر امتحانات با فلیکس مثل سابق نشدم.
آره دلم میخواست دلیلشو بشنوم.
میخواستم بگه که اشتباهی پیش اومده و برام توضیح بده.
اما آمادگی شنیدنش رو نداشتم.
آمادگی رو به رو شدن با حقیتی که ممکنه فلیکس بگه.
کل مدرسه درگیر کلاس های فشرده و خوندن جزوهها و کتابهای درسی بودن.
به ندرت کسی پیدا میشد که سرش توی کتاب نباشه.
البته اگه هوآنگ هیونجین رو فاکتور بگیریم.
خواب!
چی از جون خوابیدن میخواست؟
واقعا درک نمیکردم که چی باعث میشه انقدر پتانسیل خوابیدنش بالا باشه.
انگار آرامبخش توی رگهاش به جای خون جریان داشت.
اون مثل گوشی ای بود که آمپر کشیه باطری داره و پنج ثانیه ای یک بار آف میشه.
درس خوندنم اصلا توی استایلش نبود.
ولی خب چیزی که متعجبم کرده بود و حتی سونگمین رو به شک انداخته بود نمره های بالاش بود.
معاون کیم برگهء هیونجین رو طرفش گرفت:
"۹۸ از ۱۰۰.. تبریک میگم هیونجین این نمرهء اِِی محسوب میشه"
هیونجین با یه تعظیم برگه رو گرفت و روی تنظیمات خوابش برگشت.
جیسونگ متعجب به صندلیش تکیه داد:
"تبااا"
طرفش چرخیدم:
"چرا از مدرسه اخراج شده وقتی انقدر درسش کوله؟"
شونه هاشو بالا انداخت.
به هر حال اهمیتی نداشت.
میگم نداشت ولی داشت.
به لطف کلاس هایی که سونگمین برامون گذاشته بود هر چهارتامون موفق به گرفتن نمرهء اِیِ شده بودیم.
سونگمین به هیونجین هم گفته بود که میتونه با ما درس بخونه.
ولی هیونجین حتی توی این موردم شرکت نکرد و نمره هاش عالی شد.
فقط این نیست که برام اهمیت داره.
اون متفاوت عمل میکنه و هر از گاهی باعث میشه راجبش کنجکاو بشم.
از همون روز اول نمیخواستم قبول کنم یه پسر معمولیه که انتقالی گرفته و وارد مدرسهء ما شده.
هیونجین بی پرواست!
عین خیالشم نیست که یه دانش آموزه و بعضی وقتا احساس میکنم واقعا اینطور نیست.
YOU ARE READING
I Want A Pain Like you 彡°
Fanfictionمرز بین احساس و عقل واقعا چیزی نیست . شاید نازک تر از یه تار مو . همیشه که قرار نیست منطق حاکم باشه . عشق همون چیزیه که مغز رو هم از کار میندازه . عشق یه اتحاده ، بین دو روح که فرقی نمیکنه مال چه جسمی ان. یا اصلا چجوری فکر میکنن و چی درونشون میگذره...