جونی..
پاشو..
داری میترسونیم..
جونی؟وحشت زده چشم هاش رو بار کرد و نفس عمیقی کشید. حس میکرد چندین دقیقه تموم زیر آب بی نفس بوده! به خاطر همین تند تند نفس میکشید و نمیدونست دقیقا چی کار داره میکنه. درد شدیدی توش قفسه سینش میپیچید و راهش رو تا عمیق ترین قسمت قلبش ادامه میداد.
-جونی؟
وقتی صدای بغض دار مین جه رو شنید نفس عمیقی کشید و تن لرزونش رو بغل کرد.+خوبم..
هر چند مطمئن نبود خوب باشه!چرا کابوس های مزخرف ولش نمیکردند؟-جونی.. زنده بمون
نامجون لبخند ضعیفی زد و تکرار کرد:
+خوبم باور کندستش رو روی کمر پسر بچه کشید و ادامه داد:
+چیزیم نمیشه. دیگه خوبم.. زنده میمونمچشم هاش رو بست و لب پایینیش رو گزید. نمیخواست پسربچه رو بترسونه.
چشم هاش رو بست و چونه اش روی شونه کوچیک بچه جا خوش کرد. عطر گرم رو با نفس عمیقی وارد تنش کرد و آه کشید. وقتی تونست آروم نفس بکشه و از افکار در هم و برهمش فاصله بگیره عقب کشید و گفت:
+صبحونه چی میخوای؟
-شیب زمینیییلبخندی از سلیقه عجیب غریبش زد و ابرو بالا انداخت.
-جونی. بدجنش نباش.. شیب زمینیی
+سیب زمینی که صبحونه نمیشه
-میشهبا لبخند لثه ای مین جه، نامجون حرفی برای گفتن نداشت. لبخند زد و ترجیح داد بعد اون ترسی که بهش داده، دستورش رو عملی کنه.
+باشه شیب زمینی. ولی به یونگی نمیگی!؟
-نمیگم!
هر چند مطمئن نبود اون بچه شیطان واقعا سر حرفش بمونه.***
-نامجون
+بله هیونگ-حواست به خونه بود؟ باز که خرابکاری نکردی؟
+نه نکردمسوکجین چند ثانیه مکث کرد و گفت:
-کادو رو برداشتی؟ اگه یادت رفته سر راه بیارمشنامجون دستی به داخل جیب بارونی بلندش کشید و گفت:
+همرامه-خوبه... پس بیام؟ چیز دیگه ای نمیخوای؟
+نه هیونگ.. باور کن سالم میمونمسوکجین باشه نه چندان مطمئنی گفت و تلفن رو قطع کرد. طوری که نامجون مطمئن بود سر راه یه سری به خونه اش میزنه.
-چی برام خریدی؟مین جه با لبخندی که سعی در خوردنش داشت گفت و روی صندلیش جا به جا شد.
+هیچیقیافه کج شده بچه نشون میداد تا چه حد از این حرف نامجون بدش اومده.
-حق نداری کیکمو بخوری
-مین جه!با لحن عصبی یونگی، مین جه دهن کج کرد. چطوری پدرش نمیفهمید یه آدم بدجنس قراره مجانی کیک تولدش رو بخوره. و فرقی هم نمیکرد که اون فرد جونی مهربونشه که از قضا سِمَت پدر خوندگی رو هم داره.
KAMU SEDANG MEMBACA
Devil's Love 1 | Jinjoon.Namjin § Full
Fiksi Penggemarکیم نامجون، پسری که روحش پاک پاکه... حتی شفاف تر از آب زلال! عاشق یه پسر شده. ولی مشکل این نیست! مشکل اینه.. اون پسر یه "فرشته" است و فرشته ها حق عاشق شدن ندارن! کنار اومدن با عشقی که بهت علاقه نداره راحته؛ ولی کنار اومدن با شیطانی که تشنه به خونته...